سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

دیشب افتتاحیه المپیک رو تماشا کردم. چقدر باید برای اهالی بریتانیا پر افتخار بوده باشه. چقدر بهشون غبطه خوردم که در تمام این سال ها طوری مفاخرشون روی دنیا تاثیر گذاشتن و به دنیا معرفی شدن که حالا اکثرشون رو ما هم می شناسیم. چقدر دیشب جوون های بریتانیایی باید احساس فوق العاده ای از بریتانیایی بودن بهشون دست داده باشه. کاش ما هم می تونستیم همچین مراسم هایی برگزار کنیم و به خودمون و مفاخرمون افتخار کنیم و به دنیا فخر بفروشیم که چقدر مردمان ما تاثیر گذار و زحمت کش و باهوش بودن. کاش یک روز بتونیم همچین چیزهایی ببینیم، کاش...
پ.ن: تیراندازمون الهه احمدی امروز ششم المپیک شد. واقعن باعث افتخار ماست وجود همچین آدم های زحمت کش و تلاش گری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۲۰
سورمه

وقتی خوندم که رهبر جدید کره شمالی گوشواره و پیتزا رو توی کشورش آزاد اعلام کرده با خودم فکر کردم «چه سرزمین عجیبی، چه چیزهایی توش ممنوعه» 30 ثانیه بعد داشتم به این فکر می کردم که «پس مردمان بلاد کفر هم اینطوری به ما نگاه می کنن، با تعجب و حیرت که «چه عجیب! چه چیزایی تو کشورشون ممنوعه!».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۲۲:۱۹
سورمه

امشب رفتم نمایشگاه کتاب با 40 درصد تخفیف و کلی کتاب خریدم والان خیلی خوشحالم! کلن پرسه زدن بین کتاب ها من رو خوشحال می کنه چه برسه به اینکه چندتا کتاب بخرم اونم با قیمت مناسب.
حالا که دفاع کردم خیال دارم یک پروژه ی کتابخوانی مبسوط برای خودم تعریف کنم و حالشو ببرم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۲۱:۴۷
سورمه

در و دیوار تهران پر از بیلبرد و بنر و علامت و نشونه برای خرمشهر شده. همایش و نمایشگاه عکس و یادمان هم که فراوون. کاش هیچکدوم از اینا برگزار نمی شد ولی به جاش این هزینه ها صرف خود خرمشهر می شد،خودِ خودِ خرمشهر، مردمش در و پیکرش همه چیزش.
اینهمه تبلیغ به چه درد می خوره وقتی خرمشهر واقعن «خرم» نیست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۴۵
سورمه

جون آدما چقدر بی ارزش شده. برامون دیگه هر خبر فاجعه ای کاملن عادیه. هر روز داریم می شنویم. انقدر عادی شده که بار اول که خبر مرگ ایرج قادری اومد تو اینترنت و بعد گفتن هنوز زنده است کامنت می ذاریم: «پس تکلیف ما رو روشن کنین، مردم رو مسخره کردین»؟
سه تا بچه می میرن ولی دغدغه ی هیچ کس نیستن، یه پسر هفت ساله، یه دختره شش ساله و یه دختر هفت ساله.
ما حتی خبرگزاری هایی داریم که بدشون نمیاد با انگولک کردن حکم مراجع یه آدمی رو به کشتن بدن.
ما راحت حکم برای همه صادر می کنیم. برنامه ی هفت بسته می شه میایم زیر ویدئوش کامنت می ذاریم: «حقش بود، محافظه کار بود، ال بود، بل بود». فقط ایراد می گیریم. فقط می کوبیم. فقط طلبکاریم.
ما که برای اعتراض فقط بلدیم روی صندلی هامون بشینیم وبرای هم ایمیل بفرستیم که خلیج فارس یک وقت عربی نشه.
ما آدمایی هستیم که اعتراض مدنی رو با پرسه زنی توی نت اشتباه گرفتیم، ملی گرایی و وطن دوستی رو با نژاد پرستی یکی کردیم و فکر کردیم آزادی بیان همون فحش و توهین به ارزش های دیگرانه. هیچیمون سرجاش نیست.
می دونم دارم غر می زنم ولی حوصله م دیگه از خودمون سر رفته. ما داریم آدمای بی عاطفه ی ترسناکی می شیم. خودمون رو دوست ندارم. حتی بهتره بگم از خودمون بدم میاد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۱۰
سورمه

