دیشب سری زدم به نمایشگاه مطبوعات.
نمی دانم این دوستان همشهری چه اصراری دارند که هر سال یک غرفه گنده ی بی مزه داشته باشند! یعنی بالاخره آدم می رود نمایشگاه مطبوعات که یا نویسندگان مورد علاقه اش را ببیند یا حداقل نشریات مورد علاقه اش را و در این بین اگر 4 تا شماره هم از دستش در رفته، شاید بتواند آنجا تهیه کند و آرشیوش را کامل کند. ولی همشهری با اینهمه نشریه ای که تولید می کند یک غرفه می زند به نام همشهری! بعد مثل خبرگزاری ها آدم دعوت می کند توی غرفه اش. عزیزم توجیه باش شما ایسنا و ایرنا ومهر نیستی ها!
من مثلن دلم می خواهد غرفه ای وجود داشته باشد به نام
سرزمین من، پر از مجله های سرزمین من باشد و یک ساعت همان جا بمانم و مشغول شوم با مجله مورد علاقه ام. اگر 4تا نویسنده سرزمین من هم آن دور و بر باشد که چه بهتر. حالا ما هر سال این موضوع را تذکر می دهیم باز هم فایده ندارد!
جای دوستان دلواپس که نیامدند اصلن خالی نبود! والا از شما چه پنهان باعث خوشحالی هم بود که نبودند و البته جای بسی تعجب! از بس که تحریم به این دوستان نمی آید. آخر ما عادت کرده ایم این دوستان با هر چیزی که موافق نیستند کرکره اش را بکشند پایین یا بزنند زیر چهارپایه!
دیدن بعضی غرفه ها حتا اگر دیگر مجله شان را نخوانیم خوشحال کننده است. چلچراغ، خط خطی و دانشمند از آن جمله اند.
فرهنگ مردم امسال هم مثل پارسال نه کارتخوان داشت، نه پلاستیک! ما هم مجبور شدیم کتاب هایمان را بزنیم زیربغلمان. البته دلیلی که آوردند این بود که کسی ازشان خرید نمی کند. اگر
فرهنگ مردم را نمی شناسید بروید آشنا شوید.
بخارا هم همسایه اش کارتخوان داشت. رفتم شماره
جشن نامه پوری سلطانی را خریدم. چه خوب که بخارا قبل مرگ پوری، شبی را بهش اختصاص داده بود.