سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روان شناسی» ثبت شده است



اگر کسی گرسنه باشد، دیدن غذا  باعث می شود مغزش با تحریک اسید معده پاسخ دهد. اگر تصویری سکسی ببینیم این سیگنال مغزمان را تحریک می کند و باعث برانگیختگیمان می شود. اما مغز ما به تصاویری که در درونمان درباره غذا یا سکس تولید می کنیم هم پاسخ می دهد. ما می توانیم فقط به غذا یا چیزی سکسی فکر کنیم و متوجه تاثیر این فکر بر بدنمان شویم.
همین طور اگر کسی از ما انتقاد کند باعث تحریک سیستم استرس در ما خواهد شد و اگر این انتقاد در درون خودمان تولید شده باشد این صداهای انتقادی درونی می توانند باعث تحریک استرس و احساس کتک خوردگی در ما شوند. 
همین طور اگر مردم با ما مهربان باشند، ما را درک و حمایت کنند و بپذیرندمان این می تواند سیستم تسکین دهنده ما را فعال کند. به این ترتیب می توانیم نتیجه بگیریم که اگر یادبگیریم تصاویر و تجربه های تسکین دهنده ای در درون خود خلق کنیم شاید بتوانیم در زمان های استرس خودمان این سیستم تسکین دهنده را فعال کنیم.


منبع

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۴۴
سورمه

نوشته مورگان گریفین
ترجمه سورمه
 
افسرده بودن می تواند به شما احساس بیچارگی بدهد. ولی شما بی چاره نیستید. در کنار مشاوره و دارو، کارهای بسیاری هست که می توانید به تنهایی برای مبارزه با افسردگی انجام دهید. تغییر رفتار، فعالیت های بدنی، سبک زندگی و حتا طرز فکر کردن، روش های طبیعی درمان افسردگی هستند.
1.      یک روش روزمره برای خود داشته باشید. یان کوک می گوید اگر شما افسرده اید، به یک روش روزمره نیاز دارید. او روانپزشک و مدیر بخش تحقیقات افسردگی در برنامه کلینیک دانشگاه یو سی ال ای است.
افسردگی می تواند چهارچوب را از زندگی شما بگیرد. روزها یکی پس از دیگری از بین می روند. تنظیم یک جدول روزانه می تواند کمکتان کند تا به مسیر زندگی برگردید.

2.      تعیین هدف. وقتی افسرده اید حس می کنید نمی توانید هیچ کاری انجام دهید. این مساله باعث می شود حس بدتری نسبت به خودتان پیدا کنید. برای بهتر شدن برای خود اهداف روزانه تعیین کنید.
کوک می گوید از چیزهای خیلی کوچک شروع کنید. هدفی برای خود تعیین کنید که می توانید در آن موفق شوید، مثلا هر روز طرف ها را بشویید.

3.      ورزش. به طور موقت آندروفین ها را افزایش می دهد. آنها نوعی مواد شیمیایی  در بدن ما هستند که باعث ایجاد حال خوب می شوند. همچنین برای افراد افسرده فواید بلند مدت دارند. کوک می گوید اینطور به نظر می آید که ورزش منظم مغز را تشویق می کند که به روش مثبت عمل کند.
به چه مقدار ورزش نیاز دارید؟ نیازی نیست که در یک ماراتن شرکت کنید. تنها چند بار پیاده روی در طول هفته کمک می کند.

4.      سالم غذا بخورید. رژیم جادویی برای درمان افسردگی وجود ندارد. بهتر است مراقب آنچه می خورید باشید. اگر افسردگی شما را به سوی پرخوری سوق می دهد، کنترل روی غذا خوردنتان به شما حس بهتری می دهد.
هیچ چیز قطعی نیست اما، کوک می گوید شواهدی وجود دارد که غذاهای حاوی امگا3 و اسیدهای چرب (مثل سالمون و ماهی تن) و فولیک اسید (مثل اسفناج و آوکادو) بر کاهش افسردگی موثرند.

