سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

ابزارها هم می توانند محدود کننده آزادی های فردی باشند و مستبد. مثلا آیفون به کاربرانش اجازه انتخاب موسیقی دلخواه به عنوان زنگ گوشی را نمی دهد و اگر آیفون دارید چنین کاری ممکن، ولی کمی سخت تر از معمول است. شاید به همین دلیل است که وقتی یک آیفون در یک مکان عمومی زنگ می خورد خیلی ها دست به جیب و کیف می شوند، چون فکر می کنند این زنگ آیفون خودشان است.
 این هم یک جور قالب زدن آدم ها از روی هم و پیش رفتن هر چه بیشتر به سمت دنیایی است که گویی علاقه عجیبی به یک شکل کردن آدم ها دارد. چه وقتی که سایز سینه و باسن و کمر را با انواع سریال ها و فیلم ها و پیام های تبلیغاتی و سالن های مد بهمان دیکته می کند و چه وقتی با همان روش های تبلیغاتی انواع ابزارها و کالاها را به خوردمان می دهد که با تمام محدودیت هایی که قرار است داشته باشند بخریمشان  و بگذاریم در جیبمان و حس باپرستیژ و باکلاس بودن هم بکنیم. دنیای امروز خوب بلد است با توهم آزادی اسیرمان کند (عبارت درستش البته «خرمان کند» است).
در اساطیر یونان تختی است که آدم ها را بر روی آن می گذاشتند و اگر قدشان کوتاهتر از طول تخت بودند آنقدر می کشیدند تا هم اندازه تخت شوند و اگر بلندتر بودند پاهایشان را تا جایی که هم اندازه شوند، قطع می کردند. به نظر داستان دردناکیست. امروز اما این درد را حس نمی کنیم. اسیر همان تخت هستیم اما با این وضوح نمی توانیم بدن هایی که کشیده می شوند و پاهایی که قطع می شوند را ببینیم. امروز غیر از انواع تزریق های چربی و ژل یا بزرگ و کوچک کردن های باسن و سینه و آلت تناسلی که با میل و رغبت و پرداخت پول انجام می دهیم که  قابل رویت ترند، روحمان را هم از روی هم قالب می زنیم، مثل وقتی که تکرار می کنیم «وقتی فلانی دزدید چرا من ندزدم یا وقتی فلانی چنین کرد چرا من نکنم». به نظر می رسد چیزی این میان از بین رفته. چیزی مثل احترام به خود، هویت فردی، آزادی و روی دیگرش که مسئولیت پذیری است.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۵
سورمه

امروز همکاری آمده بود پیشم و درباره زن و شوهری حرف می زد که بعد از 8 سال زندگی از هم جدا شده اند و می خواست من بگویم چرا! جالب بود که با هیچکدام از دو طرف هم هنوز صحبت نکرده بود و فقط حرف های فامیل یکی از طرفین را شنیده بود. گویا بین فامیل اینطور پخش شده بود که مرد یکباره نسبت به زن سرد شده و زن هم برای همین درخواست طلاق کرده و بعد به خوبی و خوشی از هم جدا شده اند. من هم سر صبحی باید حدس می زدم که چرا مرد اینطور ناگهانی سرد شده است. البته این اعتقاد مردمان ما به پدیده های ناگهانی هم خودش مساله جالبی است برای نوشتن. همکار حدسش این بود که حتمن خطایی از زن سر زده که مرد را سرد کرده. بعد هم گفت «به نظرتون از وقتی زن ها شاغل شدن طلاق بیشتر نشده؟» از حرف های قبلیش می دانستم این جمله یعنی چه. قبلا یک بار سر میز ناهار گفته بود «ما اگه کار کردیم مجبور بودیم وگرنه زن بهتره راحت بشینه خونه.»

