یک سری شروع کردند که پشیمانیم از اینکه به فلانی رای دادیم ، یک سری دیگر هم شروع کردند که افتخار می کنیم رای دادیم به فلانی و آنها که به رییس جمهور 84 و 88 رای دادند بروند پشیمان باشند. بعد نمی دانم با ابراز پشیمانی یا بدتر از آن ابراز افتخار چه چیزی ممکن است حل شود یا آینده چطور ممکن است تغییر کند. تقصیری هم نداریم شاید هنوز نمی دانیم مطالبه مدنی چیست، شاید چون دوست نداشتند یاد بگیریم و یادمان ندادند.
از طرف دیگر کنار تلویزیون های داخلی و خارجی که کاری غیر از پخش اخبار بد و ناامید کننده ندارند و دولتی که معلوم نیست غیر از ناامید کردن ملت قرار است چه کار دیگری انجام دهد خودمان هم افتاده ایم به جان خودمان، به جان ته مانده امیدی که در هر کسی مانده و نمی ترسیم از روزی که امیدها ناامید شوند. هر فعالیت کوچک درستی هم که می بینیم به جای تشویقش می گوییم چه فایده دارد؟ مگر می شود تغییری ایجاد کرد؟ هر آدم درست و درمانی هم که می بینیم می گوییم اینهم بعدها معلوم می شود چه کاره بوده و چقدر دزدی کرده و خورده و برده.
من می فهمم برباد رفتن اعتماد را چون خودم هم همین جا زندگی می کنم، ولی نکنیم اینکار را با خودمان با روح و روانمان و روح و روان آنها که دوستشان داریم. بگذاریم یک کورسوی امیدی باقی بماند. بگذاریم کسی اگر خوبی می کند تشویق شود به خوبی بیشتر. کسی اگر صادق است دلش خوش باشد به صداقتش. کسی اگر به فکر مردم است یا مملکت یا محیط زیست ازش تشکر کنیم که حالش خوب شود. انقدر حال همدیگر را نگیریم. انقدر به بچه هامان درباره مملکتمان بد نگوییم. انقدر به ایران نگوییم «این خراب شده». به خدا اینجا خراب شده هم اگر باشد، ما هر جا دیگر هم برویم زندگی کنیم دلمان برایش خواهد سوخت و دوستش خواهیم داشت. اگر می خواهیم برویم هم هیچ اشکالی ندارد ولی امید را از هم و از خودمان دریغ نکنیم. اگر زمین و زمان حال ما را گرفته اند خودمان که می توانیم حال خوش به هم بدهیم. می توانیم خوبی ها را برای هم تعریف کنیم. انقدر متخصص نباشیم برای پخش کردن اخبار بد. بگردیم اخبار خوب را هم پیدا کنیم و پخش کنیم. به خدا اتفاق خوب هنوز توی این مملکت می افتد.
و به جای پشیمانی یا افتخار، مطالبه گری کنیم و خواسته هامان را مدام تکرار کنیم یا حتی برای محقق شدنش کاری کنیم. عضو تشکل های مردم نهاد شویم یا به تشکل هایی که می شناسیم کمک کنیم یا خودمان تشکلی در راستای دغدغه هایمان ایجاد کنیم.
تو نگو همه به جنگند و زصلح من چه آید
تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافراوز
می بینید؟ زمانه مولانا هم گویا با امروز خیلی فرقی نداشته است، پس چراغتان را برافروزید لطفن.