امشب رفتم به
یک دورهمی در کافه ای در تهران برای کسانی که از ایران مهاجرت کرده بودند و بعد
دوباره برگشته بودند. البته من شامل این دسته نمی شدم. ماجرا این بود که این
رویداد را در تلگرام دیدم و برای یکی از دوستان نزدیکم که مصداق این رویداد بود
فرستادم و بعد او اصرار کرد که با هم برویم. ذهنیتم این
بود که رویداد مختص کسانی است که این وضعیت در زندگیشان پیش آمده اما با رفتن به
آنجا فهمیدم اشتباه کرده ام. حدود 25 نفر یا بیشتر بودیم که حدود یک سوم افراد جزء به وطن برگشته ها بودند. خیلی ها که قصد مهاجرت داشتند آمده بودند تا بفهمند چه
مشکلی وجود داشته که این آدم ها برگشته اند و همانجا در سرزمین رویاها نمانده اند
یا آنها که بین ماندن و رفتن مردد بودند آمده بودند تا دلیلی برای خودشان دست و پا
کنند که بروند یا بمانند. مشکل
اینجا بود که آنهایی که تجربه ای در این زمینه نداشتند گاهی بیشتر حرف زدند و حتی
لحظاتی از جلسه شکواییه ها سر دادند از وضعیت امروز ایران. البته اشتباه است که
بگویم مشکل این بود چون شاید دیدگاه همه آدم ها در بین گفتگوها ملایم تر شد. مثلا
یک مرد جوان بود که خشم زیادی از همه چیز داشت. خشم در حرف زدنش موج می زد و فکر
می کنم تا آخر جلسه با حرف هایی که شنید شاید آرام تر شد. در اکثر نظرها
اما یک مورد مشترک وجود داشت، خیلی ها نظر خود را جمع می بستند، آنچه خود فکر می
کردند را تعمیم می دادند، قضاوت های سیاه و سفید می کردند و نسخه می پیچیدند و در
تصور خودشان به جای دیگری مشکل داشتند. مثلا همین آقای عصبانی مدام همه ایرانی ها
را به یک چوب راند و انواع صفات منفی را بهشان چسباند. خانمی که از کانادا برگشته
بود گفت که زن ها نمی توانند دوری از خانواده را تحمل کنند و مردها می توانند.
خانم دیگری که از آمریکا برگشته بود گفت که زن های ایرانی حاضر نیستند بابت برابری
هزینه بدهند. و هیچکدام این آدم ها حواسشان نبود که نمی شود اینطور درباره همه
ایرانی ها، همه زن ها یا همه هر قشر دیگری صحبت کرد. خشم هم مزید
بر علت بود. یکی از آقایان که از آلمان برگشته بود دلیل برگشتنش را احساس تعلق به
ایران عنوان کرد بعد مثال زد که با خودش فکر می کرده اگر ایران به زیر آب برود و
دیگر وجود نداشته باشد چه حسی خواهد داشت یا اگر مثل مردم سوریه از روی اجبار در
کشور دیگری زندگی کند و این افکار ارزش ایران را برایش پررنگ کرده بودند. وقتی
داشت حرف می زد یکی دیگر از آقایان از آن سوی سالن گفت که «کاش برود زیر آب». آقای دیگری گفت «اگه تا دوسال دیگه خوب بشه این
مملکت من می مونم وگرنه اگه بخواد پنجاه سال دیگه خوب می شه که من نیستم اصلا می
خوام خوب نشه». به نظرم اینها همه از عصبانیت و نداشتن بود. حتی نمی توانم مطمئن
بگویم نداشتن حس تعلق. خشم انقدر زیاد بود که جلوی همه چیز را می گرفت. یکی از آقایان که موقتا از آمریکا برگشته بود گفت که خیلی ها به دلیل
خشم مهاجرت می کنند و خیلی از پل ها را پشت سرشان خراب می کنند اما بعد که خشمشان
فروکش کرد از اینکه راه های برگشت را بسته اند پشیمان می شوند. در بین صحبت
های از به وطن برگشته ها چند نکته مشترک وجود داشت: غصه خوردن از اینکه چرا ایرانی
ها مطالبه گر نیستند و اعتراض نمی کنند، چرا فکر می کنند کشورهای دیگر هیچ مشکلی
ندارند، چرا مثل بسیاری از کشورها برای بهتر کردن زندگیشان ذره ذره تلاش نمی کنند،
چرا نقاط مثبت سرزمینشان را نمی بینند و سختی های زندگی در سرزمینی دیگر را به
حساب نمی آورند و چرا نقش خودشان را در تغییر وضعیت به رسمیت نمی شناسند. خیلی
هاشان اعتقاد داشتند که در وضعیت فعلی خود مردم هم مقصرند و خیلی وقت ها مردم
خودشان حال همدیگر را خراب می کنند، خودشان در صف ها درست نمی ایستند و حق هم را
می خورند، خودشان بد رانندگی می کنند و جلوی هم می پیچیند و خیلی کارهای کوچک
روزمره دیگر که می تواند شرایط را بهتر کند انجام نمی دهند. جلسه جالبی
بود. این گفتگوها با اینکه گاهی ممکن است عصبانی کننده و بی فایده به نظر برسند
اما از نظر من به خصوص برای این روزهای ما بسیار لازم و مفیدند. این روزها ما خسته
و خشمگینیم و این گفتگوها می توانند کمک کنند درست تر و شفاف تر مسائل را ببینیم،
بیشتر به هم گوش بدهیم، صبورتر باشیم و به یکدیگر اجازه حرف زدن بدهیم. همین طور
باعث می شوند بیشتر تحلیل کنیم و کمتر تک بعدی باشیم. این گفتگوها صلح می
گسترانند. فکر می کنم ایده این جلسه از پادکست رادیو مرز
درباره بازگشت به ایران شکل گرفته بود.
