سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز داشتم با «ه» درباره بیزاری ام از انجام کارهای اداری حرف می زدم که من را به مصیبت بزرگتری دچار کرده. انقدر از کار اداری بدم می آید که مدام به تعویقش می اندازم و این به تعویق انداختن باعث می شود در دور طولانی تر و پر مانع تری از کارهای اداری بیفتم. 
به «ه» گفتم دلم می خواهد یک وکیل استخدام کنم تا این کارها را برایم انجام دهد. بعد کمی فکر کردم و گفتم می توانم هم بدلم را پیدا کنم و این مسئولیت خطیر را بسپارم به او! 
«ه» گفت که بهتر است پولی را که می خواهم بدهم به بدلم بگذارم در جیبم و خودم نقش بدلم را بازی کنم و بروم کارهای اداری ام را انجام دهم.
 آخرش نتیجه این شد که خودم نقش بدلم را بازی کنم ولی آن پول را به خودم جایزه بدهم و هر بار که یک کار اداری را انجام دادم  یک کتاب برای خودم بخرم یا خودم را ببرم مغازه ای که تازه در انقلاب کشف کرده ام و کتاب های دست دوم می فروشد و بیشتر از یک کتاب برای خودم بخرم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۳۴
سورمه

یک سری شروع کردند که پشیمانیم از اینکه به فلانی رای دادیم ، یک سری دیگر هم شروع کردند که افتخار می کنیم رای دادیم به فلانی و آنها که به رییس جمهور 84 و 88 رای دادند بروند پشیمان باشند. بعد نمی دانم با ابراز پشیمانی یا بدتر از آن ابراز افتخار چه چیزی ممکن است حل شود یا آینده چطور ممکن است تغییر کند. تقصیری هم نداریم شاید هنوز نمی دانیم مطالبه مدنی چیست، شاید چون دوست نداشتند یاد بگیریم و یادمان ندادند. 
از طرف دیگر کنار تلویزیون های داخلی و خارجی که کاری غیر از پخش اخبار بد و ناامید کننده ندارند و دولتی که معلوم نیست غیر از ناامید کردن ملت قرار است چه کار دیگری انجام دهد خودمان هم افتاده ایم به جان خودمان، به جان ته مانده امیدی که در هر کسی مانده و نمی ترسیم از روزی که امیدها ناامید شوند. هر فعالیت کوچک درستی هم که می بینیم به جای تشویقش می گوییم چه فایده دارد؟ مگر می شود تغییری ایجاد کرد؟ هر آدم درست و درمانی هم که می بینیم می گوییم اینهم بعدها معلوم می شود چه کاره بوده و چقدر دزدی کرده و خورده و برده. 
من می فهمم برباد رفتن اعتماد را چون خودم هم همین جا زندگی می کنم، ولی نکنیم اینکار را با خودمان با روح و روانمان و روح و روان آنها که دوستشان داریم. بگذاریم یک کورسوی امیدی باقی بماند. بگذاریم کسی اگر خوبی می کند تشویق شود به خوبی بیشتر. کسی اگر صادق است دلش خوش باشد به صداقتش. کسی اگر به فکر مردم است یا مملکت یا محیط زیست ازش تشکر کنیم که حالش خوب شود. انقدر حال همدیگر را نگیریم. انقدر به بچه هامان درباره مملکتمان بد نگوییم. انقدر به ایران نگوییم «این خراب شده». به خدا اینجا خراب شده هم اگر باشد، ما هر جا دیگر هم برویم زندگی کنیم دلمان برایش خواهد سوخت و دوستش خواهیم داشت. اگر می خواهیم برویم هم هیچ اشکالی ندارد ولی امید را از هم و از خودمان دریغ نکنیم. اگر زمین و زمان حال ما را گرفته اند خودمان که می توانیم حال خوش به هم بدهیم. می توانیم خوبی ها را برای هم تعریف کنیم. انقدر متخصص نباشیم برای پخش کردن اخبار بد. بگردیم اخبار خوب را هم پیدا کنیم و پخش کنیم. به خدا اتفاق خوب هنوز توی این مملکت می افتد. 
و به جای پشیمانی یا افتخار، مطالبه گری کنیم و خواسته هامان را مدام تکرار کنیم یا حتی برای محقق شدنش کاری کنیم. عضو تشکل های مردم نهاد شویم یا به تشکل هایی که می شناسیم کمک کنیم یا خودمان تشکلی در راستای دغدغه هایمان ایجاد کنیم.


