سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

بعد از دوسال دوباره رفتم نمایشگاه کتاب. من تا به حال شهرآفتاب نرفته ام. تصور مسافتی که باید بروم و بعد با وجود خستگی راه رفتن زیاد در نمایشگاه و یک عالمه خرید در دستم همه راه را برگردم باعث شده فکر شهرآفتاب را از سرم بیرون کنم. 
من یک «نمایشگاه کتاب برو»ی قهارم، دلیلش هم مامان وبابا بودند که هر سال ما را می بردند نمایشگاه کتاب. آن وقت ها نمایشگاه توی نمایشگاه بین المللی برگزار می شد، همان که سمت اتوبان چمران و خیابان سئول است. انقدر این اتفاق در زندگی من مهم و موثر بود که بزرگ هم که شدم این سنت را خودم ادامه دادم و برایم یک تفریح کامل است. 
آن وقت ها بعد خریدن کتاب ها می رفتیم توی چمن ها نمایشگاه ولو می شدیم و با کتاب های جدید خوش وبش می کردیم و چقدر لذت بخش بود و هنوز آن خوشحالی با من مانده. دیدن مردم که کتاب می خرند، حرف می زنند و ساندویچ می خورند. جمع شدن اینهمه آدم برای کتاب در یک جا، همه اش برای من خیلی قشنگ است.
نمایشگاه کتاب را از نمایشگاه بین المللی به مصلی منتقل کردند به «بهانه ی» ترافیک. می گویم بهانه چون حتما خبر دارید که بعد از آن آنجا تبدیل شد به یکی از مکان های برگزار کننده کنسرت. باز هم شاید خبر داشته باشید که سرِ زمین آن نمایشگاه بین خیلی ها دعواست که یکیشان هم صداوسیماست. به نظر می رسد انتقال یک اتفاق پرسر و صدا و مردمی از آنجا، یک دلیل مهمش این بود که راحتتر بشود برای آن زمین را نقشه کشید، و همین هم شد که در اواخر زمان احمدی نژاد جناب رییس جمهور زمین نمایشگاه را «بخشید» به صدا و سیما. البته در دولت بعد آن زمین پس گرفته شد ولی یکی از درهای نمایشگاه به تصاحب صدا و سیما درآمد. 
یک مساله دیگر هم بحث پولی است که در این میان به جیب شهرداری نمی رفت و می رفت توی جیب شرکت نمایشگاه ها و سازمان توسعه تجارت و شاید دلیل خوبی بود که شهردار وقت فکر کند چرا یک زمین نمایشگاهی نداشته باشیم؟  برگزاری نمایشگاه از فروش غرفه تا چاپ و نصب بیلبورد و فروش غذا و سیستم صدا و خبر کردن رسانه ها و عکس و تصویر و حمل و نقل و خیلی چیزهای دیگر همه اش یعنی پولی که در این میان رد و بدل می شود و شاید اینطور شد که شهرآفتاب به وجود آمد و البته شاید هم واقعا به دلیل ترافیک بود.
اما آیا انتقال یکی از مردمی ترین نمایشگاه های تمام سال های ایران به یکی از دوردست ترین نقاط شهر (یا بیرون شهر) کار درستی است و آیا واقعا معضل ترافیک با بیرون بردن مردم از شهر حل می شود؟ سوال اصلی این است که شهر متعلق به کیست؟ و چرا تهران شهری است که حتما باید در آن ماشین داشت تا راحت زندگی کرد؟ چرا به جای این سیاست های مقطعی یک فکر اساسی برای تغییر کل سیستم حمل و نقل شهر نمی شود؟ چرا مدام عابرپیاده را باید به زیر زمین یا روی هوا یا بیرون شهر بفرستیم تا سواره ها راحتتر تردد کنند و با این وضع چه کسی ترغیب می شود که به جای ماشین از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کند؟ و اصلا چرا باید ترغیب شود وقتی تمام شهر را بر اساس ماشین ها ساخته ایم نه آدم ها و حتا رویدادهای شهر را خارج از شهر برگزار می کنیم تا تردد ماشین ها مختل نشود.
تجربه در دنیا نشان می دهد که عریض تر کردن اتوبان ها فقط ماشین های بیشتری را داخل آنها می کشاند و چیزی که این شهر نیاز دارد یک «بینش» است. بینشی که «انسان محور» باشد و نه «ماشین محور».

