سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

رهایی

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۱۳ ق.ظ

دیروز بعد از مدت ها رفتم استخر. بچه که بودم مامان اسمم رو نوشته بود کلاس شنا. می خواست حتمن جای خیلی خوبی باشه برای همین می رفتم مجموعه ورزشی حجاب. می اومدم خونه و غر می زدم که دوست ندارم برم کلاس شنا. نمی دونم مامان فهمید من مشکلم چیه یا فکر کرد من از آب می ترسم. مشکلم مربی بداخلاق کلاس شنا بود. من هم بچه ای بودم که از خودم خیلی انتظار داشتم و ایراد دیگران باعث می شد فکر کنم به اندازه کافی خوب نیستم و این مربی از این ایرادگیرها بود. خلاصه کلاس شنا به من خوش نمی گذشت، مثل خیلی کلاس های دیگه که اون موقع ها می رفتم و همه شون به جای حس لذت به من استرس و ترس می دادن. طفلک مامان چقدر ناراحت بود که این کلاس ها به درد ما نخورد.
ولی این بار که بعد از مدت ها رفتم استخر همه چیز فرق داشت. من دیگه اون دختر بچه ی کمرو و غمگین نبودم. اونجا احساس آزادی می کردم و بچگی. خیلی بهم خوش گذشت و خیلی خوشحال بودم. برای مامان هم خوشحال شدم چون کلاس هایی که ما رو فرستاد هدر نرفت. من شنا بلد بودم، فقط این بار با احساس خیلی بهتری شنا می کردم، برای خودم شنا می کردم، نه برای خوب و بی اشتباه بودن.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">