22خرداد یا 12 ژوئن روز جهانی
مبارزه با کار کودک است. هر سال سازمان ملل آمار کودکان کار را در دنیا اعلام می
کند و واقعیت این است که در طول سال ها میزان کودکان کار در جهان کاهش یافته است
اما هنوز 152 میلیون کودک بین 5 تا 17 سال کودک کار هستند.
در ایران مشکل همیشگی این
است که آماری وجود ندارد. ما گویا معتقدیم با بی آماری مشکلات ممکن است ناپدید
شوند حالا می خواهد فرار دختران باشد، آزار جنسی یا کار کودک یا هر مشکل
دیگری. درباره آمار کودکان کار بین علمای این حوزه اختلاف است که عددشان از چند
هزار تا 7میلیون متغیر است.
خوشبختانه برای منع کار
کودک در ایران قانونی وجود دارد که کار کودکان زیر 15 سال را ممنوع کرده است اما چیز
بیشتری در قانون وجود ندارد. به نظر می رسد مشکل ما با «کودک» از آنجا شروع می شود
که در قانون اساسی مان هم هیچ تعریفی از کودک نداریم. در واقع در قانونِ ما، تنها
سن بلوغ افراد ذکر شده است که برای دختران 9سال و برای پسران 15 سال است. حتی
مسئولیت های قانونی افراد در قانون ما سنین مختلفی دارد. مثلا سن مسئولیت مدنی
افراد برای دختران و پسران همان 9 و 15 سال است یا سن ازدواج برای دختران و
پسران 13 و 15 سال است اما سن گواهینامه یا رای دادن 18 سال است. یعنی ما
کودکانمان را در 9سالگی به خاطر اعمالشان زندان می بریم ولی نمی گذاریم سوار ماشین بشوند یا رای
بدهند. درباره بی اعتقاد بودن ما به «کودکی» مثال دیگر این است که نهضت سوادآموزی وقتی آمار سواد بزرگسالان را اعلام می کند منظورش افراد 10 تا 49 سال است. در واقع اگر کودکی تا 10 سالگی کلاس اول را نگذرانده باشد دیگر تحت نظارت آموزش و پرورش نخواهد بود و باید برود نهضت سوادآموزی. نتیجه اینکه به نظر می رسد قانون ما اعتقادی به «کودک» و «کودکی» ندارد که
حالا بخواهد برای «کودک کار» فکری بکند. همان قانونِ کذاییِ «کار زیر 15ساله ها ممنوع» هم به دلیل قبول کنوانسیون کودک از طرف ایران وجود دارد.
در این سال ها اما برای
به واقعیت در آوردن این قانون تلاش هایی شد که آن هم گرفتن کودکان و بردنشان به
بهزیستی بود. اقدامی که تنها تاثیرش بی پناهی بیشتر این بچه ها و ترسشان از مامورین بهزیستی و شهرداری و پلیس است. برعکس چیزی که
خیلی از ما فکر می کنیم و نمی دانم چرا، اغلب این کودکان خانواده دارند و وابسته
به هیچ باند و دسته ای هم نیستند. مشکل بسیاری از این کودکان و خانواده هایشان فقر
است و برای امرار معاش مجبورند کار کنند. برخی از این کودکان مهاجران افغانستانی
هستند که برای کار با پدران یا برادرانشان از افغانستان به ایران آمده اند و برای
خانواده شان در افغانستان پول می فرستند. به نظر می رسد به جای بگیر و ببند این
کودکان باید برای حقوق اولیه شان تلاش کرد یعنی داشتن هویت، سلامت و تحصیل.
برخی از این کودکان اصلا
اوراق هویت ندارند به خصوص کودکان مهاجران غیرقانونی افغانستان. هنوز این
معضل بزرگ باقی است که زنان ایرانی نمی توانند تابعیت خود را به فرزندانشان منتقل
کنند و زنانی که با مردان افغانستانی ازدواج کرده اند نمی توانند کمکی به کودکان
خود برای داشتن حقوق اولیه شان بکنند. البته از سال 1394 بنا به فرمان رهبری مدرسه ها ملزم شدند همه کودکان
افغانستانی را ثبت نام کنند اما واقعیت این است که هنوز خانواده هایی هستند که از
ترس شناسایی شدن اجازه مدرسه رفتن را به بچه هایشان نمی دهند.
در بحث سلامت و تحصیل
مساله مهم برای این خانواده ها پول است. آنها توان مالی رفتن به مراکز درمانی و
مخارج مدرسه را ندارند. البته طرح سلامت برای اقشار کم توان بسیار موثر بوده است
اما اینجا هم باز بحث غیرقانونی بودن و اوراق هویت مساله ساز است.
در زمینه تحصیل با اینکه
قانون اساسی ما می گوید که تحصیل رایگان است اما واقعیت غیر از این است.
حتی اگر مدرسه برای ثبت نام هزینه ای نداشته باشد (به فرض)، هزینه های غیرمستقیمی
مانند کیف، کفش، اونیفورم، کتاب، دفتر و کلی چیز دیگر هست که این خانواده ها از
پسش بر نمی آیند. غیر از این یک مشکل بزرگتر وجود دارد که از آنجاییکه برنامه ای
برای این کودکان وجود ندارد فکری هم برایش نمی شود آنهم سر کار بودن این بچه هاست.
