فقط تا فردا ساعت 19 فرصت دارید این فیلم را ببینید. توصیه می کنم حتما این کار را بکنید و یکی از مفاخر این مملکت را بیشتر بشناسید. عواید فروش این فیلم به فرهنگنامه کودکان و نوجوانان تعلق می گیرد که آن هم یکی از کارهای کارستان این سرزمین است. فیلم را می توانید از طریق موبایل، تبلت یا کامپیوتر شخصی تان از سایت هاشور ببینید و مظمئنم لذت خواهید برد.
«نگار» هم گویا از آن فیلم هایی است که بعضی ها خیلی دوستش داشتند و بعضی خیلی بدشان آمد. من جز دسته اولم. «نگار» واقعن یک «فیلم» است و نمی خواهد پیام خاصی به آدم بدهد یا بگوید چطور باش و چطور نباش. فیلم می بینی و لذت می بری و تمام و همین خیلی برای من یکی مهم است. آخر فیلم را هم بعضی ها دوست نداشتند اما من خیلی پسندیدم. انقدر که باب شده پایان فیلم باز یا تلخ باشد یا پیام اخلاقی خاصی داشته باشد و نگار هیچکدام اینها نیست. یک فیلم متفاوت و عجیب که آدم را درگیر می کند و با خودش می کشد. فیلمی که پیچیدگیش دلنشین و به جاست و وقتی تمام می شود دلتان خنک شده است. دل من یکی که خنک شد لااقل. فیلم هایی مثل نگار یا اژدها وارد می شود واقعن برای لذت بردن از «فیلم» ساخته می شوند و امیدوارم بیشتر شوند. گرچه ما جامعه ای هستیم با یک «والد» بسیار سختگیرکه تمام تلاشش را می کند ما را در چهارچوب خاصی محصور کند و همش داد از اخلاق و پیام و شعار بزند و خلاقیت را بکشد ولی آدم هایی مثل رامبد جوان «کودک درون» قدرتمندی دارند و راه خودشان را می روند. به امید اینکه «کودک های درون» ما حالشان خوب شود و بتوانند فیلم هایشان را بسازند، حرف هایشان را بزنند و خلاقیتشان را نشان دهند.
امشب فیلم نفس را دیدم. سوای همه چیزهایی که می شود راجع به فیلم گفت و تاثیری که روی من گذاشت قسمتی از آن خیلی برایم سوزناک بود. آنجایی که بهار در جواب پدرش که می پرسد آرزویش چیست می گوید «دلم می خواست پسر بودم». پدرش که می پرسد چرا جواب می دهد «چون پسرا موهاشون شولیده پولیده نیست، رو دست آدم هم باد نمی کنن».
خیلی از ما دخترها حداقل در لحظاتی از زندگیمان دلمان خواسته که پسر می بودیم، فقط شاید علت ها با هم فرق کنند. چقدر حیف که نصف جمعیت بخواهند شبیه آن نصف دیگر باشند. زندگی با یک جنسیت چقدر ملال اگیز می شود و چه چیزهایی که از دست نمی رود.
اما فیلم نفس یک بابای فوق العاده دارد که امیدوارم ما به ازای بیرونیش انقدر زیاد شود که همه دخترها دوست داشته باشند دختر بمانند و رنگ های خودشان را روی دنیا بپاشند.
ویژه نامه نوروز اندیشه پویا پرونده ای در ارتباط با فیلم ماجرای نیمروز منتشر کرده که توصیه می کنم اول فیلم را ببینید و بعد بخوانیدش. حرف های مهدویان درباره فیلمش جالب است و البته اگر با فضا و آدم های آن سال ها آشنایی ندارید شاید سرنخ هایی بهتان بدهد که در سرچ هایتان به دنبال چه اسامی و کلید واژه هایی بگردید. همین طور نظر بعضی از کسانی که آن روزها را به چشم دیده اند درباره فیلم آمده است.
