سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

دارم به این نتیجه می رسم که ما ماهیانی هستیم در ایران فعلی که هیچگاه به واقعیت تاریخی که درش هستیم پی نخواهیم برد. شاید دیگرانی صدها سال بعد به برخی حقایق پی ببرند. همین حالا کلی اطلاعات هست که می شود دانست و خواند و فهمید و ما بی خبریم. خیلی چیزها را به ما نگفته اند یا نصفه گفته اند یا غلط گفته اند. خیلی چیزها را آن جور که دوست دارند به ما می گویند. نه اینکه فقط آنهایی که دوست نداریم چنین کنند، آنها که دوستشان داریم هم همین اند. خودمان باید برویم بگردیم و بخوانیم و آخر هم نمی دانیم باز، خیلی چیزها را نمی دانیم. تازه اگر برایمان مهم باشد که این روزها برای خیلی ها مهم نیست و ترجیح می دهند بگذارند به حساب درستی هرچه تا به حال شنیده اند و همان ها هم برایشان مهم نباشد.
امروز گفتگویی داشتم با چند همسر شهید و مطالبی شنیدم که بی اندازه غم انگیز و وحشتناک بود. نمی دانم چه وقت باید راجع به اینها حرف زده شود. شاید وقتی که همه ی دوستان آن زمان مرده باشند تا از افشای اینها و حرف زدن درباره شان طوریشان نشود یک وقت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۷
سورمه

شاید یکی از چیزهایی که باعث می شود آزارگران آزار بدهند و خشونت بورزند این است که فکر نمی کنند روزی قربانی امروزشان بتواند ازشان انتقام بگیرد یا حتا صدایش را بلند کند و در صورتشان داد بزند «نه».


 آزارگران و خشونتگران اکثرشان آدم هایی مثل داعش نیستند. آنها می توانند  مادری باشند که امروز سر بچه اش داد می کشد چون خیال نمی کند روزی او هم ممکن است فریاد بلندتری بر سرش بکشد. ممکن است پدری باشد که امروز بچه اش را کتک می زند چون فکر نمی کند فردا همین بچه می تواند در برابر او بایستد. آزارگرها می توانند هر کسی باشند که به جای احترام زبان قدرت را بلدند: به تو زور می گویم چون قدرتش را دارم و تو نداری و نمی توانی جواب زورگویی هایم را بدهی. 


شاید یکی از راه های مقابله با این آدم ها یادآوری این باشد که بچه ها روزی بزرگ می شوند و ناتوان ها ممکن است روزی توانمند شوند و به قربانی ها یادآوری کنیم که راه خارج شدن از آزار دیدن شناخت خود و کار کردن  روی توانایی ها است، فهمیدن اینکه می توانیم بگوییم نه و نه گفتن همیشه آزارگران را می ترساند. می توانیم افشا کنیم و حقیقت را نشان بدهیم، به خاطر خودمان و به خاطر آدم هایی شبیه خودمان.


زنی امروز در خانه آزار می بیند و تهدید می شود که نمی تواند جدا شود چون بچه هایش را ازش خواهند گرفت غافل از اینکه بچه ها روزی بزرگ خواهند شد. کودکی  آزار می بیند، جسمش و روحش، او هم روزی بزرگ خواهد شد. و بعید است بتوان زخم ها را فراموش کرد، آنهم زخم هایی که در طول سالیان هر روز و هر روز بر پیکر آدم نشسته است و روح آدم را خراش داده است. 