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۵
سورمه

موسیقی خاصیت های زیادی دارد و مسائل زیادی هم. یکی از مسائلش این است که می شود با آن خاطره بازی کرد، یعنی جدا از اینکه یک ترانه یا آهنگ چقدر به تنهایی زیبا یا زشت است ،وقتی شما آن را در زمان یا مکان  خاصی گوش میدهید انگار آن موسیقی به خورد آن لحظه می رود و وقتی شما سال بعد، پنج سال بعد یا 10 سال بعد آن ترانه را گوش می کنید دیگر فقط به آن ترانه گوش نمی دهید، شما دارید یک فیلم سینمایی می بینید. شما یک روز بارانی یا آفتابی را می بینید، دانشکده، خانه فلان دوست یا فلان کافه را می بینید، شما گریه های تنهاییتان را می بینید یا خنده هایتان  دو نفره تان را. بعضی آهنگ ها شما را یاد آدم های خاصی می اندازند. ممکن است آهنگی را که سابقن دوست داشته اید کنار گذاشته باشید چون شما را یاد آدمی می اندازد که دوست ندارید به یادش بیفتید. موسیقی غمگین می تواند شما را شاد کند و موسیقی شاد می تواند شما را غمگین کند فقط به این دلیل که به لحظه ای در گذشته چنان آمیخته است که دیگر معنایش آن چیزی که به نظر می رسد نیست. 
موسیقی چیز غریبی است و مغز آدمی از آن هم غریب تر است.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۸
سورمه

اینکه می گویند زمانه ی ما بدتر از زمانه های پیشین است به نظرم شوخی بی مزه ایست و احتمالن دلیلش آن است که ما امروز به دلیل وجود شبکه های اجتماعی و رسانه ها از هر اتفاقی در هرجای دنیا مطلع می شویم و این همه خبر بد با هم روی سرمان خراب می شود. وگرنه انسان قبلن هم همینقدر وحشتناک بوده است.

می توانید برای نمونه اینجا را بخوانید.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۹
سورمه

می دانید بعضی واکنش ها، بعضی حرف ها، انقدر حال آدم را خوب می کنند که آدم دوست دارد برود گوینده شان را محکم بغل کند. به خصوص وقتی در دنیایی زندگی کنید که قحطی ذهن های روشن است یا حداقل تریبون ها کمتر دست کسانی می افتد که ذهن های زیبا دارند.

ترانه علیدوستی در نشست خبری فیلم فروشنده حرف هایی درباره نژادپرستی با اصحاب رسانه زده است که باید آن را طلا گرفت.

متاسفانه در ایران حرف های نژادپرستانه یا جنسیت زده زدن نه تابوست، نه خطری را متوجه کسی می کند. درست است که نژاد پرستی و سکسیسم در همه جای دنیا وجود دارد اما حداقل به دلیل تمام تلاش ها و جنبش ها حقوق بشری و قوانینی که وضع شده آدم ها نمی توانند انقدر راحت حرف های نژادپرستانه و جنسیت زده بزنند.

بله من فکر می کنم ما جز نژادپرست ترین مردمانیم منتها کسی درباره اش تحقیق نکرده است یا نگذاشتند که تحقیق کند. رفتار ما با مهاجران و نظراتمان درباره کشورهای همسایه همه چیز را روشن می کند. آن هم ما ایرانیانی که خودمان در سراسر دنیا مهاجریم. فکر می کنیم حق داریم از امکانات اروپا و آمریکا استفاده کنیم اما افغان ها و عرب ها حق مشابهی ندارند.

ما حتی نسبت به قومیت های سرزمین خودمان هم همین وضعیت را داریم. هر قومیتی خودش را از دیگران برتر می داند و بقیه را تحقیر می کند. بیشتر از همه شاید عرب های خوزستان در تیررس قرار داشته باشند.

در اهواز اگر ماشین جلویی شما پنجره اش باز شود و آشغالی از آن به بیرون پرت شود به احتمال زیاد یکی از سرنشینان همراهتان خواهد گفت :عرب بی فرهنگ! بدون فکر کردن به این موضوع که این صحنه را با کمال تاسف در سراسر ایران می شود دید!

من حتی دیده ام که برخی مدیران هنگام استخدام کارگر به قومیت افراد توجه می کنند و برخی را به دلیل کلیشه های ذهنی که درباره یک قوم دارند به راحتی رد می کنند چون ما در قانون کار هیچ قانونی برای جلوگیری از تبعیض جنسیتی، قومی، نژادی و مذهبی نداریم. دیده ام که می گویند لرها دعواییند، ترک ها نمی فهمند و مازندرانی ها بدجنسند.

شاید در قانون اساسی از برابری جنسیت ها و قومیت ها صحبت شده باشد اما در عمل چنین مفهومی به ندرت در بین ما دیده می شود.