تو نگو همه به جنگند و زصلح من چه آید
تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافراوز


می بینید؟ زمانه مولانا هم گویا با امروز خیلی فرقی نداشته است، پس چراغتان را برافروزید لطفن.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۳:۳۸
سورمه

مکان ها پر از احساسند و خاطره. مکان ها می توانند حال شما را خوب یا بد کنند. شما را یاد آدم ها بیندازند. خوشحالتان کنند یا ناراحت یا عصبانی یا حتا مشمئز.یک پارک می تواند شما را ببرد به 10 سال پیش وقتی با کسی  درش قدم می زده اید. البته موسیقی و عطر هم می توانند همین کار را با آدم بکنند. زندگی پدیده غریبی است مثل پازل در حال چینش است که قطعه ها در طی سال ها کنار هم قرار می گیرند و تصویری برای شما می سازند. تصویر خودتان را.
خانه ای بود که چندین سال با بعضی آدم ها درش زندگی کردم. چندی پیش، سال ها بعد از آنکه از آن خانه رفته بودم، خانه نشست کرد و دیوارش ترک بزرگی برداشت و صاحبان خانه مجبور شدند تخلیه اش کنند و بروند در یک برج مدرن زندگی کنند. 

آن خانه برای من نمادی بود از سنت های پوچ، از محدودیت ها، مقیاس کوچکتری بود از یک جامعه بسته و یک جو خفقان، از فضایی که آزارها پاسخی غیر از سکوت نداشتند و آنچه هجوم می آورد تنهایی بود. آن خانه مرا یاد آدم های دو رو می انداخت آدم هایی که ناظران به تار مویشان قسم می خوردند و من می دانستم که چقدر در اشتباهند. آن خانه برایم نماد بزرگی بود از تظاهر، از تصویر ایده آلی که آدم ها از خودشان به دنیا نشان می دهند، آن خانه برایم نماد پوچی بود، اعتقادات پوچ که به دردی نمی خوردند و در شرایط سخت هیچ کمکی از دستشان بر نمی آمد. نماد خدای بداخلاق لجوجی که منتظر اشتباهات بنده هایش نشسته بود تا حسابشان را برسد و مدام تحقیرشان می کرد. نماد مسلم دروغ و دورویی در عین توهم معصومیت.
سال هاست که آنجا زندگی نمی کردم ولی هر از چند گاهی سری به آن خانه و ساکنانش می زدم از روی ادب شاید یا عادت یا اجبار یا شاید دوست داشتن. شبی که شنیدم خانه نشست کرده برای ساکنینش نگران شدم اما برای خانه نه. با اینکه عاشق خانه های قدیمی ام و فکر می کنم باید نگهشان داشت و حفظشان کرد اما از فروریختن این یکی ککم هم نگزید. ترک روی دیوار این خانه برای من مثل ترک خوردن سلول زندان بود، سلولی که مدت ها بود که فکر می کردم اسیرش نیستم اما کیست که از فروریختن زندان سابقش خوشحال نشود؟ 
می دانم، تقصیر از خانه نبود، خانه ها که نمی توانند به کسی آزاری برسانند، خانه ها که نمی توانند روی درها قفل بزنند، خانه ها که کلیدهاشان را از ساکنینشان دریغ نمی کنند آنهم خانه ای که حیاط دارد برای نشستن و حرف زدن و باهم بودن زیر نور خورشیدی که متعلق به همه است. اما مکان ها، مکان ها آدم را یاد آدم ها و اتفاقات می اندازند و تغییرشان یا از بین رفتنشان یا بازسازیشان می تواند نمادی باشد از تغییر آدم های درونشان. 
خانه که فروریخت فکر کردم شاید انقدر آدم هایش تغییر نکردند و درجا زدند که خانه خواست با فروریختنش مجبورشان کند به تغییر. خواست بهشان بگوید تکانی به خودشان بدهند و زندگی شان را ببرند در خانه ای که پنجره های بزرگ رو به نور داشته باشد،  شاید که فکرهاشان هم پر از نور شود. البته «خانه ی نشست کرده» هم پنجره های بزرگی داشت اما با پرده های مخمل ضخیمی که تاریکی را به ارمغان می آورد پوشیده شده بودند. 
می دانم تقصیر از خانه نبود ولی حس مکان ها با آدم می ماند، زنده و کامل. آدم نمی تواند زندان خودش را دوست بدارد یا حداقل اگر روزی فروریخت ناراحت شود.
اورهان پاموک در کتاب «استانبول» از عمارت هایی چوبی حرف می زند که به آنها یالی می گویند. تعریف می کند که خیلی از این یالی ها در سال های متمادی آتش می گرفتند و از بین می رفتند و تفریح مردم این بود که بنشینند و این آتشسوزی را تماشا کنند. پاموک اینطور نتیجه می گیرد که مردم استانبول به خاطر غم و اندوه از دست رفتن یک امپراطوری بزرگ پانصد ساله، به این عمارت های عثمانی به چشم نشانه های شکست و سرافکندگی می نگریسته اند. این عمارت ها آنها را یاد شکستشان می انداخت و در جمهوری جدیدی که قرار بود آنها را غربی کند و هویت سابقشان را ازشان بگیرد دیگر این خانه های چوبی کارایی نداشتند. اما من به این فکر می کنم و احتمالا شما هم که آن عمارت های زیبای عثمانی قسمتی از مردم استانبول بودند و در واقع مردم به آتش گرفتن بخشی از وجود خودشان می نگریسته اند.
شاید من هم از فروریختن بخشی از وجود خودم شادم. بخشی که در آن خانه گذشت و حالا قسمتی از هویت من است. ولی فروریختن آن خانه بخش بزرگی از اندوه مرا با خودش برد یا حتا شاید برعکس، روزی که اندوهم از آن اتفاقات را پشت سر گذاشتم آن خانه هم فروریخت. 