امروز دیدم یه مامان به دختر 7 سالش می گفت که نوشابه از سوسک درست شده و به همین دلیل دخترش لب به نوشابه نمی زد. الان سوالی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که این روش درستیه؟ البته نتیجه اش انگار خوب بود ولی به نظر درست نمیاد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۳۹
سورمه

دانش نامه ویکی پدیا جایی که داره درباره بنیادهاش حرف می زنه، جمله ای داره که می گه:
«کامل بودن لازم نیست. از این نترسید که ممکن است خرابکاری شود.نسخه های قبلی مقالات محفوظ هستند، پسامکان ندارد که تصادفاً ویکی‌پدیا را خراب کنید یا محتوای مقالات را به صورت بازگشت‌ ناپذیری نابود کنید.اما به یاد داشته باشید، هر چه بنویسید شاید که برای آیندگان بماند».

چقدر احساس می کنم که این جمله ها درباره ی «زندگی کردن» گفته شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۰۴
سورمه

اصغر فرهادی رو خیلی دوست دارم. خیلی بهش افتخار می کنم. خیلی خوشحالم. نمی تونم جلوی گریه ام رو بگیرم از خوشحالی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۰۷:۰۷
سورمه

همیشه ما را تشویق کرده اند که درباره «طبیعت واقعی»، «موقعیت مناسب»، «مسئولیت های مادرانه»، و «نقش زنانگی مان» سوالی نکنیم و آن چه را به ما گفته اند قبول کنیم. به جای پرسیدن این ها، آموخته ایم از خود بپرسیم: «چطور می توانم دیگران را راضی کنم؟»، «چطور می توانم عشق و توافق دیگران را به دست بیاورم؟»، «چطور می توانم صلح و آرامش را حفظ کنم؟»، البته بیش از همه از سوال «من کی هستم؟» رنج می بریم و از یافتن جواب آن مایوس می شویم.
رقص خشم/ هریت لرنر/ صفحه 115

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۲۵
سورمه

اینکه قبل و بعد از عقد احساس یکسانی داشته باشی یعنی فارغ از استرس و فشاری که به خاطر مراسم یا اختلاف نظرها و مشکلات پیش می آد، نگاهت به پارتنرت و رابطه ات همون طور باشه که بود و حس کنی چیزی تغییر نکرده به نظرم حس خوبیه.
عقد از نظر من خطبه ایه که بودن و نبودنش نباید در احساساتت و واقعیت زندگیت و هویتت تغییری ایجاد کنه. تغییر باید خیلی قبل تر ایجاد شده باشه، وقتی که تو انقدر به کسی نزدیک می شی و انقدر با کسی احساس صمیمیت می کنی که دیگه می دونی اون آدم جزیی از تو و زندگی توئه. می دونی اون آدم همیشه هست و خواهد بود حتی اگه نخوای قبول کنی، حتی اگه فرسنگ ها دور باشه و حتی اگه مسیر زندگیت رو جوری کج کنی که دیگه نبینیش. آدمی که خودش رو توی زندگی تو جا می کنه، نبودنش هم مثل خوره روح تو رو می خوره و هیچوقت فراموش نمی شه و یادش درون تو زنده می مونه.
عقد چیزی نیست به جز قرار دادی که آدم ها ساختن تا عشق دوست داشتن و احساسات رو قانونمند کنن و توی چهارچوب تعریف شده و خط کشی شده جا بدن و وای به اون روزی که عشق و احساسات رو با خط کشی ها بسنجی و توی چهارچوب ها جا بدی. می تونی برای زندگی راحت تر با بعضی از قواعد جامعه کنار بیای اما همیشه باید یادت باشه کجا ایستادی و چرا با این قواعد کنار اومدی. باید مواظب باشی که حل نشی، که همرنگ جماعت نشی که همیشه یادت باشه چیزهایی وجود دارن که خیلی عمیق تر از قوانینی هستن که آدما ساختن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۱۷
سورمه