این بچه ها نمی توانند در مدارس عادی درس بخوانند چون باید بروند سرکار و از
آنجاییکه ما عاشق پاک کردن صورت مساله هستیم فقط داد می زنیم که کار این کودکان
ممنوع است و تمام کاری که می کنیم گرفتن خودِ این کودکان است! نه به صاحب کار ها
کاری داریم و نه خانواده ها! طبق معمول چاره ما در بگیر و ببند است.
در خیابان کار کردن این
کودکان و جلوی چشم بودنشان شاید بهتر از کار کردن در کارگاه هایی با وضعیت های
خطرناک و غیرقابل دسترس باشد. اینجا هم قانون کار این مشکل بزرگ را دارد که نظارتی
بر کارگاه های زیر 5 نفر ندارد. بسیاری از این کودکان شاگرد مغازه هستند با حقوق
بسیار کم و بی نظارت. البته از طرف دیگر آنهایی که مهارتی یاد می گیرند می توانند امید بیشتری به تغییر وضعیتشان در آینده داشته باشند. سوتغذیه و بیماری هایی مانند ایدز و هپاتیت هم از مشکلات برخی از این کودکان است.
در این میان کورسوی امید
سازمان های مردم نهادی هستند که در این
سال ها از جان مایه گذاشتند تا این کودکان تنها نمانند. از آنها که من می شناسم
یکی انجمن حمایت از حقوق کودک است که امکان تحصیل را برای بچه ها فراهم کرده و دیگری
مدرسه کودکان کار صبح رویش که حتی به بچه ها وعده غذایی هم می دهد. این تشکل ها فقط با کمک
مردم فعالیت می کنند. روش های آموزشی شان منطبق با نیاز این بچه ها (و البته هر
بچه ای) شاد و فعال است، روانشناس دارند و تمام تلاششان را به کار گرفته اند اما
موانع زیاد است. حتمن سازمان های مردم
نهاد دیگری هم وجود دارند که من نمی شناسم.
به نظر می رسد کودکان کار
یک تضاد درونی ایجاد می کنند. از طرفی کار آنها کودکی شان را از آنها می دزدد و از
طرفی خودشان هم به پولی که از این کار به دست می آورند محتاجند. ما به قانونی نیاز
داریم که بتواند هم به کودک و هم به خانواده او کمک کند و برای تحصیل و سلامت کودک
کار تمهیداتی بیاندیشد و این واقعیت را بپذیرد که با برخوردهای پلیسی ،که عادت ما در برخورد با هر مشکلی است، هیچ چیز حل نخواهد شد. شاید با قانونی انعطاف
پذیرتر برای ملزم کردن خانواده ها و صاحب کار های این بچه ها به ایجاد تمهیداتی
برای تحصیل و سلامت آنها بشود کمک بیشتری به این کودکان کرد.
اما ما چه کار می توانیم بکنیم؟ در مواجهه با کودکان کار تصمیم شماست
که می خواهید از آنها خرید بکنید یا نه اما با این بچه ها طوری برخورد کنید که به آنها شخصیت بدهد. به آنها احترام بگذارید. دلسوزی نکنید، پول ندهید، گداپروری نکنید، تحقیر نکنید، بی اعتنایی نکنید. اگر می
خواهید خرید کنید آنها را مانند یک فروشنده به رسمیت بشناسید و اگر نمی خواهید بی
اعتنا نباشید و مودبانه بگویید که جنسشان را لازم ندارید. بهترین چیزی که می
توانید به این کودکان بدهید غذای سالم است. اگر در راهتان کودکان کار را می بینید
می توانید برایشان غذای سالم، شیر، میوه یا خشکبار ببرید اما طوری باید با آنها
ارتباط برقرار کنید که به عزت نفسشان لطمه نزنید. یک کار دیگر هم می توانید بکنید، به سازمان های مردم نهادی که برای
این بچه ها دلسوزانه کار می کنند کمک مالی کنید یا اگر در زمینه کودکان قابلیت هایی دارید
داوطلبانه با این سازمان ها همکاری کنید. به نظر می رسد اول از همه ما مردم باید
بهم کمک کنیم و یک دست هم که صدا ندارد.
به نظر می رسد کودکان کار یک تضاد درونی ایجاد می کنند. از طرفی کار آنها کودکی شان را از آنها می دزدد و از طرفی خودشان هم به پولی که از این کار به دست می آورند محتاجند. ما به قانونی نیاز داریم که بتواند هم به کودک و هم به خانواده او کمک کند و برای تحصیل و سلامت کودک کار تمهیداتی بیاندیشد و این واقعیت را بپذیرد که با برخوردهای پلیسی ،که عادت ما در برخورد با هر مشکلی است، هیچ چیز حل نخواهد شد. شاید با قانونی انعطاف پذیرتر برای ملزم کردن خانواده ها و صاحب کار های این بچه ها به ایجاد تمهیداتی برای تحصیل و سلامت آنها بشود کمک بیشتری به این کودکان کرد.