 واقعیت این است که همه آدم هایی که می خواهند جدا شوند به بعد از طلاق فکر می کنند. طلاق برای هر دو طرف هزینه های روحی و مادی و اجتماعی دارد اما برای زنان به دلایل مختلف پر تبعات تر است. زنان در کشور ما از نظر اقتصادی وابسته تر و ضعیف ترند. آمار رسمی می گوید تنها 14 درصد زنان شاغلند و این مشاغل هم اغلب کم درآمد تر از مشاغل مردان است. از نظر اجتماعی نگاه به زن مطلقه منفی تر از مرد مطلقه است. از نظر روحی و روانی نیز به دلیل اتکا و تاکید زیادی که در تمام سال های کودکی نوجوانی و جوانی بر ازدواج دختران می شود و خوشبختی و ارزش زنان را در ازدواج آنها جستجو می کند طلاق می تواند ضربه سخت تری به زنان بزند. حالا با همه این تفاسیر و با تمام موانع قانونی و کش و قوس هایی که نظام قضایی ایران در راه طلاق زنان ایجاد می کند چرا زنان جدا می شوند؟ از نظر من دلیلش نمی تواند فقط یک چیز باشد و آنها که فکر می کنند با تنگ تر کردن عرصه بر زنان، کم کردن فرصت های شغلی و معیشتی و از بین بردن آزادی انتخاب زن ها می توانند آنها را به قرون گذشته  برگردانند راه اشتباهی در پیش گرفته اند.

اما به همکارم اینها را نگفتم. به او گفتم به نظرم اگر اشتغال زن ها باعث می شود کمتر در زندگی هایی که راضیشان نمی کند بمانند، چه بهتر که بیشتر شاغل شوند. گفتم شاید  به جای گرفتن حق کار و تصمیم گیری و آزادی زن ها برای اینکه مجبورشان کنیم به ماندن در وضعیتی که دوست ندارند،بهتر باشد جامعه تلاش کند حق زنان را به رسمیت بشناسد و به اندازه تلاششان بهشان بها بدهد. گفتم قرار نیست ما مثل مادربزرگ هامان هر وضعیتی را در خانه های در بسته و در سکوت تحمل کنیم تا بمیریم. امروز راه های دیگری هم هست برای زندگی و ما حق انتخاب بیشتری داریم و از حق انتخابمان استفاده می کنیم. آنها که می خواهند جلوی زن ها را بگیرند بهتر است خودشان را کمی تغییر بدهند و به حال و هوای قرن بیست و یک نزدیک تر شوند. زن ها امروز دیگر تضمینی نمی دهند که اگر با آنها خوب نبودید با شما خوب باشند.


در فیلم خانه ای روی آب دیالوگی هست بین رضا کیانیان و عزت الله انتظامی در نقش پسر و پدر. انتظامی می گوید: مادرت زن نجیبی بود. کیانیان جواب می دهد: نجابت وقتی معنا پیدا می کنه که راه دومی هم وجود داشته باشه. و من فکر می کنم امروز آدم ها به رنگ های واقعی خودشان نزدیکترند و این خوب است نه بد. هرج و مرجی اگر هست به دلیل آزادی آدم ها نیست، به دلیل سرکوب آزادی آدم هاست که آنها را بیمار و خسته و افسرده و خشمگین می کند و می رساندشان به تصمیم های عجیب و غریب و جنون آسا.

کاش آنها که باید، بالاخره این را بفهمند.

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۰
سورمه



پرنده ها موجودات خارق العاده ای هستند و قدرت پروازشان آدم را به حسرت وا می دارد. یک جورهایی نماد آزادی اند چون می توانند پر بزنند و به هرجا دلشان خواست بروند.


درباره پرنده ای به نام بادخورک جستجو می کردم که جایی خواندم این پرنده به آفریقا مهاجرت می کند و گاهی ممکن است جوجه ی تاز متولد شده قدرت پرواز نداشته باشد، در نتیجه پدر و مادر مهاجرت می کنند و جوجه وقتی قدرت پرواز پیدا کرد می پرد و یکراست می رود آفریقا! یعنی نمی رود آن دور و بر بگردد یا تمرین پرواز کند، پرواز که شروع شد مقصدش آفریقاست، بدون اینکه کسی به او یاد داده باشد. 


