ما فراموشکار و خوش خیالیم. لازم است چیزهایی را برای خودمان دوره کنیم و البته چیزهایی هم هست که بهمان نگفته اند. به هر حال به خصوص ما پایتخت نشین ها از جنگ دور بوده ایم. به نشان افتخار بمب هایی هم برایمان ریخته شده است اما آوارگی و مهاجرت و در به دری جنگ را نچشیده ایم و ترسی که شهرهای جنوب غرب و غرب کشور تجربه کرده اند نفهمیده ایم و بعدها هم نخواستیم یا نخواستند که بفهمیم. چیزی هم اگر نشان کسی داده اند مردان جبهه بوده است و خط های مقدم جنگ و نه زندگی آدم های معمولی مثل خودمان که زیر آوار له و لورده شده اند یا زیر خمپاره زن یا شوهرشان را از دست دادند یا در به در و آواره شهرها شده اند. ما کمتر درباره اردوگاه های جنگ زدگان خودمان شنیده ایم بیشتر شاید اردوگاه های آوارگان سوری را دیده باشیم و شاید فکر کرده ایم که جنگ متعلق به همسایه است. لابد سوری ها هم روزی اینطور فکر می کرده اند. به هر حال گویی کسانی در این سرزمین هستند که فکر می کنند جنگ چیز خوبی است. شاید برای آنها منفعتی داشته است یا شاید با آن شرایط بهتر می توانند کنار بیایند. شاید صلح را بلد نیستند. نمی دانم. اما ما مردم شاید فقط فراموش کرده باشیم بدی و وحشتناکی جنگ را. خانمان براندازی و بی رحمیش را. شاید در زمان صلح،جنگ بسیار دور به نظر می رسد. اما اگر نگاهی به مکان کشورمان روی کره جغرافیا بیندازیم و کمی در خاطراتمان بگردیم و بعد هم به بعضی آدم های دور و برمان یا کسانی که این روزها تلویزیون بیشتر نشانشان می دهد گوش بدهیم، بهتر بفهمیم که جنگ می تواند خیلی هم دور نباشد. ولی خوب به قول بعضی ها مردم را نباید جنگ ترساند! با این مقدمه بخش هایی از کتاب زمین سوخته احمد محمود را اینجا می گذارم...
بمباران اهواز، عکاس: محسن شاندیز
چهره شهر عوض شده است. مردم، گروه گروه، خانه ها را ترک می کنند و با هر وسیله ای که به دستشان می افتد از شهر خارج می شوند. گروه کثیری پیاده راه افتاده اند. بار و بندیلشان را رو سر گرفته اند و در حاشیه جاده شوشتر، بی آنکه مقصدی داشته باشند، به طرف بیابان می روند. گاری های دستی، دوچرخه ها، چارچرخه ها، مملو از وسایل زندگی است. دو شب پی در پی است که بغداد وحشت ایجاد کرده است. رادیو بغداد تهدید می کند که شهرهارا خواهد کوبید. گوینده بخش فارسی رادیو بغداد، باد به گلو می اندازد و از مردم شهرهای خوزستان می خواهد که اشیا سبک وزن و گران قیمت خود را بردارند و هرچه زودتر شهرها را تخلیه کنند. خبر موشک هایی که مردم دزفول را زیر آوار مدفون کرده است، رنگ تند خشونت، بی رحمی و ناجوانمردی به تهدید رادیو بغداد می زند. رادیو تهران می گوید که در انفجار موشکی دزفول هفتاد نفر شهید و سیصد نفر زخمی شده اند.
جنگ زده ها در غرب ایران، عکاس: علی هاشمی
مردم تو دشت ولو شده اند. کنار رشته های لوله، با پتو، جاحیم و یا هر چیز دیگر سایبانی افراشته اند و جل و پلاسشان را پهن کرده اند. هر ماشینی که قصد خروج از شهر دارد، همه کس، بی هیچ رودربایستی به ماشین آویزان می شود. فریاد و فحش و فضیحت راننده ها به گوش کسی فرو نمی رود. رو جاده آسفالتی که به رامین و ملاثانی می رود، سیاهی می زند. انبوه مردم مثل مور و ملخ تو هم می لولند. فریاد بچه ها، بوق اتومبیل ها و همهمه مردم قاطی شده است.
جنگ زده های بستان، عکاس: محمد فرنود
مردم با دست خالی از خرمشهر گریخته اند. خانه و زندگی
شان را رها کرده اند و حالا، سرگردان، بی اینکه بدانند به کجا می روند، بچه های
خردسال را به دوش گرفته اند و تشنه و گرسنه و گرمازده راه می روندتا از پا درآیند.
دولت اعلام کرده است که برای جنگ زدگان، اردوگاه برپا خواهد کرد.