-------------------------------------------
مهدویان: اصلا اینکه اعتراضات مسالمت آمیز در کشور ما برای سال ها خشکید، علتش را در سی ام خرداد شصت و ترورهای بعد از آن باید جستجو کرد. موقع ساختن فیلم یک روز سر ناهار با پدرم درباره این موضوع حرف زدم. می دانستم به بنی صدر رای داده است. پدرم سال هاست که دیگر به سیاست توجهی ندارد. از او پرسیدم آیا شما از عزل بنی صدر ناراحت بودی. گفت بله. گفتم چرا اعتراضی نکردی؟ گفت «تو فضای آن سال را ندیده ای. مجاهدین شروع کردند به کشت و کشتار. همه ترسیدند من هم ترسیدم. جوری بود که دو نایلون پر از روزنامه انقلاب اسلامی و چند کارتن کتاب شریعتی را که داشتم از ترسم زیر همین خانه چال کردم. فضا جوری شد که خشک و تر سوختند. اصلا موضوع اعتراض سیاسی خفه شد.» مساله من نمایش این فضاست. اتفاقا تماشاگری که پیش زمینه تاریخی درباره فیلم ندارد فیلم را خوب فهمیده. علت استقبال از فیلم در جشنواره نیز همین بود. او سردرگم نیست و می داند موضوع فیلم خشونت و اضطراب است. برخلاف تحلیلگران که سردرگم هستند من می خواستم تماشاچی را روی صندلی میخکوب کنم که از خود بپرسد این چه وضعیت جامعه است؟ یک اپوزیسون که سهمش را نگرفته، چرا این وضع را درست کرده؟ چه حقی زایل شده که باید این شکل از آدم کشی رواج یابد؟
مهدویان: نسل ما نسلی است که همه چیز ناقص به او رسیده. نسل شلوغی بودیم. در مدرسه در نیمکت سه نفره ما را می نشاندند. ما را به صف عادت دادند. نسل من به باختن عادت دارد. ما یاد گرفتیم در شرایط بحران زندگی کنیم و گلیم از آب بکشیم. زیرا هیچ چیزی برای ما پیش بینی نشده بود. نه نیمکت مدرسه، نه صندلی دانشگاه و نه شغل. برای همه اینها در صف ایستادیم و با هم مسابقه دادیم. ما زیاد بودیم و بخشی از ما یکباره به سینما آمد. وقتی در دهه هفتاد ما پشت میز دبیرستان بودیم، کسی در سینما فکر نکرده بود که ما بزرگ می شویم و به سینما می آییم. بنابراین نسل من با نسل پیشین که تماشاچی ها بلیت به دست و مشتاق آماده در صف داشت که چهار-پنج کارگردان را تماشا می کردند فرق دارد. الان ما فقط سالی 35 فیلم اولی در سینما داریم. نسل قبلی مخاطب تضمین شده داشت اما ما باید تلاش کنیم فیلم خوب بسازیم و مخاطب را جذب کنیم. خلاصه کنم، باید از آب کره بگیریم.
محسن امین زاده: بی تردید سازمان مجاهدین خلق جنایتکارترین و بدنام ترین گروه تاریخ سیاسی معاصر ایران است اما بدترین ضربات این سازمان، قتل ها و جنایت های تروریستی اش نبود. این سازمان بذر مسموم خشونت، نفاق، دروغ، فریب، بی اعتمادی و تردید را در میان نیروهای سیاسی سالم و اخلاقی کشور کاشت پدیده ای که فاصله های میان انتقاد و مخالفت و دشمنی را در مناسبات میان نیروهای سیاسی به شدت مخدوش کرد و راه را برای سرکوب منتقد سیاسی به بهانه امنیت و مقابله با ضد امنیت هموار نمود. از آفات بزرگ مبارزه با مجاهدین خلق نیز،شکل گیری متقابل برخی جریان هایی بود که خشونت شان محدود به مجاهدین خلق نماند. آنان ترجمان مشترکی از مخالفان خود و مخالفان نظام داشتند و تمایزی میان منتقد و مخالف و معاند نظام قائل نبودند و علاقمند بودند که هر انتقادی را با ترجمانی افراطی و با شبیه سازی با مفاهیمی چون نفوذ و نفاق، با خشونت پاسخ گویند.
