سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


رمز و راز جذابیت و هنر زن بودن
مخصوص خانم ها
استاد خوانساریه
اطلاعات ارسال 9

پ.ن 1: زن بودن هنریه که زن ها خودشون بلد نیستن، و باید بهشون یاد داده بشه.
پ.ن 2: ممکنه کلاس هایی درباره هنر زن بودن برای مردها هم برگزار بشه. برای همین تاکید شده که این یکی مخصوص خانم هاست.
پ.ن 3: سریال های تلویزیون و ماهواره دارن به موبایل ها منتقل می شن.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۵:۳۲
سورمه


لینک صفحه همایش


پ.ن: اگر درباره اوتیسم نمی دانید اینجا را بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۵
سورمه


احتراما از شما دعوت می شود تا دررویداد سه روزه "سفری به فرهنگ ها با عروسک ها" با ما و سازندگان عروسک های بومی همراه شوید.



در این برنامه بانوان 4 منطقه از ایران(قشم،خراسان جنوبی ،ورامین و قزوین) که طی پروژه های "هنربومی برای منابع طبیعی" عروسک های خود را احیا و بازتولید کرده اند تجارب خود را با ما به اشتراک خواهند گذاشت.



*ساخت عروسک بومی به منظور حفظ فرهنگ و محیط زیست از طریق پروژه های هنر برای حفاظت" هنربومی برای منابع طبیعی "از سال 89 با مشارکت فعال بانوان مناطق روستایی و عشایری و همراهی اعضای تیم داوطلب موسسه آوای طبیعت پایدار و حمایت های گروههای ملی و بین المللی فعالیت خود را آغاز نموده است. در حال حاضربالغ بر50 بانوی عروسک ساز در مناطق مختلف ایران (جزیره قشم، خراسان جنوبی، قزوین، چهارمحال و بختیاری ، سلمان آباد ورامین و بادرود کاشان)عروسکهای بومی خود را می سازند و ضمن ایجاد معیشتی مکمل برای خود و خانواده، زمینه ای برای معرفی فرهنگ و ارزش‌های بومی خود فراهم می سازند.


برنامه ها:
کارگاه ساخت عروسک های بومی،گفتگو و تعامل با بانوان عروسک ساز، آشنایی با پوشاک، فرهنگ و خوراکی های بومی، عرضه مستقیم عروسک های بومی و پخش فیلم


چهارشنبه : ویژه استان هرمزگان (جزیره قشم روستاهای برکه خلف، شیب درازو...)واستان تهران( سلمان آباد ورامین)

پنج شنبه : ویژه استان قزوین(روستای الولک و اردبیلک)

جمعه : ویژه استان خراسان جنوبی(روستاهای تاجمیر،نازدشت،حجت آباد)

لطفا جهت ثبت نام در کارگاه عروسک‌سازی با شماره 88978437 و 22889401 تماس بگیرید.


تاریخ:8 الی 10 مهرماه 94 از ساعت 14 الی 19

مکان: موزه عروسک های ملل واقع درپاسداران، نگارستان پنجم، کوچه حاج هادی،پ 4

با احترام
مسعود ناصری- علی گلشن- نیما آذری
موزه عروسک های ملل-موسسه آوای طبیعت پایدار
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۳
سورمه


اینکه کم کم داریم می فهمیم کودکان مهم اند و آموزششان چقدر می تواند در آینده مملکت تاثیر داشته باشد خیلی خوب است. البته امیدوارم آموزش پرورش هم به عنوان بزرگترین نهاد آموزش دهنده کودکان در کشور یک روز این را بفهمد ولی تا آن روز خیلی خوب است که در گوشه و کنار شهر برنامه ها و رخدادهایی در رابطه با کودکان به وجود می آید و برگزار می شود که پشت هرکدامش فکر و خلاقیت و دغدغه بوده است.