اما غیر از این فکر می کردم که خوش به حال پرنده ها که مرز ندارند*، که می توانند پرواز کنند و از روی کلی کشور رد شوند و برسند به آفریقا یا هر جای دیگری و کسی ازشان گذرنامه نمی خواهد یا لازم نیست پناهنده شوند.


* پرنده ها هم قلمرو دارند که البته بیشتر در فصل جفت گیری معنا می دهد.

توضیح تصویر: بادخورک معمولی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۰:۵۸
سورمه

zanane emrooz

خبر خوب اینکه «زنان امروز» برگشته است. البته گویا همزمان با نمایشگاه مطبوعات، ولی من تازه دیشب هنگام رد شدن از کنار دک روزنامه فروشی و سرک کشیدن میان روزنامه ها و مجلات دیدمش و چشم هایم برق زد. شماره آبان را خریدم و مشغول خواندنم. 

حس خوبی است، مثل بازگشت دوست سفر کرده و در آغوش گرفتنش.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۱
سورمه

حرف می کشد به پوری سلطانی. می گویم خیلی ناراحتم برای مرگش، او هم می گوید ناراحت است  اما بیشتر برای سایه که یکی یکی رفقایش را از دست می دهد. می گوید اکثرن پوری را به خاطر کیوان می شناسند نه به خاطر خودش. می گویم او که خودش خیلی کارها کرد برای این مملکت، مادر کتابداری ایران بود، حتمن خیلی ها این را می دانند. اعتقاد داشت که اینطور نیست. شاید هم درست می گوید، در این دو روز مدام این جمله در خبرها تکرار شده است «زنی که 60 سال برای مردش سیاه پوشید».


حرف کیوان که می شود، می پرسد عجیب نیست زنی را زن کیوان بدانند به خاطر فقط سه ماه زندگی مشترک؟ می گویم کجایش عجیب است؟  می گوید آخر اینطور که سایه در کتابش گفته این ازدواج بیشتر از روی دلسوزی بوده، چون خیلی حرف پشت سر پوری بوده. حسابی عصبانی می شوم و می گویم دیگر ادامه ندهد. نمی فهمم این میل به کوچک کردن زن های بزرگ را و این حسی را که مردها دارند برای اینکه زن ها را «مال» خود کنند و مدام بگویند زن ها بدون مردها هیچی نبوده اند یا نیستند. حالا می تواند ادعای  شستن فروغ فرخزاد باشد یا دلسوزی کیوان برای پوری!


 پوری آزاد بود و کیوان هم، و آدم های آزاد براساس حرف مردم زندگی نمی کنند، بر اساس اصول خودشان زندگی می کنند و آزاد می مانند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۵
سورمه

شاید روزی  بیاید که زن ها یاد گرفته باشند وقتی پدر، مادر، برادر، شوهر یا خانواده شان جلوی شان را گرفت داد بزنند و به همه این را بگویند، مثل نیلوفر اردلان که نترسید و گفت که به خاطر نظر شوهرش است که نمی تواند به سفر تیم ملی برود.


بیش از ده روز نگذاشتند زنی به سرکارش برود یا پایش را از خانه بیرون بگذارد.  او از محل کارش مرخصی گرفت به این بهانه که فلان کسش تصادف کرده در شهرستان. همین تماس را هم  با هزار ترفند توانست بگیرد چون موبایلش را هم ازش گرفته بودند.


صدای ما را از ایران می شنوید. می دانید که این چیزها اینجا عادیست ولی ما دوست داریم ادای متمدن ها را دربیاوریم و از آن طرف افغانستان و عربستان  را تحقیر کنیم. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۹
سورمه

خیلی خوب است که به سمتی رفته ایم که درباره آزارهای جنسی در این دیار می نویسیم. خیلی خوب است که بعضی هامان یاد گرفته ایم داد بزنیم به جای سکوت، سیلی بزنیم به جای برخود لرزیدن. 