امشب فیلم ماجرای نیمروز را دیدم. فیلم احتمالا برای آنها که آن سال ها را دیده اند و آنهایی که ندیده اند جلوه متفاوتی خواهد داشت. گرچه آنقدر گریم ها و طراحی صحنه و لباس خوبست که آنها را که دیده اند به تمجید وا خواهد داشت و برای آنها که ندیده اند فرصتی فراهم می آورد برای دیدن. نمی دانم واقعن علاقه به تصویر کشیدن ماجراهای مجاهدین خلق بیشتر شده یا فضای بازتر این مجال را فراهم کرده است. تاریخ انتشار کتاب گود سال 1393 است. من خبر ندارم که در ارشاد مانده بوده یا نه. فیلم سیانور در سال 1394 و ماجرای نیمروز در 1395 ساخته شده اند. همه این محصولات که به تاریخ معاصر نگاه کرده اند حالم را خوب می کنند، من را وادار به جستجو می کنند و باعث می شوند در اینترنت به دنبال اسامی و مهم تر از آن واقعیت بگردم و البته احساس حماقت نکنم. حتما کتاب ها و فیلم های دیگری هم هست که من از آنها بی خبرم ولی حداقل در این سه مورد به نظرم نتیجه ی کار بسیار خوب بوده است. حیف است اسم فیلم خوب ایستاده در غبار را نبرم که درباره مجاهدین نیست ولی مستندواره ای جالب درباره یکی از فرماندهان جنگ است. جالبتر اینکه برخی از دست اندر کاران اصلی این محصولات در نیمه ی آخر دهه پنجاه و نیمه اول دهه شصت متولد شده اند. برای مثال مهدی افشار نیک نویسنده رمان گود متولد 1355، محمد حسین مهدویان کارگردان ماجرای نیمروز متولد 1360،بهروز شعیبی کارگردان فیلم سیانور متولد 1358 و سید محمود رضوی تهیه کننده سیانور و ماجرای نیمروز متولد سال 1359 هستند. به نظر می رسد نسلی که آن روزها به دنیا آمده خیلی کنجکاو است که از حقیقت آن سال ها سر در بیاورد. دلیلش را شاید بشود حدس زد. نسلی که تا حدی برخی از فضاهای آن دوران را در بچگی تجربه کرده یا از طریق پدر و مادر و دایی و خاله و اقوام دیگر درگیر بعضی اتفاقات آن دوران شده، پدر و مادرش همان هایی بودند که انقلاب کردند یا با آن مخالف بودند، جنگ را تجربه کردند و حتا در آن کشته شدند یا کشته دادند یا به طیف های مختلف سیاسی آن زمان وابستگی هایی داشتند. اما هیچوقت نخواستند یا نتوانستند برای کودکانشان بسیاری از مسائل آن دوران و تناقض های موجود در آن را توضیح بدهند یا شاید هم توضیحی نداشتند. همه اینها گیجی و سردرگمی را در بچه های این نسل پدید آورد و مدارس هم به جای کمک به حل و توضیح مسائل در کتاب های تاریخ خود بیشتر به این سردرگمی با نگاه تک بعدی دامن زد. در نتیجه آنها امروز به دنبال یافتن پاسخ ها و همین طور ارائه خوانش خودشان از اتفاقاتی هستند که همیشه یک سویه و مغرضانه یا بدون توضیح کافی بهشان نمایش داده شده بود. اقبال عمومی به سمت این فیلم ها و کتاب ها هم شاید نشانه همین کنجکاوی در نسلی باشد که دوست دارد واقعیت ها را بداند بدون اینکه شعورش را دست کم گرفته باشند. امیدوارم این روند ادامه داشته باشد، مطمئنن دیدن و شنیدن نگاه های مختلف، تحمل ها را بالا خواهد برد و شکیبایی را بیشتر خواهد کرد و اینها یعنی حرکت به سمت صلح بیشتر بین مردمانی با عقاید مختلف.
فکر می کنم دو ماهی شده باشد که «اژدها وارد می شود» را دیده ام ولی هنوز وقتی اسمش می آید می فهمم که رهایم نکرده است. فیلم از این نظر جالب است که یا خیلی دوستش دارند یا ازش متنفرند! نظر بین اینها کم دیده ام. مشکل خیلی از نقدهایی که دیدم اما این است که مانی حقیقی را نقد می کنند، نه فیلم را. ما هنوز بلد نشده ایم مشکلاتمان با افراد را از دست آوردهایشان جدا کنیم. فیلم ساخته شده تا آدم را گیج کند و چیزهایی را که غیرواقعی اند به عنوان واقعیت قالب کند و نگذارد بفهمیم مرز بین خیال و واقعیت کجاست. استفاده از صادق زیباکلام و حجاریان برای گفتن روایت های مستند موضوع را جالب تر می کند و انگار خارج از فیلم هم فیلمی دیگری در جریان است وقتی این دو نفر مصاحبه می کنند که چرا در فیلم حضور پیدا کردند و حرف هایشان در فیلم چقدر حقیقت دارد.