تبعیض مذهبی هم یکی دیگر از انواع تبعیضی است که بسیار به کار می بریم. غیر از حکومت که اجازه پیشرفت مردم با کیش های دیگر را به خصوص در مشاغل دولتی نمی دهد یا مثلا جلوی مهاجرت مردمان سیستان بلوچستان را به دلیل سنی بودن به دیگر نقاط ایران می گیرد ما هنوز هم از ضرب المثل هایی مثل «راوی سنی بوده» استفاده می کنیم یا سال های زیادی زرتشتی ها، سنی ها، یهودی ها، مسیحی ها و صابیین را «نجس» خوانده ایم و شاید هنوز هم می خوانیم.

درباره زنان هم که وضعیت روشن است و برایش مثال هرروزه وجود دارد. مثلا در محل کارم چون مدتی سرپرست مهدکودک کارخانه بوده ام هنوز بعضی همکاران وظیفه خود می دانند من را روشن کنند که مهدکودک هزینه ای بیش نیست و بهتر است که نباشد یا در واقع «باید» که نباشد.

دیروز یک همکار آقا با من صحبت می کرد و می گفت نه تنها مهدکودک هزینه است بلکه به نظرش اصلن نیروی خانم خوب کار نمی کند و مدام در حال وقت تلف کردن است و بهتر است استخدام نشود.

اینکه مردهایی که حتی در سازمان قدرت عزل و نصب و تصمیم گیری درباره استخدام افراد را ندارند و حتی در موقعیتی نیستند که بتوانند چیزی را تعیین کنند، به خود اجازه می دهند مدام درباره حق کار زنان نظر دهند چیزی غیر از یک فرهنگ مریض جنسیت زده نیست.

راه درازی در پیش است و ذهن های پر تبعیض ما زندگی را بر هم نوعانمان سخت می کند و در این برهوت نگاه ها، حرف ها و ذهن های انسانی، آدم هایی مثل ترانه علیدوستی را باید قدر دانست و ازشان یک دنیا ممنون بود که هستند و از تریبون ها نه برای قدرت نمایی و خودی نشان دادن که برای یادآوری ارزش های انسانی استفاده می کنند.


پیوندهای مرتبط:

صحبت های ترانه علیدوستی درباره نگاه نژادپرستانه

حرف های فرهادی، حسینی و علیدوستی در نشست «فروشند»

عکس از اینجا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۳۰
سورمه

شاید یکی از چیزهایی که باعث می شود آزارگران آزار بدهند و خشونت بورزند این است که فکر نمی کنند روزی قربانی امروزشان بتواند ازشان انتقام بگیرد یا حتا صدایش را بلند کند و در صورتشان داد بزند «نه».


 آزارگران و خشونتگران اکثرشان آدم هایی مثل داعش نیستند. آنها می توانند  مادری باشند که امروز سر بچه اش داد می کشد چون خیال نمی کند روزی او هم ممکن است فریاد بلندتری بر سرش بکشد. ممکن است پدری باشد که امروز بچه اش را کتک می زند چون فکر نمی کند فردا همین بچه می تواند در برابر او بایستد. آزارگرها می توانند هر کسی باشند که به جای احترام زبان قدرت را بلدند: به تو زور می گویم چون قدرتش را دارم و تو نداری و نمی توانی جواب زورگویی هایم را بدهی. 


شاید یکی از راه های مقابله با این آدم ها یادآوری این باشد که بچه ها روزی بزرگ می شوند و ناتوان ها ممکن است روزی توانمند شوند و به قربانی ها یادآوری کنیم که راه خارج شدن از آزار دیدن شناخت خود و کار کردن  روی توانایی ها است، فهمیدن اینکه می توانیم بگوییم نه و نه گفتن همیشه آزارگران را می ترساند. می توانیم افشا کنیم و حقیقت را نشان بدهیم، به خاطر خودمان و به خاطر آدم هایی شبیه خودمان.


زنی امروز در خانه آزار می بیند و تهدید می شود که نمی تواند جدا شود چون بچه هایش را ازش خواهند گرفت غافل از اینکه بچه ها روزی بزرگ خواهند شد. کودکی  آزار می بیند، جسمش و روحش، او هم روزی بزرگ خواهد شد. و بعید است بتوان زخم ها را فراموش کرد، آنهم زخم هایی که در طول سالیان هر روز و هر روز بر پیکر آدم نشسته است و روح آدم را خراش داده است. 


کاش روزی برسد که یادمان بدهند همه آدم ها شایسته احترامند و این قانونی است که استثنا ندارد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۶
سورمه