اگر این موضوع برایتان جالب است می توانید این پادکست را در کانال تلگرام رادیو
مرز یا سایر اپلیکیشن های پادکست بشنوید.
اینجور وقت ها می گویند فلانی دار فانی را وداع گفت، روحش شاد، یادش گرامی، خدا بیامرزدش و این حرف ها. ولی برای بعضی ها نمی شود این عبارت ها را به کار برد.
دیروز توران میرهادی را از دست دادیم. مطمئنم که خیلی ها اسمش را نشنیده اند. در دوره ای زندگی می کنیم که آنهایی که در حال خدمت به بشریتند درسایه زندگی می کنند. نه مردم می شناسندشان و نه رسانه ها تلاشی می کنند برای شناساندن. روزها و ساعت ها برنامه اختصاص داده می شود به فوتبالیستها، هنرپیشه ها و از همه بدتر سیاستمدارها، این زیرپا گذارندگان حقوق موجودات روی زمین، ولی در کمتر برنامه ای از آنها که در گوشه و کنار شهر دارند آدم ها، بچه ها، زن ها، محیط زیست، میراث فرهنگی یا حیات وحش را نجات می دهند حرف زده می شود. همه جا پر است از اخبار نشدن ها، تخریب ها، اختلاس ها، پدرسوختگی ها و کمتر جایی هست که از آدم هایی حرف بزند که یک عمر با عشق تلاش کردند، کمک کردند، ساختند، یاد دادند و یک لحظه از یادگیری غافل نشدند.
اگر توران میرهادی را می شناختید که حتما می دانید چه گوهری را از دست دادیم. او به روحش شاد و خدا بیامرزدش احتیاج ندارد، ما نیاز داریم که او از آن دنیا نیم نگاهی بهمان بیندازد و حواسش بهمان باشد و همچنان برایمان مادری کند. آنها هم که نمی شناسندش بد نیست بروند نامش را گوگل کنند و با یکی از مفاخر ایران آشنا شوند.
پ.ن 1: برای آشنایی با زندگی توران میرهادی می توانید کتاب گفت گو با زمان را بخوانید و لذت ببرید.
پ.ن 2: با تلاش های او فرهنگنامه کودک و نوجوان پایه گذاری شد. این فرهنگنامه قرار است 24 جلد باشد و تا کنون 14 جلد آن منتشر شده است و از بهترین کتاب های منبع و دانشنامه هاییست که می توانید برای کودکتان و البته برای خودتان بخرید و در خانه داشته باشید.
پ.ن 3: پیکر بانو توران میرهادی ساعت ۸ صبح روز جمعه ۲۱ آبان از محل خانه هنرمندان مشایعت و برای خاکسپاری به امامزده عبدالله برده میشود.
جشنواره نمایش عروسکی فردا افتتاح می شود و قرار است یک عالم تاتر عروسکی اجرا شود و حسابی خوش بگذرد. جشنواره از فردا دوشنبه آغاز می شود تا شنبه هفته آینده ادامه خواهد داشت.
مراسم فردا یک فستیوال عروسکی خواهد بود که اگر خواستید همراه شوید توصیه می کنم از خانه یکی دوتا عروسک همراه بیاورید.
در کنار برگزاری نمایش ها، بازارچه فروش عروسک برپا خواهد بود که عروسک های محلی هم به فروش خواهند رسید. عروسک هایی که به دست بانوان روستاها ساخته شده اند.
عروسک فقط متعلق به بچه ها نیست گرچه خیلی خوب است اگر بچه ها را همراه بیاورید تا به عروسک های ایرانی علاقمند شوند و نمایش های ایرانی ببینند اما کودک درون خودتان از همه چیز مهمتر است. دستش را بگیرید و بیاوریدش تئاترشهر.
بروید نمایشگاه صنایع دستی که هم حالش را برده باشید و هم از صنایع دستی ملی مان حمایت کرده باشید. نمایشگاه از ساعت 10 صبح تا 8 شب در مصلای تهران در حال برگزاری است و از هر کدام از متروهای شهید بهشتی یا مصلا که وارد شوید ون ها به صورت رایگان شما را تا محل نمایشگاه می برند و در زمان برگشت هم بر می گردانند. احتمال تمدید ساعت نمایشگاه تا 9 یا 10 شب هم هست.
عکس هم می گذارم که شاید بیشتر ترغیب شوید برای رفتن.
از فردا نمایشگاه محیط زیست در محل دائمی نمایشگاه های تهران آغاز به کار می کنه.
همین طور مراسم گشایش پنل های تخصصی_بین المللی عروسک های بومی و نوروزی،
پنجشنبه ۱۳ اسفند در سالن همایش های موزه ملی برگزار می شه که عروسک های بومی هم درگالری موزه دوران اسلامی نمایش داده خواهد شد.
اگر می خواهید با عیدی دادن فرهنگ
ایران را هم ترویج کنید و همین طور به محیط زیست ایران یاری رسانده باشید
می توانید به موسسه آوای طبیعت پایدار در یوسف آباد و همین طور فروشگاه
کفشدوزک در باغ فردوس مراجعه کنید و دست ساخته های مردم محلی مناطق مختلف
ایران را خریداری کنید و هدیه بدهید.