5.      به اندازه کافی بخوابید. افسردگی می تواند باعث دشواری در به خواب رفتن شود و کم خوابی می تواند افسردگی را بدتر کند.
چه می توانید بکنید؟ با ایجاد تغییراتی در سبک زندگی تان شروع کنید. هر روز در ساعتی یکسان  به خواب روید و از خواب بیدار شوید. سعی کنید چرت نزنید. هر آنچه را که مزاحم به خواب رفتنتان می شود از اتاق خارج کنید، از جمله تلویزیون و کامپیوتر را. آن وقت می بینید که وضعیت خوابتان بهبود پیدا می کند.

6.      مسئولیت هایی به عهده بگبرید. وقتی افسرده اید ممکن است بخواهید از زندگی کناره گیری کنید و مسئولیت هایتان را در خانه و محل کار رها کنید. این کار را  نکنید. درگیر ماندن و داشتن مسئولیت های روزانه می تواند به شما کمک که دارای سبکی از زندگی باشید که به از بین بردن افسردگی کمک می کند. مسئولیت ها باعث می شوند حس کنید کاری انجام می دهید.
اگر به مدرسه یا سرکار نمی روید اشکالی ندارد. به کار پاره وقت فکر کنید. اگر خیلی دشوار به نظر می رسد به کار داوطلبانه رو بیاورید.

7.      افکار منفی را به چالش بکشید. در مبارزه تان علیه افسردگی بخش عمده مبارزه، ذهنی است، طرز تفکرتان را تغییر دهید. وقتی افسرده اید به بدترین نتایج ممکن فکر می کنید.
دفعه بعد که درباره خودتان حس بدی داشتید، از منطق به عنوان یک درمان طبیعی افسردگی استفاده کنید. ممکن است حس کنید هیچکس مثل شما نیست، اما  آیا مدرکی  برایش دارید؟ ممکن است حس کنید بی ارزش ترین آدم روی زمین هستید، اما این احتمال واقعی است؟ باید تمرین کنید، اما قبل از اینکه این افکار کنترل تان را به دست بگیرند دست به کار شوید.

8.      قبل از استفاده از مکمل با دکترتان مشورت کنید. کوک می گوید شواهدی برای تاثیر برخی مکمل ها روی افسردگی وجود دارد. آنها شامل روغن ماهی، فولیک اسید، و مکمل های اس آدنوزین متیونین هستند. اما برای اطمینان پژوهش های بیشتری باید صورت گیرد. همیشه قبل از شروع هر نوع مکملی با دکترتان مشورت کنید، به خصوص اگر داروی دیگری مصرف می کنید.

9.      کار جدیدی انجام دهید. وقتی افسرده اید در یک گودال افتاده اید. خود را مجبور به انجام کاری متفاوت کنید. به موزه بروید. کتاب استفاده شده ای را از روی نیمکت پارک بردارید و بخوانید. داوطلبانه در یک یتیمخانه کار کنید. زبان جدیدی یاد بگیرید.
کوک می گوید وقتی خودمان را وادار می کنیم که کار جدیدی انجام دهیم تغییرات شیمیایی در مغز اتفاق می افتد. امتحان کردن چیز جدید میزان دوپامین مغز را تغییر می دهد که با سطح لذت، خوشحالی و یادگیری در ارتباط است.