کاش روزی برسد که یادمان بدهند همه آدم ها شایسته احترامند و این قانونی است که استثنا ندارد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۶
سورمه

نمی دانم این روزها جریان درختان سعدآباد به گوشتان رسیده یا نه.
درخت هایی در سعد آباد قطع شده، با آگاهی میراث فرهنگی و متولیان موزه، بعد که خبرش می پیچید و پخش می شود دوستان در سعدآباد اعلام می کنند که این درختان جزو درختان ثبتی سعداباد نبوده و خودرو و مزاحم بوده. البته این جواب خودش خیلی اما اگر دارد. انگار که اگر درختی ثبت نبود می شود راحت بریدش، و البته این سوال پیش می آید که درخت خودرو و مزاحم دقیقن چه نوع درختی است. 
از آن طرف شهرداری اعتراض کرده که چرا سعدآباد درخت ها را بدون اجازه ی ما قطع کرده و راستش این قسمت به نظرم از همه ماجرا خنده دار تر است. انگار اگر از شهرداری کسب اجازه می شد چه اتفاق خاصی می افتاد. بزرگترین مشکل از بین رفتن باغ ها و درخت ها در این شهر بی در و پیکر همین شهرداری است که سر هر چیزی پولش را می گیرد و می رود پی کارش. حالا بریدن درخت باشد، برج سازی های عظیم بدون در نظر گرفتن عرض کوچه و بافت محله باشد، نساختن پارکینگ برای پاساژها و مجتمع های شهر باشد یا خرید و فروش طرح ترافیک و احتمالن هزار چیز دیگر. 

امیدوارم حیات هر درختی همینطور پیگیری شود که اینبار پیگیری شد و خاطیان همیشه به سزای اعمالشان برسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۵
سورمه

یک چیزهایی را باید بیشتر بفهمیم و درباره شان بیشتر بدانیم تا شاید بتوانیم کمکی کنیم یا حساسیت موضوع را بیشتر درک کنیم.
لطفن این ویدئو را ببینید و هرجا می توانید به اشتراک بگذارید.


داستان سکوت درختان


برنامه کامل این کلیپ را می توانید اینجا ببینید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۶
سورمه

در کارخانه کار می کنم، با حدود هزار نفر  مرد و سی نفر زن.
قبل ترها  زن و مرد در این کار خانه در یک ناهارخوری غذا می خوردند و زن و شوهر هایی که با هم اینجا کار می کردند می توانستند با هم سر یک میز بنشینند. منظورم از قبل حدود ده سال پیش است. هنوز هم در یک ناهارخوری غذا می خوریم، منتها در دوره مدیریت قبلی یک پارتیشن کشیده اند که ما خانم ها باید برویم پشت آن بنشینیم. می گویند برای راحتی خانم ها این کار کرده اند، بگذریم که ما از صبح تا بعدازظهر با همین همکاران آقا کار می کنیم و سر کله می زنیم.
خیلی از مردهای محل کارم بسیار محترم و مودب هستند اما بعضی ها هم نه. با این توضیح که کارگرهای حالا اکثرن دیپلم دارند و جوان هستند و از پشت کوه نیامده اند، اما ممکن است بدون توجه به اینکه اتاق بغلی یک خانم است بدترین الفاظی که بین مردها رواج دارد را به کار ببرند، در راهرو ناهارخوری یا فضای بسته سیگار بکشند و در ناهارخوری از  سر و صدایشان، صدا به صدا نرسد.
همه اینها را گفتم که به این برسم: دو روز پیش در ناهار خوری، پشت پارتیشن کذایی، سر میز ناهار خیلی خوش گذشت. داشتیم قرار مدار می گذاشتیم که با هم برویم خرید یا پارک یا استخر ... و کلی خندیدیم. فرداش فهمیدیم بعضی دوستان زنگ زده اند تذکر داده اند که صدای خنده تان تا آن طرف می آمده. منظور از آنطرف، طرف دیگر پارتیشن است. کاشف به عمل آمد که این تذکر از آنجا آب می خورد که آن روز یک مدیری هم سر آن میز متذکر! حضور داشته. گویا کارگرها هم مشکلی نداشته باشند مدیران دارند.
خلاصه اینها را همین طوری گفتم که وقایع محل کار در قرن بیست و یک را ثبت کرده باشم و همین.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۸
سورمه