همین چند وقت پیش بود که به مامان گفتم: «اگه اون وقتا که نوجوون بودیم یادمون می دادین به جای سکوت هرکی متلک انداخت بزنیم تو گوشش تا حالا پسرا یاد می گرفتن متلک اندازی کار خوبی نیست». گرچه از نسل مادرهامان چه انتظاری هست؟ آنها که از مادرانشان یاد گرفته بودند زن خوب یعنی زن بی اعتراض، حرف شنو، مطیع و نجابت یعنی هر کس هربلایی سرت آورد تو دم فرو ببند که نگویند کرم از درخت است.


اما گویا به نسلی رسیده ایم که یک چیزهایی را نمی تواند بپذیرد و اولینش همین تعریف هاست از خوبی و نجابت و زنانگی و این آنقدر خوب است که می شود برایش جشن گرفت. امیدوارم آرام آرام همه چیز را تغییر دهیم، البته در کنار آن دسته از مردانمان که حمایتشان همیشه باعث دلگرمی است. تلخ است که حکومت هنوز با ون های بزرگ ما را می برد و نمی فهمد عیب از کجای کار است. اما آرامش دهنده است وقتی که دختری را جلوی چشمان پیرمرد بلیت فروش ایستگاه اتوبوس سوار ون می کنند، بلند می گوید «آخه این دیگه باید چی بپوشه که کاریش نداشته باشید، مردم آزارها». 


این بلند شدن صداها، این فهمیدن ها، این شکستن سکوت ها، وسط اینهمه زشتی و ظلم، حال آدم را قدری خوب می کند. گرچه راه درازی در پیش است.


انگیزه ام برای نوشتن این پست:


این درد مشترک


آن گوشه دنیا که دخترهای مو بور نداشت


باشد که دیگر از این گه ها نخورند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۰۴
سورمه

 

جنگ صلح است
آزادی بردگی است
نادانی توانایی است

خوب! کتاب جدیدی که شروع کرده ام 1984 است، بالاخره! 1984 از آن کتاب هایی است که حس می کردم نخواندنش مایه آبروریزی است (از آن نظرات ضایع روزگار)! این کتاب را سال 86 خریدم و قیمت پشت جلدش 2700 تومن است! ولی از آن موقع نخوانده مانده. شاید به خاطر ترس من از چیزهایی که ممکن است درش نوشته شده باشد و البته بعد از سال 88 دیگر ذهنم فضایی برای چنین کتابی نداشت!
حالا دارم می خوانمش و خیلی جالب است.دنیای بسته و خفقان آور کتاب نشان دهنده یک نظام توتالیتر است. هنوز تاریخچه ی کتاب را نخوانده ام ولی احتمالن الهام گرفته از نظام های کمونیستی است و به نوعی پیش بینی آینده آنها. گرچه امروز وقتی به دور و بر نگاه کنیم می فهمیم که هر نظام تمامیت خواهی می تواند همین بلاها را بر سر انسان بیاورد، چه در لوای کمونیسم باشد، چه سرمایه داری و چه دین. مثلن تله اسکرین من را به یاد تلویزیون های جدید سامسونگ می اندازد که هم گیرنده و هم فرستنده اند و باعث بحث های زیادی راجع به حریم خصوصی شده اند. داعش امروز تیشه به ریشه ی شهرهای باستانی و موزه ها می زنند، انگار می توان گذشته را محو کرد. در دنیای آزاد از بین رفتن خانواده، یک شکل شدن آدم ها، یک شکل شدن زبان، از بین رفتن عشق و جایگزینی شهوترانی، همه به شکلی وجود دارند و من را یاد پدیده جهانی شدن می اندازد. سیاست هایی در کارند تا به انسان هااحساسآزادی بدهند ولی او را به همین نتایج برسانند. فرقش این است که امروز آدم ها فکر می کنندکه این مسیر انتخاب خود آن هاست و راحت تر با همه چیز کنار می آیند و همه چیز را مصرف می کنند. بعضی صحنه ها هم من را یاد اینجا می اندازد. هنوز به نیمه کتاب هم نرسیده ام، شاید این نظرات تغییر کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۷:۲۲
سورمه