10.  خوش بگذرانید. اگر افسرده اید  برای آنچه که دوست دارید زمان بگذارید. اگر هیچ چیز برایتان لذت بخش نباشد چی؟ کوک می گوید این فقط یکی از نشانه های افسردگی است. شما به هر حال تلاش کنید.
 عجیب به نظر می رسد اما  باید روی خوش گذراندن کار کنید. کارهایی را در برنامه تان بگنجانید که قبلا از آنها لذت می برده اید حتی اگر امروز برایتان روزمره و سخت به نظر می رسد. به بیرون رفتن با دوستانتان برای شام ادامه دهید. به سینما رفتن ادامه دهید.
کوک می گوید وقتی افسرده اید می توانید مهارت لذت بردن از زندگی را فراموش کنید. باید دوباره بیاموزید که چطور انجامش دهید، تا وقتی که کارهای جالب دوباره جالب به نظر برسند.
 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۵۵
سورمه



بیشتر پدران و مادران، به زبان، اصرار می کنند که دلشان می خواهد فرزندشان از استعداد بالقوه ای که دارد بهره مند شود ولی عملا طوری رفتار می کنند که گویی موفقیت و خوشبختی فرزندشان جز با پیروی از نظر و خواست آنان میسر نیست. از این وضع چه نتیجه ای می توان گرفت جز اینکه روحا و ناخودآگاه سخت وابسته، چسبیده و آویزان به فرزند خود می باشند و حرفی که می زنند با آنچه در دل دارند یکی نیست. تصور آزاد بار آمدن فرزند، چه دختر چه پسر، در دل پدر و مادر اضطرابی عمیق ایجاد می کند زیرا به وجود توانایی های ذاتی و طبیعی در فرزندشان اعتماد و اطمینان ندارند (شاید هم به این دلیل که به خود و توانایی های خود اعتماد ندارند) در مورد جامعه نیز وضع به همین منوال است زیرا چنان که شواهد تاریخی نشان داده است طبقات حاکم برای حفظ مقام و موقعیت خود از شکستن و خرد کردن میل و اراده مردم هیچ ابا نداشته و خودداری نکرده اند.
وقتی فرزند با تلقینات پدر و مادر معتقد شده باشد که اگر به نظر و خواست آنان تن ندهد گناه کرده است مساله جدی تر و پیچیده تر می شود. او در کوشش برای رها سازی خود از قید و بند خواست پدر و مادر سخت دچار اضطراب و احساس گناه می شود و غالباً در چنین حالی خواب هایی می بیند که هم گناهکار است و هم گناهکار نیست.
از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، نوشته رولو می، ترجمه سید مهدی ثریا، نشر دانژه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۷
سورمه

دارم تمرین تمرکز و سازماندهی مغز می کنم، آنهم بعد از بیش از سی سال که همیشه همین سربه هوایی و کنجکاوی را داشته ام. نمی دانم این مرض از کجا شروع شد ولی حتما اینترنت سهم به سزایی در تقویت آن داشت و البته کنجکاوی ذاتی در دانستن همه چیز هم بی تاثیر نبود. مرض نامبرده چنان است که من در حال حاضر سه مرورگر باز، با 5 تب باز در هرکدام از آنها دارم و در عین حال دو فایل ورد و یک فایل پی دی افم هم بازند و البته تلگرام روی دسک تاپ هم که مگر می شود بسته باشد؟
چطور می شود که این حجم از پنجره را باز می کنم؟ خوب سوال های مختلفی که به ذهنم می رسند و بعد خواندن هر مطلب  سوالات دیگری را تولید می کند و این وضع تمامی ندارد. البته این وضعیت دسک تاپ کامپیوتر شخصیم است. وضع مرورگرهای گوشی موبایلم هم حال و روز بهتری ندارند و همیشه دوتا کتاب نصفه خوانده شده دارم و یک کتاب که بالاخره تصمیم گرفته ام روی آن تمرکز کنم وبالاخره توانسته ام و البته خود آن کتاب منشا سوالات بیشمار دیگری شده که باز باید به خاطرش کتاب خواند و اگر به خاطرش کتاب بخوانم بعد آن کتاب های نیم خوانده قبلی را چه کسی تمام کند؟ خلاصه کلاف سردرگمی است. 
فعلا تنها تلاشم این است که هر کاری که دستم است فقط پنجره های مربوط به آن را باز کنم و بخوانم و به بقیه سوالات کاری نداشته باشم. مثلا وقتی دارم کتاب ایران عصر صفوی (درباره اش خواهم نوشت) را می خوانم و این سوال برایم پیش آمده که این شاه سلطان حسین واقعن همینی است که توی کتاب نوشته یا نویسنده دارد شوخی می کند یا یک چیزهایی از قلم افتاده و می روم شاه سلطان حسین را گوگل می کنم و  میم همان موقع تلویزیون را روشن می کند و صفحه تلویزیون ترامپ را با چشم هایی که دورشان سفید است نشان می دهد جلوی خودم را می گیرم و نمی روم trump makeup را سرچ کنم! البته خود شاه سلطان حسین به حد کافی گیج کننده و برهم زننده کل تمرکز هست. 
پ.ن1: اگر راه حلی دارید ممنون می شوم به اشتراک بگذارید.
پ.ن2: با همه این احوال خوشحالم در عصری زندگی می کنم که خیلی چیزها را می شود به همین راحتی فهمید و البته باز سردرگمم از اینکه بعضی از ما وقتی می توانیم اطلاعاتی درباره منابع خبری، سوابق آدم ها، اسناد و مدارک، کتاب ها و خیلی چیزهای دیگر به دست بیاوریم چرا از گوگل استفاده نمی کنیم یا از سایت کتابخانه ملی ایران یا ایران داک یا هزار جای دیگر. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۱۶
سورمه