جایزه لاکپشت پرنده، گوزن زرد و سپیدار هم جز این رویدادها هستند. دیروز اختتامیه جایزه سپیدار با حضور دکتر معصومه ابتکار و شخصیت هایی مانند محمد درویش، فریدون عموزاده خلیلی، هوشنگ مرادی کرمانی، فرهاد حسن زاده و ... برگزار شد. جمع شدن همین چند اسم کنار هم حال من را خوب می کند. 

محمد درویش، معصومه ابتکار، فریدون عموزاده خلیلی و هوشنگ مرادی کرمانی


جایزه سپیدار برای آشنا کردن بیشتر خانواده ها با کتاب های محیط زیستی کودک برگزار شده است و امیدوارم مثل لاکپشت پرنده همه گیر شود و از این به بعد محیط زیست سهم بیشتری از قفسه های کتابخانه های کودکانمان و فکر و ذهن آنها داشته باشد.


فرهاد حسن زاده


احمد مسجد جامعی در کنار سایر دوستان


این خانم خبرنگار برای کسی آشنا نیست؟ :)



منصور ضابطیان و اندیشه فولادوند


عکس ها از سایت سازمان محیط زیست و ایبنا


لینک مرتبط:


گزارش ایبنا

گزارش شهروند امروز


فهرست جوایز

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۲
سورمه


هرکس در جای خودش چقدر می تواند موثر باشد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۸
سورمه

در راستای این پست امروز به این مطلب سایت یک پزشک برخوردم و فهمیدم کمپینی برای رصد کتاب دزدی در اینترنت به وجود آمده.
امیدوارم باعث بالا رفتن فرهنگمان شود و بفهمیم دانلود کتاب مثل دزدی است و اوضاع نشر و کتابفروشی ها و نویسنده ها و مترجم ها را خراب می کند و اینها کسانی هستند که اگر قرار باشد دزدی کنیم باید جز آخرین آدم هایی باشند که ازشان می دزدیم، نه اولین ها! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۰
سورمه

از سایت چهار قدم مانده به صبح

نزدیک به یک سال قبل، چندباری درباره‌اش نوشته بودم. فراخوان دعوت از والدین و کودکان برای انتخاب بهترین کتاب سال را می‌گویم. یادتان می‌آید؟ البته، آن‌‌زمان هنوز این جایزه اسم و نشان نداشت و شیک و عزیز نشده بود. پس از آن فراخوان، حدود بیست خانواده (حدود پنجاه نفر) از شهرهای مختلف برای داوری کتاب‌ها ثبت‌نام کردند. ما بودیم و بچه‌ها و پدرها و مادرها و کتاب‌ها؟ خُب، می‌دانید پیدا کردن و خریدن کتاب‌ها خیلی آسان نبود. پای بیش‌تر کتاب‌ها به شهرستان‌ها باز نشده بود و باید برای رساندن کتاب‌ها به دست داورها فکری می‌کردیم. ما خوشبخت بودیم که دوست‌هایمان در شهرکتاب هفت‌چنار و خانه‌ی کتاب به دادمان رسیدند. این‌جوری بود که توانستیم کتاب‌ها را تهیه کنیم و برای داورها بفرستیم. داورهایی که در شهرهای مختلف (از تهران و همدان تا اصفهان و مریوان) زندگی می‌کنند. نمی‌دانید در ماه‌های گذشته صدقه‌سرِ این کتاب‌خوانی خانوادگی چقدر لحظه‌های خوب و عزیز برایمان پیش آمده است.

این‌روزها، داریم از خوان هفتم می‌گذریم. داوری کتاب‌ها تمام شده است و حالا، باید منتظر خبر بزرگ باشید؛ معرفی بهترین کتاب سال. درباره‌ی زمان و مکان برگزاری جشن حتمن می‌نویسم، اما در این مدت دلم می‌خواهد به ما کمک کنید تا بتوانیم از خوان هفتم هم به سلامت بگذریم. خیلی خوب است که مردم بیش‌تری (به‌خصوص در شهرستان‌ها) از تولد گوزن زرد باخبر شوند. می‌دانید کتاب‌های کودک و نوجوان در شهرهای کوچک و دور توزیع نمی‌شود و بیش‌تر خانواده‌ها برای خریدن کتاب مشکل دارند. ما دوست داریم کتاب‌های خوب به دست همه‌ی بچه‌های ایران برسد و بتوانیم همگی‌ با هم کتاب بخوانیم.

