من از دکتر فراریم. دقیقا نمی دونم از کی اینطور شدم ولی به مرور زمان انقدر اعتمادم به دکترها کم شد و برخوردهای بد از سیستم درمانی دیدم که خیلی سخت می رم دکتر. البته عادت بدیه چون به نظرم بهتره به جای فرار از دکتر بگردم و یه خوبشو پیدا کنم. به هر حال این فرار از دکتر باعث شد که سه هفته درگیر سرماخوردگی باشم که شاید خیلی هم بد نباشه و بهتون می گم چرا.
هفته پیش بالاخره همراه میم که اونم از من گرفته بود دوتایی رفتیم و خودمون رو به درمونگاه چند کوچه بالاتر معرفی کردیم. دکتر یه پیرمردی بود که به نظر مهربون میومد ولی تو این دوره زمونه گول ظاهر مهربون رو نباید خورد. خلاصه دکتر معاینه کرد و نسخه نوشت و گفت آنتی بیوتیک داده و یه آمپول که الان باید بزنم. برای میم هم یه داروهای دیگه داد.
میم رفت داروها رو از داروخانه گرفت بعد دیدیم برای آمپول من سرنگ ندادن و میم رفت داروخانه که سرنگ بگیره. من یه نگاهی به آمپول انداختم و اصلا آشنا نبود و نفهمیدم این چیه که الان باید بزنم. در نتیجه طبق معمول که چیزی رو نمی دونم رفتم سراغ گوگل. گوگل هم گفت این آمپول، کورتونه. من البته حالم بد بود ولی رو به موت نبودم و البته دوهفته دمنوش نخورده بودم که حالا کورتون بزنم، در نتیجه وقتی میم با سرنگ برگشت گفتم من به جای اتاق تزریقات باید دوباره برم اتاق دکتر.
از دکتر پرسیدم چرا برام کورتون تجویز کرده و دکتر فرمود به دلیل آبریزش بینی. البته آبریزش بینی ام زیاد بود و سرفه می کردم و حالم خوب نبود ولی بازم به نظرم منطقی نمی اومد. گفتم دکتر کورتون ضرر نداره؟ گفت در این حد ضرری نداره و اینکه من بعد از زدن این آمپول سریع حالم بهتر میشه و توضیح داد مریض های روماتویید مقادیر زیادی کورتون می زنن و چیزیشون نمی شه و من از اینهمه مهربونی دکتر اون رو به شکل یک خاله خرسه بزرگ قهوه ای می دیدم و گفتم به هر حال من این رو نمی زنم اونم گفت که به هرحال بدن خودمه و هر کار دوست دارم می تونم انجام بدم که البته توضیح خوبی بود که آدم نباید اختیار بدن خودش رو به کسی غیر خودش بده، به خصوص این دکتر مهربون که می خواست من سریع خوب بشم.
یادمه یه زمانی در گذشته دکترها غیر از قرص و آمپول یه حرف هایی هم راجع به میوه ها و غذاهایی که برامون خوبه می زدن الان دیگه کلا همه اینها نیست و نابود شده و دکتر فقط به فکر سرعت در درمانه انگار ما در پیست مسابقه ایم و قراره زودتر برسیم به پوکی استخوان و هزار عوارض دیگه ی داروها که البته دکترها انگار نظری درباره شون ندارن و ترجیح می دن به جای عوارض درباره سرعت درمان حرف بزنن که در واقع درمان نیست و نابود کردن علایم بیماریه.
خلاصه که هربار دکتر رفتن من مساوی با حس بدتری است که نسبت به دکترها پیدا می کنم. چی شد اون موجوداتی که یه زمانی برای کمک به نوع بشر این شغل رو انتخاب می کردن به این موجودات بی مسئولیت و بی تفاوت تبدیل شدن؟