این شب های اهواز دارد مرا یاد بچگی هایم در تهران می اندازد. در دهه شصت خیلی شب ها برق می رفت. آنوقت ها تهرانپارس بودیم. در آپارتمانی که بچه زیاد داشت. همسن و سال بودیم و همبازی. برق که می رفت شمع ها روشن می شدند. شب های زیادی را زیر نور شمع به یاد دارم. همسایه ها می آمدند بیرون دم در می نشستند و حرف می زدند. من یادم نیست بزرگترها چطور به این برق رفتن ها نگاه می کردند ولی به نظرم یک رویداد طبیعی شده بود. حتی خوش می گذشت شاید، آن جلوی در نشستن ها و حرف زدن ها. این جمله آخر را که نوشتم یاد زلزله رودبار افتادم. من البته بعدها فهمیدم آن تکانی که ما در خانه خوردیم و همه از خانه هامان بیرون ریختیم همان زلزله رودبار بوده. آن موقع هم همه همسایه ها آمدند بیرون. ما فلکه سوم تهرانپارس بودیم. فلکه سوم مثل یک پارک بود ومی رفتیم می نشستیم آنجا. غرض اینکه این برق رفتن های اهواز هم دارد کم کم عادی می شود انگار. امشب هم یک نم باران زد و برق بسیاری از مناطق اهواز رفت. ما هنوز برق داریم که البته خیلی امیدی ندارم همین طور روشن بمانیم! باز خوبیش این است که تلگرام هست. توی گروه ها پیام می فرستم «هرکی برق نداره پاشه بیاد اینجا» یکی از دوستان می نویسد «مرسی، ما دیگه عادت کردیم» کاش عادت نکنیم. امیدوارم درست شود این اوضاع. در سال 95 مثل سال 65 زندگی کردن گریه آور است آنهم در جزیره ثبات و وقتی خبری از جنگ نیست.
واقعا با این مدیریت بحرانی که اینا دارن جنگ بشه و یا وضعیت اضطراری خطرناکی پیش بیاد قراره چه اتفاقی بیفته ؟
پاسخ:
وقتی سال ها وظایف درست انجام نشده باشن و کارها رفع تکلیفی انجام بشن اینطور می شه که الان شده. فاجعه پشت فاجعه. اینا مدیریت عادی ندارن چه برسه به مدیریت بحران! در شرایط عادی اگر درست برنامه ریزی کرده بودن، قوانین خودشون رو اجرا کرده بودن، اصلا «کار» کرده بودن، الان وضع این نبود.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.