مردم بیش‌تر از آن چیزی که بتوانیم فکرش را بکنیم، در شبکه‌های اجتماعی فعال‌اند. بیاییم از این امکان و دسترسی استفاده کنیم تا خانواده‌های بیش‌تری را با گوزن زرد آشنا کنیم. باور کنید آموزش و فرهنگ‌سازی می‌تواند همه‌چیز را بهتر کند و برای همگیِ ما روزهای خوبی را بسازد. این‌جور نباشد که بایستیم و تماشا کنیم تا ببینم دیگران چه می‌کنند. هر کدام از ما می‌توانیم مؤثر باشیم و کمک کنیم تا کتاب‌های خوب به دست خانواده‌ها و بچه‌ها برسد. به‌نظر من این آسان‌ترین مسیر برای آموزش دوستی، صلح، احترام و عدالت است.


اگر دوست دارید به استمرار و تدوام برگزاری جایزه‌ی ادبی گوزن زرد کمک کنید، می‌توانید درباره‌ی این جایزه در وبلاگ‌هایتان (و یا در گروه‌های تلگرامی، فیس‌بوکی و…) بنویسید. درضمن، می‌توانید گوزن زرد را در شبکه‌های اجتماعی (فیس‌بوک، توییتر،اینستاگرام) دنبال کنید و دوست‌هایتان را هم با گوزن زرد آشنا کنید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۹
سورمه

می دانید، من هم خیلی با سفر به کشوری که انقدر همه مان به دلایل مختلف ازش شاکی هستیم موافق نیستم، و از اینکه هر سال همه جا می نشینیم و غر می زنیم که عربستان فلان و بهمان است و آل سعود اینطور و آنطور است ولی می رویم کلی از آنجا سوغات می خریم و پول توی جیبش می ریزیم تا بعد پول ها را بدهد مثلن به داعش یا دیگران دل خوشی ندارم. ولی  وقتی فکر می کنم یک عده آدم که می توانستند مادربزرگ ، پدربزرگ، پدر، مادر، دایی، خاله، عمو، عمه و کس و کار ما باشند، رفته اند مکه و بعد خانواده هاشان منتظر بودند اینها برگردند تا برایشان پرچم بزنند به در و دیوار و ولیمه بدهند و خوشحالی کنند ولی حالا باید منتظر جسدشان باشند و دنبال نام عزیزشان در میان کشته شده ها بگردند واقعن دلم ریش می شود.
می دانید بعضی چیزها ربطی به بعضی چیزها ندارد. یعنی می توان هم مخالف عربستان رفتن مردم بود، هم برای کشته شدگانی که هموطنمان هستند ناراحت بود. به خدا لازم نیست چون موافق رفتنشان نیستیم حالا که کشته شده اند بهشان فحش بدهیم. آدم با خیلی از کارهای خانواده خودش ممکن است موافق نباشد اما اگر خار به پای هرکدامشان برود قلب آدم درد می گیرد.


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۹
سورمه



درباره مگس های سفید تیترهای زیادی به چشمم خورده بود ولی هیچوقت خوب نخوانده بودمشان. انقدر می دانستم که حشراتی هستند که در تهران زیاد شده اند ولی شاید چون بهشان بر نخورده بودم همیشه این خبرها را سرسری نگاه انداخته بودم و رد شده بودم. دیروز تازه متوجه عمق فاجعه شدم، وقتی که در سیدخندان سوار تاکسی شدم و تا خود ولیعصر با چشم دیدم که موجودات ریز سفیدی به شیشه پنجره چسبیده اند و تعدادشان هم کم نیست. تازه متوجه شدم من اینها را قبلن هم دیده بودم اما فکر می کردم پشه هایی هستند که اتفاقی جلوی راهم سبز شده اند غافل از اینکه اینها همان مگس های سفید بودند.


