سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

دیشب با مخاطب خاص رفتیم سینما فیلم «بی خود و بی جهت» رو ببینیم. جدای از اینکه فیلم چطور بود یک فیلم موازی توی سینما در جریان بود که ما اجبارن بیشتر اون رو تماشا کردیم.
اول که فیلم شروع شد تازه عده ای از بینندگان محترم فیلم که حدود ده نفری می شدن و از قبل هم بیرون از سالن رویت شده بودن یادشون اومد که بیان و روی صندلی هاشون بشینن و چون چراغ ها خاموش شده بود با نور موبایل هاشون بالاخره سرجاشون مستقر شدن. بعد یهو یک نوری از پشت سرمون افتاد روی پرده و نصف پرده رو روشن کرد. ما هم صدامون بلند شد که آقا این چراغ رو خاموش کن! ایشون هم فرمودن که خرابه! بعد نمی دونم درست شد یا ما بهش عادت کردیم، به هر حال قابل تحمل شد اوضاع. یک مقداری که از فیلم رفت نمی دونم فیلم برای بعضی ها خسته کننده بود یا خیلی عجله داشتن که زودتر درباره ی صحنه های مختلف فیلم صحبت کنن خلاصه صدای همهمه بلند شده بود، بیشتر از همه هم صدای همون دوستانه 10 نفره به گوش می رسید همراه با خنده های بلندی که با صحنه های فیلم مطابقت نداشت. بعد هم یک نوری به این همهمه اضافه شد که روی سقف سالن و روی پرده در حرکت بود. خلاصه کار به جایی رسید که مخاطب خاص رفت از آقای مسئول سینما خواست به این دوستان تذکر بده و یه مقدار اوضاع بهتر شد و یه مدت تونستیم با آرامش بفهمیم فیلم چی شد. تا اینکه یک دختر بچه ای از روی صندلیش بلند شد و با صدای بلند به باباش گفت «بابا چی بخرم» و بعد بدو بدو از وسط سالن سینما رد شد تا یه چیزی بخره و بعد هم بدو بدو برگشت. بعد موبایل بابای دختر بچه زنگ زد و البته قابل پیش بینی بود که بابای محترم هم گوشی رو برداشت و بلند بلند مشغول جواب دادن شد. و این فیلمی بود که ما دیشب دیدیم کلن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۴۱
سورمه