شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۳۳ ق.ظ
خوب! من بالاخره سر کلاس راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی نشستم. این سر کلاس نشستن جریان دارد البته.
اولین بار وقتی قرار شد دوره مدیریت فنی آژانس را بگذرانم فهمیدم همچین دوره هایی هم وجود دارند. آن وقت ها به خاطر کاری که داشتم قرار شد بروم دوره مدیریت فنی که البته هنوز هم مدرکش را نگرفته ام! همان جا بود که از روی اسم درس ها به نظرم دوره راهنمایان گردشگری دوره ی خیلی جالبتری آمد ولی خوب به کار من نمی آمد! اما همان دوره مدیریت فنی در علاقمند کردن من به ایران و میراث فرهنگی بی تاثیر نبود. البته من تاریخ دوست داشتم و گاهی کتابی می خواندم اما خیلی چیزها نمی دانستم و البته هنوز هم نمی دانم. به خصوص یکی از اساتید دوره مدیریت فنی ،
رضا نیکپور، به نظرم بیشترین تاثیر را روی ما گذاشت و البته ما آن وقت ها اصلن نمی دانستیم او کیست. حتا الان یادم نیست چه درسی با او داشتیم، شاید چیزی شبیه بازاریابی در گردشگری بود، ولی او می آمد و درباره ی چیزهای جالبتر و هیجان انگیزتری حرف می زد و یکبار هم برایمان تور «ری گردی» گذاشت و من تازه آن موقع بود که فهمیدم چقدر از مرحله پرتم!
به هرحال از آنجا سرنخ های دیگری دستم آمد. اولین بار او آدرس
سایت علیرضا عالم نژادرا سر کلاس داد و اینطور بود که من فهمیدم تهران را هم می شود گشت! و راجع به
«کمیته پیگیری خانه های تهران»حرف زد و من فهمیدم آدم هایی وجود دارند از جنس دیگری که برای این چیزها مبارزه می کنند. بعد با
سفرنویس و تورهای شهرام شهریار آشنا شدم و از جاهایی که توی همین تهران خودمان هست و ازشان بی خبریم، متعجب شدم.
همه اینها باعث شدم دلم بیشتر بخواهد، دوست داشتم بیشتر بدانم و بفهمم و بیشتر با آدم هایی از این جنس حشر و نشر کنم. اینجا بود که دلم خواست بروم دوره راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی، اما وقتی تصمیم گرفتم که دیگر تهران نبودم. مقیم شهرستانی بودم که با اینکه مرکز استان بود این دوره ها در آن (موقتن) برگزار نمی شد. این بی امکاناتی شهرستان ها خیلی زیاد ناراحتم می کند. وقتی حرف از تغییر مکان پایتخت می شود یا شلوغی تهران و اینکه چرا هیچکس شهر خودش نمی ماند، واقعن خنده ام می گیرد! خوب معلوم است چرا همه می خواهند بیایند تهران وقتی همه چیز اینجاست! اما همان جا هم آدم هایی بودند که در همان بی امکاناتی کار می کردند و یکی مثل من از خودش شرمنده می شد. با
مجتبی گهستونیآشنا شدم که یک تنه برای خوزستان و میراثش تلاش می کرد و
انجمن تاریانا.
آرش نورآقاییرا هم یکی دوبار همانجا دیدم و چقدر در کنار هم دیدن این آدم ها با اینهمه ایده و پشتکار خوشایند بود.
حالا بعد از همه اینها، با اینکه کمی نگرانم که انرژی کم بیاورم، بالاخره ثبت نام کردم، و خوشحالم! مثل بچه ای که مدادهایش را تراشیده، کتاب و دفترهایش را جلد کرده، اسمش را روی کتاب و دفتر و مداد و پاک کنش نوشته و کیفش آماده است برای رفتن به مدرسه.
۰
۰
۹۳/۱۱/۰۴