میدون ونک سوار ون شدم. خطی بود و هنوز پر نشده بود. راننده یه مرد میان سال بود با ته ریش و عینک و سمعک و کمی ژولیده. همه که سوار شدن اومد نشست رو صندلیش و یه سبد کوچیک رو گرفت سمت ما که ردیف اول نشسته بودیم. توش آبنبات بود. بعد هم ازمون خواست دست به دست کنیم که همه مسافرها بردارن. موسیقی ماشین پینک فلوید بود، تا آخر مسیر هم همه آهنگ ها ترانه های قدیمی خارجی بودن. کرایه این مسیر رو خیلی از تاکسی ها دو هزار تومن می گیرن، اون هزار و پونصد گرفت. وسط راه تو ترافیک وقتی دید یه خانمی داره یه مردی رو روی ویلچر هل می ده و کاسه گدایی دست گرفته چندتا سکه انداخت تو کاسه اش. خلاصه این آقای راننده روز من رو ساخت. فقط همش داشتم فکر می کردم کاش یه یادگاری کوچولو تو کیفم داشتم به رسم قدردانی بهش می دادم، مثل نِل که به هر کی تو سفر کمکشون می کرد یه عروسک می داد. 

این کارای کوچیک خیلی بزرگن، خیلی.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۸
سورمه

عاشق آهنگ جدید محسن چاوشی و سینا سرلک شدم. چقدر گویش ها و لهجه ها و زبان های محلی ایران دوست داشتنی اند و چقدر حال آدم را خوب می کنند. ۵۰ بار گوشش داده ام احتمالن تا الان.
اینجا بشنوید.

پیوندهای مرتبط:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۴
سورمه

یک بازیگر زن دیگر هم از کشور رفته. نمی دانم چرا مردم و غیر مردمی که انقدر روی این ماجرا حساسیت نشان می دهند یک لحظه به این موضوع فکر نمی کنند که به طور کلی خیلی ها این روزها از مملکت می روند و اینها هم مثل بقیه، چه فرقی می کند؟ اینها هم جز مردمان همین سرزمین اند، جز زن های همین مملکتند و همان فشاری بهشان وارد می شود که به بقیه. بقیه حق دارند کرور کرور از مملکت بروند بیرون و اینها نه؟

البته می فهمم برای دوستان سخت است کسی را که در ویترین ملی جور دیگری دیده اند حالا آن طرف در ویترین شبکه جم جوری ببینند که دارند ۳۶ سال سعی می کنند نبینند و بگویند ما همچین مردمانی نداریم اصلن.

این شبکه های فارسی زبان هر بدی داشته باشند این خوبی را دارند که ویترین ملی دیگر نمی تواند هر دروغی را به راحتی به خورد ملت بدهد. دروغ های دیگری هم موجودند!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۰
سورمه

کتابخانه عمومی نیویورک اسنادی رو در معرض دید همگان قرار داده که بین اون ها طراحی های فوق العاده اوژن فلاندن هم از مکان های مختلف ایران به چشم می خوره و البته عکس های دیگه ای هم درباره ایران وجود داره.

نتیجه جستجو برای ایران: 

http://digitalcollections.nypl.org/search/index…


کاخ گلستان


تخت مرمر در کاخ گلستان


پاسارگاد


برج طغرل ری


خیابان های تهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۴
سورمه

امروز با خبر درگذشت اینانلو شروع شد. خیلی خیلی زیاد ناراحت شدم. ناراحتیم فقط از درگذشت اینانلو نبود ناراحتی مضاعفی داشتم از اینکه این یکی دو سال ازش دلخور بودم، و حالا او دیگر نبود با دلخوری یا بی دلخوری من. یکجورهایی انگار ازش خوب خداحافظی نکرده باشم، عذاب وجدان داشتم.


یاد سال ۸۶ افتادم که برنامه «مردم ایران سلام» از ساعت ۶ صبح شروع می شد و من می نشستم پای برنامه و یکی از قسمت های جالبش همین بخش اینانلو بود با آن صدای جذاب و حرف های آموزنده اش. خیلی چیزها ازش یادگرفته بودم و امروز باورم نمی شد که دیگر نباشد. 


چقدر زندگی چنین وقت هایی پوچ و بی ارزش به نظر می رسد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶
سورمه