اینطور که از خبرها بر می آید این مگس ها به دلیل استفاده زیاد از آفت کش ها و از بین رفتن حشراتی که به طور طبیعی دشمن مگس سفید بوده اند مثل زنبورها و کفشدوزک ها، زیاد شده اند. البته سوالی که برای من به وجود آمده این است که چرا در بعضی از مناطق تهران مثل منطقه 6 حضورشان فعال تر است؟ 


اگر دقت کنید این روزها روی بعضی درخت های تهران نوارهای زرد رنگ می بینید. این نوارها هم برای مقابله با مگس سفید استفاده می شوند. مگس سفید به رنگ زرد علاقه دارد و این نوارها چسبناک هستند و تله ای برای این حشرات، اما به نظر می رسد این نوارها به تنهایی برای مقابله با این حجم از مگس های سفید کافی نباشد.


لینک های مرتبط:

مبارزه غیرشیمیایی برای مگس های سفید پایتخت باید توسعه یابد


اظهارات خضری درباره مگس سفید


توصیه وزارت بهداشت در پی طغیان مگس سفید


دلیل هجوم مگس های سفید

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۲
سورمه

می دانید دلتنگی های من اکثر اوقات به خیابان ولیعصر بالاتر از پارک وی ختم می شود! حالا یا شهرکتاب فرشته، یا باغ هنر ایرانی یا شهرکتاب الف یا  باغ فردوس یا میدان تجریش یا .... بالاخره راه رسیدن به اینها باید ولیعصر زیبا باشد. 


دیروز یک امتحانی داشتم که تقریبن خرابش کردم. هنوز هم بابتش از خودم ناامیدم. اینکه چرا چنین موجودی هستم که نمی توانم اشتباهات یا خرابکاری هایم را ببخشم نمی دانم از کجا آب می خورد ولی اخلاق بسیار بدی است و وقتی این را بدانید و نتوانید درست رفتار کنید بیشتر هم اذیتتان می کند.


به هر حال امتحان در یکی از خیابان های بلوار کشاورز بود و شانسم این بود که بلوار کشاورز هم از آن خیابان های مورد علاقه ام است. برای همین بعد از خراب کردن امتحان حسابی مترش کردم و سری هم زدم به مغازه مبل عزلتی که عاشقش هستم. واقعن پول چیز خوبی است وقتی انقدر چیزهای زیبا برای خریدن هست. البته من یک میز تحریر زیبا در این مغازه نشان کرده ام ولی فعلن دلم نمی آید انقدر پول بابت میز تحریر بدهم! بالاخره سخت است شما حقوق یک ماهتان را در یک روز بدهید و یک میز و صندلی تحویل بگیرید.

تمام دیروز وقتی خیابان ها را متر می کردم هوا خیلی خوب بود و من به این فکر می کردم که چه حیف است که من هر روز باید بی خیال این هوای خوب بشوم و بروم سرکار!


بعد رفتم انارگل بالای میدان ولیعصر و سه تا مانتو دو تا شلوار پرو کردم ولی خدا رو شکر هیچکدام را دوست نداشتم! فقط دوتا شال خریدم که خیلی دوستشان دارم. همین طور ولیعصر را قدم زدم که شنیدم داد می زنند تجریش تجریش و چه کلامی شیرین تر از این! رفتم سوار ماشین های تجریش شدم.


واقعن تجریش یکی از بهترین جاهای دنیاست! همه چیز در تجریش هست. سنت، مدرنیته، کتاب، خوراکی، زیبایی... حتا امامزاده هم دارد. عاشق بازارچه اش هستم و آن میدان وسط بازارچه که انواع و اقسام سبزی ها و میوها به زیباترین شکل کنار هم چیده شده اند. فلفل های خوشرنگ با اندازه ها مختلف و بوی انواع ادویه ها و ترشی ها که به مشام می رسد. از بازارچه کلی زیتون پرورده خریدم. تازگی ها فهمیده ام چقدر عاشق زیتون پرورده ام. واقعن آدم هر چه روی سنش می رود قدر مزه ها را بیشتر می داند. قبلش نمی فهمی زندگی با مزه ها و عاشقشان بودن یعنی چه. 