احتمالا اما مثل یالی های استانبول آن خانه هم مرا یاد سرافکندگی هایم می انداخت. یاد تنهایی هایم، غصه هایم و آن قسمت از زندگیم که راحت نمی توان درباره اش حرف زد، یاد ترس ها و ضعف هایم. آن خانه برای من نماد تمام بی کسی هایم بود و از فروریختنش نارحت نشدم. گرچه خوشبختانه فروریختنش خاطره های غم انگیزم را از بین نبرد. همان بهتر که خاطره ی اندوه  می ماند و رسوب می کند، چون بدون اندوه و روزهای سرد تنهایی دیگر روزهای خوشحال و گرم معنای خود را از دست می دهند.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۵
سورمه

امروز وقتى از اتوبوس پیاده مى شدم مردى رو دیدم که براى صدا کردن زنش از قسمت زنونه اتوبوس مى گفت: پیشت، پیشت! فکر کردم گربه شو داره صدا مى کنه. ولی بعد دیدم یه خانوم از اتوبوس پیاده شد. فکر می کردم این مردا منقرض شده باشن ولی گویا هنوز هستن... 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۳
سورمه

 درباره بودجه 97 فقط می توانم بگویم یک مفت خوری تمام! توضیح هم ندارد. متاسفم برای همه مان که هنوز امیدواریم. با این فرمان که دولت دارد جلو می رود و با این بودجه که نه قشر پایین، نه متوسط نه مرفه درش دیده نشده اند منتظر دولت بهار دیگری باید بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۷:۳۷
سورمه

به بهانه روز معلولان همه دارند از شهر حرف می زنند و اینکه برای معلولان مناسب نیست و باعث حذف شدن آنها از شهرها شده است. اتفاق مبارکی است اما بسیار ناکافی است. واقعیت این است که شهر نه تنها برای معلولان که برای غیرمعلولان هم مناسب نیست و اگر مردم اینهمه در خیابان ها دیده می شوند از سر ناچاری است و نه علاقه به شهر شلوغ دودزده و پرسر و صدا. 
عابر پیاده امروز نه پیاده روهای مناسب دارد، نه فضای شهری که انتظارش را بکشد، نه وسایل حمل و نقل عمومی کافی و سر وقت و نه محیط که برایش آرامشی به همراه داشته باشد.
 بی آر تی ها هم که تازگی ها به جعبه های تبلیغاتی متجرکی تبدیل شده اند که مردم از درون آنها دنیا را مبهم و کدر می بینند، به جرم استفاده از وسیله نقلیه عمومی حتا نمی توانند شهر خودشان را درست ببینند و نور آفتاب را احساس کنند. با وجود پلیس های بسیاری که در مسیر بی آر تی ها برای جلوگیری از ورود سایر وسایل نقلبه دراین خط ها گمارده شده اند، همچنان شاهد حضور ماشین ها و به خصوص موتورها در خط های بی آر تی هستیم. موتورها، امان از موتورها...
همه چیز  آن روزی تغییر خواهد کرد که برای شهرسازان و شهرداری ها و مدیران کنترل ترافیک و همه دست اندرکاران شهر، آدم ها در الویت باشند، نه ماشین ها. هم حمل و نقلشان، هم لذت بردنشان از شهر و هم سلامت روح و جسمشان. آن روز شاید بتوان امیدی داشت، هم برای معلولان و هم برای دیگران.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
سورمه

کاش کیبورد خودش به طور هوشمند شیفت و آلت می گرفت و می دونست ما کی می خوایم انگلیسی بنویسیم و کی فارسی! 

دانشمندا رسیدگی کنن لطفا...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۹
سورمه