پریروز خیابان توانیر را به سمت ولیعصر پیاده می رفتم که پسرکی هفت هشت ساله توی پیاده رو ترقه انداخت. از صدایش ترسیدم. اصولا درک نمی کنم چه لذتی در ترقه زدن هست.
همینطور که مسیرم را می رفتم دیدم پسرک هم جلوتر از من دارد می رود و رسید به مردی حدودن پنجاه ساله با موهای سفید. به مرد که رسیدم پسرک هم آنجا بود. کاملن مشخص بود با هدایت و نظارت مرد ترقه می زند. لابد مرد فکر می کرد چه روحیه ی جوان باحالی دارد.
پرسیدم «پسر شماست؟» تایید کرد. گفتم «بهش بگید ترقه نزنه تو خیابون.» سری تکان داد که یعنی باشه. یک قدم گذاشته بودم که بروم آرام گفت «انقده ترقه است دیگه چیزی نیست» و با دستش یک مقدار خیلی کوچکی را نشان داد که انقده یعنی چقدر. بهش گفتم «خودش شاید انقدر باشد ولی صدایش انقدر نیست.» نمی دانم باید چه می گفتم که بفهمد بقیه آدم ها هم توی این شهر حقی دارند و ترقه خیلی ها را اذیت می کند و می ترساند و چون نمی دانستم راهم را کشیدم و رفتم.
امسال در شبکه های اجتماعی پیام هایی دست به دست می شود که از مردم خواهش می کند چهارشنبه سوری را مثل یک جشن قدیمی و زیبای ایرانی برگزار کنند و سنت هایمان را پاس بدارند و آن شب را به شب موشک باران و پیچیدن صدای انفجار در شهر و لرزیدن شیشه ها تبدیل نکنند. امیدوارم که تاثیر داشته باشد و از روی آتش بپریم و قاشق زنی کنیم و مجبور نشویم از ترسمان دو شب در خانه بمانیم که مبادا زیر پایمان ترقه بزنند.