همدلی تعاریف مختلفی دارد اما به طور کلی به توانایی درک احساس دیگران می گویند همدلی. یعنی همان که بتوانیم خودمان را بگذاریم جای افراد یا آنچه برای خود نمی پسندیم برای دیگران هم نپسندیم.

یکی از وظایف من در شغلم گرفتن تست های روانشناسی از متقاضیان استخدام است. این مدت فهمیده ام که یکی از شاخص هایی که اغلب افراد در آن نمره پایین می آورند همین همدلی است. فکر می کنم با اتفاقاتی که هر روز دارد دور و برمان می افتد و در گوشه و کنار می شنویم باید یک پژوهش جامع درباره وضعیت همدلی در جامعه و علل کاهش آن بین مردم انجام شود.

خبر مربوط به دختری که در خرم آباد بر اثر سیل جان خود را از دست داده و مردمی که به جای کمک کردن ایستاده اند و فیلم گرفته اند و تماشا کرده اند یکی از آن خبرهاییست که باید  تکانمان دهد و برایمان علامت سوال ایجاد کند که چرا چنین اتفاقی می افتد.

در روان شناسی اجتماعی مبحثی داریم که وقتی حادثه ای در برابر دیدگان جمعی از مردم اتفاق ی افتد حالتی پیش می آید که هر کس منتظر می ماند تادیگری برای نجات فرد حادثه دیده اقدام کند و اینطور می شود که هیچکس هیچ اقدامی نمی کند. اما پدیده جدیدتر این سال ها فیلمبرداری با موبایل است. پدیده ی دیگر خندیدن است به اتفاق موجود که چون امروز از این صحنه ها فیلمبرداری می شود می توان آن را فهمید.

یادم هست چندسال پیش به سینما رفته بودیم برای دیدن فیلم انتهای خیابان هشتم. با فیلمی روبرو شدیم که پر بود از بدبختی و سیاهی.آنچه عجیب می نمود اما خنده مردم بود به صحنه های اوج بدبختی آدم های فیلم. این حالت را بعدها باز هم در سینماها دیدم. قبل از آن شاید در دنیای واقعی فقط وقتی با این حالت مواجه شده بودم که بنده خدایی پایش سر می خورد و محکم به زمین می افتاد و از درد به خود می پیچید ولی بینندگان به جای کمک یا دلداری می زدند زیر خنده. اما به نظر می رسد این روزها آن خنده ها به مردن آدم ها در جلوی چشم همدیگر تعمیم یافته است. اینکه چرا؟ سوالی است که بهتر است زودتر برایش پاسخی پیدا کنیم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۸:۵۷
سورمه


