سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

عکس ازاینجا

 
چند ماه پیش با ولورین و خانواده سفری داشتیم بهشوشو دزفول. از دیدنی هاچغازنبیلرا دیدیم وکاخ آپادانای شوشوقلعهوموزهاش را. تصمیممان این بود که بعد از اینها برویم داخل شهر ناهار بخوریم.
چغازنبیل یک اثر ثبت جهانی است و خیلی وقت های تعداد توریست های خارجی اش بیشتر از توریست های ایرانی است (درباره مسجد عتیق اصفهان هم این را دیده ام) و کاخ آپادانای شوش هم اثر بسیار مهمی است و با همه این ها فکر می کردیم حتمن رستورانی در شوش هست که در حد و اندازه ی این آثار باشد. یعنی یک توریست بتواند برود آنجا و غذای همین منطقه یا غذای سنتی ایرانی بخورد و لذت ببرد و بفهمد غذای ایرانی یعنی چه. به خصوص که تجربه ی رستوران مستوفی شوشتررا هم داشتیم و حسابی راضی بودیم و فکر می کردیم، خوب شوش که معروف تر است. اما حسابی ناامید شدیم وقتی فقط توانستیم یک رستوران که فقط چلوکباب داشت پیدا کنیم و نه غذای متنوعی در کار بود و نه معماری ایرانی یا فضای دلچسبی. گرچه عدو شاید سبب خیر شد،تا دزفول رفتیم وباغ فلاحت دزفولرا شناختیم که بالای یک پارکینگ 4 طبقه را با ذوق و سلیقه و زیبایی به رستوران روباز همراه با آلاچیق و جوی آب و باغچه تبدیل کرده بودند، ولی بعد آن روز هر وقت اسم شوش را می شنوم دلم می گیرد.
مگر چندتا شهر مثلشوشتوی دنیا هست؟ یا چندتا بنا شبیه چغازنبیل؟
پ.ن:خودم را ملامت می کنم که چرا از راهنمای یک زوج بلژیکی در چغازنبیل نپرسیدیم ناهار را قرار است کجا صرف کنند یا از راهنمای یک اتوبوس چینی. شاید جای خوبی را می شناختند و خوشحالمان می کردند. 
,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۳۸
سورمه


ببینید، در داستان دو مقطع مهم است، آغاز و پایان. پایان و تاثیرگزاری آن باید چنان باشد که خواننده وقتی کتاب را بست بتواند همچنان با داستان باشد و آن را در ذهنش ادامه دهد. یعنی اگر کتاب را بست و دیگر درباره آن فکر نکرد و برایش تمام شد، رمان موفق نیوده است. کتاب موفق وقتی بسته شد در ذهن خواننده ادامه پیدا می کند. خواننده با آدم های داستان درگیر می شود و درباره شان فکر می کند.
-----------------------
من معتقدم که می شود ساده نوشت-دقت کنید:ساده، نه مبتذل- می شود ساده بود و از استحکام برخوردار بود و تکنیک را هم رعایت کرد و به خوش فرمی و معماری داستان هم اندیشید.
-----------------------
به هر حال در مورد تکنیک، سعی دارم که نگاهم به تکنیک سازان و تکنیک پردازان غربی نباشد. دوست دارم اگر تکنیکی هست ابداع خودم باشد.
-----------------------
متعهد بودن به آن معنا که مدافع و مبلغ جریانی خاص باشد از نظر من قابل قبول نیست. تعهد را در این حد می پذیرم که نویسنده به خودش و به جامعه دروغ نگوید و نگاهش به جهان-دست کم- برای خودش مشخص باشد و به عبارت دیگر جهان بینی داشته باشد.
-----------------------
حکایت حال، گفتگو با احمد محمود، لیلی گلستان، انتشارات معین
,,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۱۷
سورمه

می گه: یه آینه بذار تو کیفت، هی درش بیار خودت رو توش نگاه کن. می شی خود زیاد بین!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۰۶:۵۲
سورمه

  
وقتی مردی اشتباه می کند، وقتی خرابکاری می کند، بد رانندگی می کند، وقتی مدیر بدی ست، وقتی رییس جمهور بدی ست، وقتی مردم را می کشد، وقتی جنایتی مرتکب می شود، وقتی معتاد می شود، وقتی به بچه اش توجه نمی کند و خلاصه وقتی هزار و یک کار غلط انجام می دهد، کل مردهای جهان زیر سوال نمی روند. نه آن مرد با دیدن اشتباه مردی چنین می اندیشد و نه ما با دیدن اشتباه او به همه مردهای زمین تعمیم می دهیم.  