دیروز روز خریدن شال بود. یکی از این مغازه های بازارچه هست که شال های گل گلی خیلی زیبایی دارد، دوتا شال هم از او خریدم. مادری که مرا در حال انتخاب شال دید گفت هر چه من بخرم او هم برای دخترش می خرد. چقدر مادرها خوبند. شالی را که انتخاب کرده بود نشانم داد، گفتم به نظرم رنگ شادتر انتخاب کند. یک شال خوشرنگ شیری رنگ را نشان داد و گفت اول این را برداشته، گفتم در انتخاب اولش شک نکند. معلوم بود نگران است که دخترش بپسندد یا نه. ما هیچکداممان بچه های خوبی برای مادرهامان نمی شویم، هرچقدر هم که تلاش کنیم.


برای مخاطب خاص برگ بو خریدم! اصلن نمی دانم کی قرار است بهش برسانم ولی خریدم دیگر. برای اولین بار آووکادو خریدم ببینم چه مزه است و البته یک انگشتر نقره هم خریدم برای مامان. گرچه برای مامان ها باید طلا خرید فقط.


بعد به اندازه کافی گرسنه بودم و دلم دلمه برگ مو رستوران فلوت را می خواست. می دانید فلوت کجاست؟ کنار مترو تجریش. آنجا می توانید کوفته، انواع دلمه، آش، لازانیا، ماکارونی و... بخورید و خدا را شکر کنید. رفتم 4تا دلمه برای خودم سفارش دادم. دختری ازم پرسید که چی سفارش بدهد. گفتم اینجا همه غذاهاش خوشمزه است. پرسید کتلت اینجا را خورده ام که جوابم نه بود ولی گفتم دلمه ها و کوفته اش را خورده ام و عالیند. گفتم باید با جمع بیاید فلوت تا هر کس چیزی سفارش بدهد و مزه همه غذاها را بچشد. خلاصه رفتم بالا نشستم. رستوران شلوغ بود و جا کم. دخترک هم چند دقیقه بعد آمد بالا و یک جا نشست. رفتم سر میزش و دعوتش کردم سر میز خودم. البته جای او بهتر بود و من رفتم سر میز او نشستم. دلمه برگ کلم سفارش داده بود. یکی از دلمه هایم را دادم به او و کمی از دلمه اش هم برداشتم. حرف زدیم و برایم روش پخت دلمه برگ مو را توضیح داد. ازم پرسید بچه اینجایم (منظورش تهران بود). گفتم: آره. پرسیدم: چطور؟ گفت: آخه تهرانیا آدم رو سر میزشون دعوت نمی کنن. دلم گرفت ولی نظری درباره تهرانی ها نداشتم واقعن. یاد خاطرات خوابگاه افتادم که همیشه همین ذهنیت وجود داشت که تهرانی ها، خودشان را می گیرند، برای همین طول می کشید تا یخ بین من و هم اتاقی هایم آب شود. 


خلاصه بعد از همه اینها رفتم خانه ولی واقعن حالم خوب بود و از اثرات شوم امتحان کذایی خبری نبود. خوب است آدم گاهی بچسبد به دلش و هر جا دلش رفت باهاش برود.


اینها را هم که می نویسم احتمالن تاثیر نوشته های جدید فانو است و اینکه چند وقتی است نسبت به دفتر خاطراتم بی وفا شده ام، ولی بالاخره باید بنویسم. خیلی بد است که به جای کاغذ و قلم به کیبورد و مونیتور خو بگیرم؟ خودم حس می کنم که بد باشد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۹
سورمه