Why is effort so terrifying?
There are two reasons. One is that in the fixed mindset, great geniuses are not supposed to need it. So just needing it casts shadow on your ability. The second is that, as Nadja suggests, it robs you of all your excuses, Without effort, you can always say, "I could have been [fill in the blank]." But once you try, you can't say that anymore. Someone once said to me, "I could have been Yo-Yo Ma." If she had really tried for it, she wouldn't have been able to say that.
  
Mindset, Carol S.Dweck

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۷
سورمه

گاهی به جایی می رسیم که هیچ کس نمی تواند کمکمان کند جز خودمان. مساله این نیست که دیگران دوستمان ندارند یا برایشان مهم نیستیم یا نمی خواهند کمکمان کنند. مساله فقط این است که آنها ما نیستند و راه ما را انتخاب نمی کنند یعنی نمی توانند چنین کنند. آنها دوستمان دارند و با ذهنشان دنبال بهترین راه برایمان می گردند اما بهترین از نظر خودشان. اینجور وقت هاست که به منحصر به فرد بودن آدم ها پی می بریم و می فهمیم راحت نیست. شاید از دور منحصر به فرد بودن و خود بودن جالب و جذاب و فوق العاده باشد اما زمان تصمیم گیری که فرا می رسد می فهمیم که سخت است.

خودمان بودن گیج کننده  است. انقدر از بچگی بهمان گفته اند چه کنیم و چه نکنیم که گاهی روشن کردن مرز بین ما با دستورات قبلی سخت می شود. این من هستم یا مامان است که توی سر من حرف می زند؟ این منم یا اجبارها و توجیهات و مصلحت های اجتماعی و خانوادگی و ارتباطی؟ شناختن من و پیدا کردنش بین اینهمه زمزمه و سر و صدا سخت است.

آدم گاهی از واکنش خودش نسبت به بعضی چیزها تعجب می کند و می پرسد این دیگر از کجا آمد؟ این چه بود که گفتم؟ چرا این کار را کردم؟ و جوابی ندارد که بدهد. گاهی فکر می کنیم اگر فلان موقعیت پیش بیاید می میرم یا فلان کار را می کنم، ولی وقتی پیش می آید می بینیم که نمرده ایم و راست راست راه رفته ایم و حتی کارهای عجیبی هم آن وسط انجام داده ایم. ما خودمان را هم متعجب می کنیم بعد چطور ممکن است دیگران بتوانند به ما بگویند که چه کار باید بکنیم؟

نمی گویم نباید کمک گرفت یا مشورت کرد ولی فکر می کنم خیلی وقت ها ما خودمان می دانیم باید چه بکنیم. اگر از دیگری می پرسیم به خاطر دانستن نیست. می خواهیم یا جوری فکرمان تایید شود که برویم و آن کار را انجام دهیم یا جوری منصرفمان کنند که عذاب وجدان کم کاری هایمان کمتر آزارمان دهد. خلاصه اینکه جواب ها اغلب پیش خودمان است.

گاهی اما حرف زدن با یک دوست خوب می تواند کمکمان کند که برایمان روشن شود واقعن چه می خواهیم. دوستی که قضاوتمان نکند، باید و نباید ها و آرزوهای خودش را به خوردمان ندهد، و به همهمه ی مغز مغشوشمان چیزی اضافه نکند. کسی که کمک کند دست خودمان را بگیریم و «من» را از چاله ی سروصداهای آزار دهنده ی درونمان بیرون بکشیم. البته که این دوست ها بسیار کم یابند در نتیجه اگر یکی پیدا کردید دودستی بچسبید.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۱۶
سورمه