بمباران هوایی شوش، عکاس: غلامرضا دادبینآبادانی ها و خرمشهری ها، تو اهواز سرگردانند. دسته به دسته و گله به گله،
با بار و بنه، در بدر و بی هیچ سرپناهی، اینجا و آنجا، نشسته، خوابیده با لب های
خشک و چهره های سوخته از آفتاب و پاهای پرآبله و بی هدف، ویلان و سرگردانند.-
آبادان دیگه چیزی ازش نمانده
-
بریم را کوبیدن
-
بوارده را کوبیدن
-
پالایشگاه را کوبیدن
-
همه جا آتش
-
همه جا خون
-
دود
-
باروت
-
اهواز بعد از بمباران هوایی، عکاس: غلامرضا دادبینبی آبی، بی برقی و بی غذایی، مردم آبادان را زله کرده است. فرودگاه
آبادان را زده اند. خسروآباد را زده اند. پالایشگاه یکپارچه دود و آتش است.-
کی می فهمه من چه دردی می کشم؟
-
وقتی خونه م به آتش کشیده می شه!
-
وقتی بچه هام هراسان میشن!
-
...
بمباران بیمارستانی آبادان، عکاس: بهمن جلالیگلوله توپ زده است و دیوار اتاق عمل بیمارستان شماره دو را درهم کوبیده
است.مجروحین جنگ، با دست ها و پاهای بریده، خودشان را از رو تخت ها پرت می
کنند و کشان کشان تا پناهگاه وسط حیاط بیمارستان می روند. زخم ها سرباز می کند و
خونریزی می شود و بیمارستان بهم می ریزد.
خانواده آبادانی در پناهگاه. عکاس:سعید صادقیها سلمان... چرا برگشتی؟سلمان خسته است. حال حرف زدن ندارد. پیرتر به نظر می رسد. موی سفیدش
بیشتر شده است. استخوان گونه هایش بیرون زده است.چرا برنگردم؟... تو می دونی تو اردوگاه زندگی کردن یعنی چی؟... مثل
غربتی!... مثل کولی، هر روز یه جا، هر هفته یه جا. از ئی شهر به اون شهر. تا آدم
بخواد جا بیفته و با محل آشنا بشه مثل اجل معلق بالاسر آدم سبز می شن که یالا باید
جمع کنین برین جیرفت، برین کرمان، زنجان، مشهد، تبریز... آدم از جان خودش سیر می
شه! آدم ذله می شه!...باید بری تا بفهمی. جنگ زده مثل مهمون، سه روز اول محترمه. بعد، مثل مرده
یواش یواش بو می گیره و می شه سربار جامعه!... روزای اول مثلاً تو یه مدرسه جاش می
دن. غذاش می دن. از مسجد مقرری ماها نه بهش می دن. چند روز که گذشت اول غذا قطع می
شه. بعد تلفن مدرسه را قطع می کنن. بعد برق. بعد مقرری و اگر یه کم بی زبان باشی
آبش را هم می برن. تا حرف بزنی می شی مفت خور سربار جامعه. یه ریزه بیشتر حرف بزنی
می شی بادکنک!بادکنک؟! بادکنک دیگه چیه عبد؟هیچی!... میگن جنگ زده ها شهر و متورم کردن! ورمش کردن! بادش کردن! آخر
دست اگه بگی بابا ما هم آدمیم، روزی برای خودمان کاری داشتیم، حرمتی داشتیم، جا و
مکانی داشتیم... زبانم لال، میشی ضد انقلاب!... من قربان همی گلوله توپ می رم.
قربان همی خمسه خمسه... بهتر از اینه که بشم ضد انقلاب!
قربانیان بمباران هوایی عراق در زیوه. عکاس: سیف الله طاهری
نرگس از در بدریهاش حرف می زند. از تنگ ملاوی. از اردوگاه جنگ زدگان و از
گل محمدش.چی بگم خواهر... گل محمدم از سرما مرد. خناق گرفت. نمیدونم، سیاه سرفه...
شایدم از سرما مرد!.. ما که مال گرمسیریم اونجا نمی تونیم زندگی کنیم. گل محمدم شب
تاسحر مثه کوره سوخت. سحر، وقتیکه هوا گرگ و میش بود تسلیم کرد... سرد شد!از حرف هایش دستگیرم می شود که قدم به قدم با چهارتا بچه قد و نیم قد و
شکم برآمده، رفته است تا رسیده است به اردوگاه جنگ زدگان و دستگیرم می شود که تو
چادر زندگی کرده است با چند تخته پتو و یک وعده غذا، که شکم بچه ها سیر نمی شده
است و هوای سرد ملاوی.
از کتاب زمین سوخته، نوشته احمد محمود، انتشارات معین
پ.ن: انتخاب عکس ها از من است و لزوما ارتباطی بین عکس و نوشته نیست، غیر از اینکه همه مربوط به جنگ هشت ساله ایران هستند.
نرگس از در بدریهاش حرف می زند. از تنگ ملاوی. از اردوگاه جنگ زدگان و از
گل محمدش.