در جهان فعلی زن ها مردم را نمی کشند، تجاوز نمی کنند، مقصر اغلب تصادفات رانندگی منجر به فوت زن نیستند، و خیلی از کشورهایی که دارند به قهقهرا می روند رهبران مرد دارند اما کسی مردها را مقصر نمی داند.

اما این روزها زیاد می بینم که وقتی زنی اشتباه می کند، خرابکاری می کند، بد رانندگی می کند، مدیر بدی است، معتاد است، به بچه اش بی توجه است، رییس جمهور بدی است، جنایتی مرتکب شده، همه شروع می کنند به تعمیم دادن به همه زن ها. نمی فهمم دلیلش چیست. انگار بیشتر ما در وجودمان حس می کنیم برای فرصتی که به زن ها داده می شود منتی بر سرشان هست. انگار این لطفی به زن هاست که می گذاریم کاری انجام دهند، رانندگی کنند، مدیر شوند، درس بخوانند و به طور کلی زندگی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۲
سورمه

عکس ازاینجا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۵۵
سورمه

 
خوب! من بالاخره سر کلاس راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی نشستم. این سر کلاس نشستن جریان دارد البته.
اولین بار وقتی قرار شد دوره مدیریت فنی آژانس را بگذرانم فهمیدم همچین دوره هایی هم وجود دارند. آن وقت ها به خاطر کاری که داشتم قرار شد بروم دوره مدیریت فنی که البته هنوز هم مدرکش را نگرفته ام! همان جا بود که از روی اسم درس ها به نظرم دوره راهنمایان گردشگری دوره ی خیلی جالبتری آمد ولی خوب به کار من نمی آمد! اما همان دوره مدیریت فنی در علاقمند کردن من به ایران و میراث فرهنگی بی تاثیر نبود. البته من تاریخ دوست داشتم و گاهی کتابی می خواندم اما خیلی چیزها نمی دانستم و البته هنوز هم نمی دانم. به خصوص یکی از اساتید دوره مدیریت فنی ،رضا نیکپور، به نظرم بیشترین تاثیر را روی ما گذاشت و البته ما آن وقت ها اصلن نمی دانستیم او کیست. حتا الان یادم نیست چه درسی با او داشتیم، شاید چیزی شبیه بازاریابی در گردشگری بود، ولی او می آمد و درباره ی چیزهای جالبتر و هیجان انگیزتری حرف می زد و یکبار هم برایمان تور «ری گردی» گذاشت و من تازه آن موقع بود که فهمیدم چقدر از مرحله پرتم!
به هرحال از آنجا سرنخ های دیگری دستم آمد. اولین بار او آدرسسایت علیرضا عالم نژادرا سر کلاس داد و اینطور بود که من فهمیدم تهران را هم می شود گشت! و راجع به«کمیته پیگیری خانه های تهران»حرف زد و من فهمیدم آدم هایی وجود دارند از جنس دیگری که برای این چیزها مبارزه می کنند. بعد باسفرنویس و تورهای شهرام شهریار آشنا شدم و از جاهایی که توی همین تهران خودمان هست و ازشان بی خبریم، متعجب شدم.
همه اینها باعث شدم دلم بیشتر بخواهد، دوست داشتم بیشتر بدانم و بفهمم و بیشتر با آدم هایی از این جنس حشر و نشر کنم. اینجا بود که دلم خواست بروم دوره راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی، اما وقتی تصمیم گرفتم که دیگر تهران نبودم. مقیم شهرستانی بودم که با اینکه مرکز استان بود این دوره ها در آن (موقتن) برگزار نمی شد. این بی امکاناتی شهرستان ها خیلی زیاد ناراحتم می کند. وقتی حرف از تغییر مکان پایتخت می شود یا شلوغی تهران و اینکه چرا هیچکس شهر خودش نمی ماند، واقعن خنده ام می گیرد! خوب معلوم است چرا همه می خواهند بیایند تهران وقتی همه چیز اینجاست! اما همان جا هم آدم هایی بودند که در همان بی امکاناتی کار می کردند و یکی مثل من از خودش شرمنده می شد. بامجتبی گهستونیآشنا شدم که یک تنه برای خوزستان و میراثش تلاش می کرد وانجمن تاریانا.آرش نورآقاییرا هم یکی دوبار همانجا دیدم و چقدر در کنار هم دیدن این آدم ها با اینهمه ایده و پشتکار خوشایند بود.
 
حالا بعد از همه اینها، با اینکه کمی نگرانم که انرژی کم بیاورم، بالاخره ثبت نام کردم، و خوشحالم! مثل بچه ای که  مدادهایش را تراشیده، کتاب و دفترهایش را جلد کرده، اسمش را روی کتاب و دفتر و مداد و پاک کنش نوشته و کیفش آماده است برای رفتن به مدرسه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۳۳
سورمه