زخم های زندگی زیادند. نمی دانم باید چجور آدمی باشید که زخمی در زندگی نداشته باشید. زندگی با خودش درد و رنج و غم دارد.  زخم ها اما با هم متفاوتند. بعضی زخم ها هستند که می شود راحت و بلند بلند درباره شان حرف زد و حتی بهشان مباهات کرد و حمایت و توجه گرفت. این زخم ها خوبیشان این است که حمایت لازم را برای خوب شدن به دست می آورند. آدم ها می آیند دور شما جمع می شوند و به خاطر حادثه ای که ناراحتتان کرده با شما همدردی و همراهی می کنند. اما بعضی زخم ها را باید پنهان نگهداشت و این زخم ها غم انگیزترند چون درد این زخم ها تا مدت ها با شما خواهد ماند، نه به این دلیل که زخم های عمیق تر و آسیب زننده تری هستند (که چه بسا هستند) بلکه به این دلیل که نمی توانید درباره شان حرف بزنید. مجبورید مخفیشان کنید. مجبورید خودتان با خودتان حرف بزنید. خودتان به تنهایی به دنبال راه حل درمانتان بگردید و خودتان حال خودتان را خوب کنید. حتی اگر روزی درباره مشکلتان حرف زدید این حرف زدن هیچوقت آنطور نمی تواند کامل و با جزییات باشد. به همین دلیل است که سوگواری آدم برای این زخم ها و به دوش کشیدن دردشان بیشتر طول می کشد و حتی ممکن است تا زمان مرگ با آدم بمانند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۱۰
سورمه

داشتم مطلبی می خواندم درباره روش زمامداری قاجارها. اینطور که نوشته بود یکی از روش های متداولشان همین مدل «تفرقه بنداز و حکومت کن بوده است». یک جورهایی «انداختن قومیت های مختلف به جان هم» و «ماهی گرفتن از آب گل آلود». از مثل های جمله قبلی می توان فهمید که ما در ادبیات هم از تاریخمان حسابی تاثیر گرفته ایم.

دارم روی بحث اعتماد سازی در سازمان کار می کنم و واقعن نمی دانم از کجا باید شروع کرد؟ چطور می شود فرهنگی را که سالیان سال در ما تنیده شده اصلاح کرد؟ زیر آب زنی و زرنگ بازی و دروغگویی و ظاهر فریبی را چطور می شود از بین برد؟

در تئوری های سازمانی چیزهایی نوشته شده است ولی بعید است در عمل به این خوبی و راحتی باشد.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳
سورمه

در ادبیات روان شناسی صنعتی و مدیریت وقتی از لزوم تغییر و تحول در سازمان صحبت می شود یکی از دلایلی که خیلی به آن اشاره می شود سرعت رقابت در بازار است. مثلن گفته می شود باید به نیروی انسانی در سازمان اهمیت داد، سازمان ها روابط با کارکنان را ارتقا ببخشند، با کارکنان صادق باشند، جلوی اشتراک اطلاعات ارزشمند را نگیرند، تفویض اختیار کنند، آموزش دهند و چه و چه و بعد که می پرسی چرا می گویند رقابت در بازار. خوب حتمن می دانید که مثل بیشتر علوم علم مدیریت، روان شناسی و روان شناسی صنعتی هم وارداتی هستند و بسیاری از مقاله های ما با پیشینه و دلایل مقاله های غربی نوشته می شوند. بله در غرب رقابت در بازار وجود دارد ولی ما باید از خودمان بپرسیم در ایران هم چنین رقابتی در صنایع هست؟ شاید چون رقابتی نیست مقاله ها در حد مقاله باقی مانده اند و کار عملی ناچیزی در رابطه با تحول سازمان ها و اهمیت بیشتر به نیروی انسانی صورت گرفته است.

