تبعیض
می تواند خیلی خیلی آب زیر کاه باشد. یعنی ممکن است فکر کنیم که اصلا تبعیضی در
کار نیست یا انقدر با آن تبعیض زندگی کرده باشیم که باورمان شده باشد زندگی اصلا
همین شکلی است و شکل دیگری وجود ندارد یا شکل دیگرش اشتباه، زشت یا عجیب است.
آن شب رفته بودیم مهمانی. سه زوج بودیم و یک مجرد. دوتا از این زوج
ها بچه های کمتر از یکسال داشتند. اگر از خود این زوج ها یا از کسانی که از بیرون
می شناختندشان می پرسیدید می گفتند به برابری معتقدند و خیلی همه چیز عالی است و
تبعیضی در کار نیست. مردها به همسرانشان کمک می کنند و زن ها حقشان پایمال نمی شود
و بچه داری بین پدر و مادر تقسیم می شود. از آن آقای مجرد هم اگر می پرسیدید می
گفت که به حقوق زنان احترام می گذارد و همه اینها را باور دارد.
در عمل
اما آن شب مردها نشستند تمام مدت فیفا بازی کردند و زن ها غذا پختند، میز را
چیدند، میز را جمع کردند، ظرف ها را شستند، چای دم کردند و ریختند، هندوانه قاچ
کردند و ظرفش را هم گذاشتند جلوی مردها. وقتی هم که یکی
از مردها خیلی برای جمع کردن میز اصرار کرد زن ها قسمش دادند که عمرا بگذارند او میز را جمع کند.
در تمام این مدت زن ها به طور موازی حواسشان به بچه ها هم بود، باهاشان بازی کردند، شیرشان را دادند، غذایشان را درست کردند، غذایشان را دادند و خواباندندشان. بی انصاف نباشم، مردها هم در زمان های بین دو بازی گاهی با بچه ها بازی کردند. مثلا یکی از پدرها آمد با بچه اش بازی کرد و بغلش کرد و وقتی بو از بچه بلند شد کفت «اَه اَه» و بچه را داد بغل مادر
و مادر بدو بدو رفت پوشک بچه را عوض کند و پدر رفت سراغ ادامه فیفا.
بعد نشستیم راجع
به زندگی های بی تبعیضمان حرف های خوشحال کننده زدیم و این قربان دختر کوچولویش
رفت و آن قربان پسر کوچولویش و گقتند ببین چقدر رفتار دخترها و پسرها از بچگی با
هم فرق دارد و معلوم است که این پسر است و آن دختر و من داشتم به همه نمایش های
اینچنینی فکر می کردم که ما از ابتدا برای
بچه هایمان بازی می کنیم و حتی متوجه اش هم نمی شویم و می گذاریم به حساب تفاوت
ذاتی دخترها و پسرها و لابد بعدتر زن ها و مردها.