اولین بار که کسی از نزدیکانم مرد
چهارساله بودم. مادربزرگم مرده بود. خاطرات محوی از آن زمان دارم و
یادم نمی آید غمگین بوده باشم. شاید کودک در آن سن درک نکند که مرگ چیست. بزرگتر که شدم فهمیدم مادربزرگم حدود پنجاه سال داشت که مرد و سکته
قلبی کرده بود و سیگار می کشید. این روزها کتابی را تمام کرده ام که مرا یاد مرگ های مختلفی که در این سال ها دیده و شنیده ام می اندازد. مرگ واقعیت انکار نشدنی زندگی است و به قول مامان تنها چیزی است که چاره ندارد.
انگیزه ام از خریدن و خواندن این
کتاب کمک به دوستی بود که تازگی ها همسرش را خیلی ناگهانی از دست داد. با
جستجوهایم در نت به این کتاب رسیدم و خواندمش تا مطمئن شوم می تواند کمک کند. کتاب
خطاب به مشاوران و روانشناسان نوشته شده اما برای هر کسی قابل فهم و خواندن است.
کتاب به احساسات فردی که به سوگ نشسته می پردازد و رفتارهای عادی یا نیازمند درمان را معرفی می کند. همینطور برای کسانی که می خواهند به کسی که در سوگ است کمک
کنند هم بسیار مفید است و بسیاری از رفتارها و حرف هایی که ما به اشتباه به
سوگواران می زنیم را در خود آورده است. فکر می کنم این کتاب را همه باید بخوانیم
چون دیر یا زود به آن نیاز پیدا خواهیم کرد.
بخش هایی از کتاب:
مردم از هزاران سال پیش از ظهور
متخصص بهداشت روانی سوگواری می کرده اند. با وجود این، به تجربه و به واقع می
بینیم مردم برای کمک گرفتن در مقابله با ماتم هایشان به سراغ ما می آیند. این تا
حدی شاید به سبب دین زدایی در عصر ما باشد. پیشتر مردم در وقت مصیبت از رهبران
مذهبی یاری می طلبیدند، اما حالا چون بسیاری از آدم ها به سازمان های مذهبی رسمی
تعلق ندارند به سراغ دست اند کاران بهداشت روانی می روند. در گذشته اعضای خانواده گسترده به یکدیگر نزدیک
بودند و محله دارای پیوندی انسجام بخش بود که افراد را در مقابله با ضایعه یاری می
داد. اما اکنون شاید دیگر آن نوع جامعه وجود نداشته باشد تا از نزدیک از فرد حمایت کند، خانواده گسترده هم به اندازه گذشته متداول نیست.
ماتم را به بیماری بدنی تشبیه کرده
اند. در عهد عتیق، اشعیای نبی گوشزد می کند که دلشکستگان را التیام دهید، چنان که
گویی ماتم شدید می تواند به قلب آدمی صدمه بزند. هم داغ و هم بیماری بدنی برای
التیام یافتن نیاز به زمان دارند و در واقع هر دوی آنها دارای جنبه های عاطفی و
جسمی اند.
شعارهای کلیشه ای حرف هایی است که
دوستان خوش نیت و گاه مشاوران تحویل شخص می دهند. حرف های کلیشه ای غالباً کمکی به
کسی نمی کند. بسیاری از زنانی که من روی آنها مطالعه کرده ام می گفتند «وقتی کسی
پیشم می آمد و می گفت «می دانم چه احساسی داری» دلم می خواست سرش داد بزنم «تو نمی
دانی من چه احساسی دارم و شاید هم هیچ وقت ندانی، چون هیچوقت شوهرت را از دست
نداده ای». اظهارنظرهایی از قبیل «بارک الله، شجاع باش»، «زندگی برای زنده هاست»،
«این هم زود تمام می شود»، «خوب تحمل می کنی»، «سر یک سال تمام می شود»، «درست می
شود»، «خودت را از تک وتا نینداز» به طور کلی هیچ کمکی به مصیبت دیده نمی کند. حتی
گفتن اینکه «متاسفم» می تواند نقطه اختتامی باشد برای خودداری از ادامه بحث. کسانی
وقتی می خواهند حال کسی را بهتر کنند شروع می کنند به وراجی های پرلفت و لعاب
درباره ضایعه ها و فاجعه هایی که در زندگی خودشان اتفاق افتاده است، شاید بی توجه
به این نکته که مقایسه کردن مصایب کار مفیدی نیست. آدم های دردمند ما را مستاصل می
کنند. این استیصال را می توان با جمله ساده ای مانند «نمی دانم چه بگویم» اذعان
کرد. رنج و التیام در سوگواری و
داغدیدگی، نوشته ج. ویلیام وردن، ترجمه محمد قائد، نشر طرح نو