ظاهرن ما مصداق بارز ضرب المثل «اومد راه رفتن کبک رو یاد بگیره راه رفتن خودشم یادش رفت» هستیم. نه تنها در رابطه با ادبیات سازمانی که به طور کلی در رابطه با مدرن شدن در تمام زمینه ها. ما آنچه که واقعن می توانستیم از تاریخچه و میراثمان در راستای موفقیت استفاده کنیم به طور کامل ندیده گرفتیم و از غرب هم تنها ظواهر را وارد کردیم. مثلن چند روز قبل خبر آمد که ما قنات هایمان را ثبت جهانی یونسکو کرده ایم. در سرزمین ما قنات یکی از راه های ذخیره و برداشت آب بوده است. پدران و مادران ما به درستی دریافته بودند که در کشوری با اقلیم ایران، آبی که در معرض تابش خورشید باشد تبخیر می شود و این گونه مقدار زیادی از منابع آبی از دست خواهد رفت، به  همین علت قنات و کاریز و آب انبار می ساختند. تمام سازه های اینچنین آب را در معرض تابش آفتاب قرار نمی دانند. اما ما همه این دانسته ها  را کنار گذاشتیم، سدها را وارد کردیم و تلاشی برای مدرن کردن آنچه خود داشتیم نکردیم. این کار را با معماریمان هم انجام دادیم. در مصرف روزانه مان هم همین اتفاق افتاد. ما حتی از وسایلی که ساختن آن را بهتر از مردمان سرزمین های دیگر بلد بودیم ،مانند انواع صنایع دستی، گذشتیم و برای دخترانمان ظروف و فرش و پرده های خارجی خریدیم.

اگر به سازمان ها برگردیم یکی دیگر از مصادیق این رفتار دوگانه، طراحی فضاهای سازمانی است. ایرانیان تا دوره پهلوی اول خانه هایی با معماری درونگرا داشته اند. خانه های بدون پنجره با بیرونی ساده و دارای حیاط و حوض. برای ایرانی ها حتی زن و مرد بودن کسی که در خانه را به صدا در می آورده مهم بوده است. خانه ها اندرونی و بیرونی داشته اند. دالان و هشتی برای وقفه انداختن در ورود افراد و دیده نشدن داخل خانه طراحی شده بودند. بعد مدرن شدیم و بدون در نظر گرفتن اقلیم، دما، مصالح و شاید از همه مهتر عادت های تاریخی مان این مدرن شدن را تا جایی پیش بردیم که رسیدیم به سازمان هایی با اتاق های بدون دیوار، پارتیشن های کوتاه و بلند که چیزی به نام حریم خصوصی در آنها وجود ندارد. جالب است بدانیم که امروز حتی در غرب هم درباره طراحی فضاهای سازمانی به صورت باز مناقشه در گرفته است و برخی تحقیقات نشان می دهد که این طراحی مناسب نیست و می تواند باعث کاهش عملکرد سازمانی شود.

فکر می کنم ما در هر جا که هستیم و در موضوعات مختلف باید به بحث بومی کردن توجه کنیم. در خانه، سازمان، محیط زیست، شهرسازی، معماری و حتی روابط شخصیمان. هر گردی گردو نیست و هر چیزی که برای دیگری خوب است ممکن است برای ما خوب نباشد یا حداقل علت های خوب بودن متفاوت باشند و حداقل قرار نیست وقتی می بینم آنچه وارد می کنیم در کشور مبدا دیگر منسوخ و مطرود شده بر وارد کردن آن اصرار بورزیم، اتفاقی که متاسفانه از خیلی جهات دارد  می افتد . انگار در بعضی موارد ما وارد کننده علم پنجاه سال پیش دنیایی هستیم که خودش هم آنچه پنجاه سال پیش بوده را نقد می کند و قبول ندارد. شاید  نیاز اولیه ما تحلیل بیشتر خودمان و شناخت نیازهای واقعیمان است تا بعد به بتوانیم برایشان راه حل پیدا کنیم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۹
سورمه