کودکان در سال های اولیه زندگی خود، دارای احساس بیشتر و قوه تفکر کمتری هستند. پسر کوچک صدای پرندگان را با شادی می شنود. بعد بابای خوب می آید و احساس می کند که باید در این تجربه سهیم شود و کمک کند ذهنیات پسرش توسعه یابد. می گوید: «نگاه کن، آن یک زاغچه است و آن یکی یک گنجشک معمولی». همین که به پسر کوچک بگوید کدام زاغچه و کدام گنجشک معمولی است، پسر کوچک دیگر نمی تواند خود پرندگان را ببیند یا خود صدای آنها را بشنود. اکنون مجبور است آن طور که پدر می خواهد آنها را ببیند و آوازشان را بشنود. پدر نیز به سهم خود دلایلی دارد. او معتقد است معدودند کسانی که بتوانند با شنیدن آواز پرندگان امرار معاش کنند، و پسر کوچک هر چه زودتر آموزش خود را شروع کند بهتر است. شاید وقتی بزرگ شد پرنده شناس شود.
امروزه بیشتر مردم توان نقاش، شاعر یا موسیقیدان شدن را از دست داده اند، و حتی اگر امکانش را داشته باشند، نمی توانند خیلی چیزها را به طور مستقیم و دست اول ببینند و بشنوند و باید دست دوم تحویل بگیرند. بازیافتن این توانایی همان «آگاهی» است.
انسان آگاه زنده است، چون می داند چه احساسی دارد و در چه زمان و مکانی زندگی می کند. می داند بعد از آنکه مرد و زیر خاک رفت، درخت ها هنوز باقی خواهند بود، ولی او دیگر نیست که آنها را تماشا کند. بنابراین می خواهد امروز تا آنجا که امکان دارد از آنها لذت ببرد.
قسمتی از کتاب بازی ها، نوشته اریک برن، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر ذهن آویز
پ.ن: در آموزش کودک گفته می شود تا قبل از 7 سالگی نباید هیچ گونه آموزش مستقیمی داده شود. همه چیز باید با بازی و غیرمستقیم باشد. همین طور این مطلب من را به یاد سخنرانی دکتر وهاب زاده موسس اولین مدرسه طبیعت ایران می اندازد که با هر آموزش مستقیم تا حدود 9 سالگی مخالف است و اعتقاد دارد اول باید ارتباط بچه ها با طبیعت برقرار شود و بعد کنجکاویشان به حدی تحریک شده است که خودشان به دنبال جواب سوال هایشان خواهند رفت. به خصوص نباید بچه ها را در جریان مشکلات و مخاطرات محیط زیستی قرارداد و فقط باید زمینه دوستی و آشناییشان با طبیعت را برقرار کرد. این بچه ها در آینده خود محافظین قدرتمندی برای دوستانشان در طبیعت خواهند شد.