اما از داستان پر معما و پر استعاره فیلم که بگذریم ساختن چنین تصاویر فوق العاده ای به تنهایی جای تشکر دارد. استفاده از جزیره عجیب و سحرآمیز قشم با آن طبیعت شگفت آورش و کنار هم قرار دادن کشتی و قبرستان و لوکیشن داخل کشتی که پر است از خلاقیت و زیبایی و خرت و پرت های دوست داشتنی همه و همه چشم را می نوازد. بازی ها انقدر در فیلم خوب نشسته اند که فکر نمی کنید بازی اند. در کنار اینها موسیقی فیلم که به همه چیز فیلم می آید و صدای علی مصفا برای شخصیت رمزآلود فیلم، کتاب ملکوت و فیلم ابراهیم گلستان. چقدر همه چیز تو در تو و کنجکاوی برانگیز است. نمی شود کسی را متهم کرد که چرا فیلم را دوست داشته یا دوست نداشته است. ما گاهی فراموش می کنیم که فیلم ها اول از همه برای تفریح و سرگرمی ساخته می شوند و همه چیز بعد از این است که مورد توجه قرار می گیرد. اما درباره اینکه آیا هدف مانی حقیقی فریفتن ماست و تخیل را به جای واقعیت به ما قالب می کند یا نه، من فکر می کنم که حتا اگر اینطور باشد اتفاق بدی نیست. وقتی کسی انقدر واضح ما را به بازی می گیرد انگار هشدار می دهد که باید به هر چیزی که می بینیم و می شنویم با دیده تردید بنگریم، بیشتر بیاندیشیم و هیچ چیز را کامل و درجا نپذیریم، و این هشداریست که این روزها خیلی به کار می آید.
دیشب سازندگان عروسک های بومی مهمان خندوانه بودند و خندوانه از حضور زنان و مردانی با پوشش قسمت های مختلف ایران رنگی تر از شب های دیگر بود.
دلم می خواهد اینجا به رامبد جوان و عوامل خندوانه آفرین و خداقوت بگویم و اعلام کنم که چقدر ممنونم که اینطور روی قومیت های ایران متمرکز شده اند و لباس ها، ترانه ها، گویش ها و زیبایی های متنوع آنها را نمایش می دهند.
تا قبل از خندوانه گویش و لهجه متفاوت قومیت های ایران وسیله ای بود برای خنداندن مردم در سریال های تلویزیون و تلویزیون بدل شده بود به یک سرکوب کننده و تحقیر کننده ی قومیت های ایران، اما حالا خندوانه با همکاری عروسکی با لهجه خوزستانی که می تواند به همه لهجه ها، زبان ها و گویش های ایران آواز بخواند محبوب دل میلیون ها ایرانی است.
خندوانه دارد آرام آرام عزت نفس را به مردمان جای جای ایران بازمی گرداند و بهشان این پیام را می رساند که به خدا شما با همین زبان و پوشش و موسیقی متفاوتتان خیلی زیباترید. دارد به ما می گوید که ملت ایران ببینید چقدر سرزمینتان زیباست و چقدر قشنگی دارد برای لذت بردن. می گوید ایران فقط تهران نیست.
خندوانه حالم را خوب می کند و آرزو می کنم روزی زندگی واقعیمان در ایران هم شبیه خندوانه باشد. دست در دست هم، مهربان و هم دل، و ایستاده به افتخار خودمان، مردم ایران.
دیروز بالاخره کارتون Inside Out را دیدم. عالی بود. دیدنش را خیلی بهتان توصیه می کنم.
جالب است بدانید کارگردان این انیمیشن در انیمیشن های Story Toy, Up, Wall E و Monster Inc هم به عنوان نویسنده همکاری داشته است. مغز بعضی آدم ها معرکه است!