سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

گود

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ق.ظ


رمانی که تازگی خوانده ام نامش «گود» است. یک داستان سیاسی برای دوره کردن تاریخ معاصر ایران از دهه سی تا اواخر هشتاد. کتابی که همه چیز دارد، سیاست، تاریخ، عشق، جنگ، صلح، شخصیت های واقعی و غیرواقعی از قشرها و گروه های مختلف جامعه و سیاست، حضور زن به معنای حقیقیش و میزان متنابهی تهران و کمی خوزستان.
من تاریخ ایران را دوست دارم و درباره اش کنجکاوم و هرچه می خوانم بیشتر حس می کنم که هیچ چیز نمی دانم. انگار توی مدرسه هیچ چیز به ما یاد ندادند. تاریخ واقعی ایران خیلی پیچیده تر از چیزی است که مدرسه سعی کرده بود به ما بخوراند. دلیل کنجکاوی ام هم همین است. هر چه هم جلوتر رفتیم فهمیدیم که خیلی چیزها را اصلن به ما نگفته اند چه برسد به حرف زدن درباره خوبی یا بدیشان، به خصوص درباره تاریخ معاصر.
حالا گود داستانی است که درباره تاریخ معاصر ایران حرف می زند. راجع به زورخانه ای در بازار تهران که گودش بو گرفته است و سقف بازارچه که در حال ریختن است. درباره چهار زن چریک که هر کدام به راهی کشیده می شوند و سرنوشت متفاوتی پیدا می کنند. 
حضور پررنگ محله ها و خیابان های تهران در کتاب جذاب است. دلتان می خواهد بروید بازارچه نایب السلطنه را از نزدیک ببینید و به حمام قبله سر بزنید. دوست دارید خیابان ادیب الممالک و محله آب منگل و امامزاده یحیی را از نزدیک ببینید. تهران به هم ریخته، تهران مغشوش، تهران خسته، تکه تکه، زخمی.
نگاه کتاب به زن حال آدم را خوب می کند. زن در کتاب دیده شده است، نه به عنوان زن که به عنوان یک آدم با همه اهداف و انگیزه ها و آرزوهایی که آدم ها می توانند داشته باشند. زن های کتاب تصمیم گیرنده و انتخاب کننده اند و تاثیر خودشان و انتخاب هایشان همه جا دیده می شود، برعکس بسیاری از روایت های تاریخی که در آنها از زنان خبری نیست، انگار که وجود نداشته اند یا فقط حضوری سایه وار و بی اهمیت دارند.
همین طور شیوه ی روایت کتاب بسیار جالب است. کتاب هجده فصل دارد که هر فصل متعلق به دوره تاریخی خاصی است اما فصل ها به ترتیب تاریخی شان مرتب نشده اند. مثلا فصل اول در سال 42 اتفاق می افتد و فصل دوم در سال 84 و با همین وضعیت داستان ادامه پیدا می کند و کم کم ابهامات برای خواننده برطرف می شود. شاید اول کمی گیج کننده باشد اما من  دوست داشتم و لذت بردم از این فهم تدریجی.
همین طور کتاب پر است از شخصیت های واقعی که می طلبد مدام بروید و شخصیت ها را گوگل کنید تا کتاب را بهتر بفهمید، تاریختان هم خوب می شود. غیر از  این تلاش برای رمز گشایی از نمادهایی که در کتاب قرار داده شده اند هم خواندن کتاب را جذاب تر می کند.
جاهایی از کتاب صلح را به رخمان می کشد و انسان بودن را. انگار می گوید حواسمان باشد که هریک از ما می توانیم جای هریک از شخصیت های داستان باشیم. انگار می گوید کمتر قضاوت کنیم و بیشتر حواسمان به خودمان باشد. به هر حال ایران را، هر طور که امروز هست، ما ساخته ایم، ما ایرانی ها.
 

بخش هایی از کتاب:

رو کرد به مریم گفت «تو مریمی؟ می دونی نورا کیه؟ ما یه نورا داشتیم که همیشه توی سر من می زد. مثل تو که الان می زنی. اون هم می زد توی سر من که این چیزا چیه؟ من براش یه کتونی سفید خریده بودم. تازه بهش پیتزا هم دادم. مستانه هم بود. شماها می شناسین مستانه رو؟ بعد اون هم گفت این زندگی که دوست داری همینه؟ اون هم می زد. اون هم توی سر من می زد. الان هم که با روسری آبی می آد باز می زنه. تقی هم می زد. با اون دستای پر موش می زد. می گفت باید تغییر ایدئولوژی بدیم. می زد. می گفت باید تز رکود رو بنویسم، باز می زد. می گفت الان وقت رکوده باز می زد. می گفت مرکزیت باید بره خارج، باز می زد. وقتی هم رفت خارج گفت بزنن. الان نورا می آد می زنه. فقط لیلا خوب بود نمی زد. می گفت سرنوشتت توی این روسری آبیه. من با اون روسری شوهر کردم. می دونی من با شهرام عروسی کردم. اون خودش نمی دونست. اما ما زن و شوهر بودیم. اون نمی دونست اما من هم براش بچه آوردم، هم بزرگ کردم. فرستادمش خارج درس بخونه چریک نشه. چریک باید سیانور بخوره. من به بچه م گفتم فقط نون خامه ای بخور. برو زندگی کن کسی هم نذار توی سرت بزنه. تو مریمی؟ مریم که نیستی. تو مستانه ای؟ نیستی که... اونا توی سر من نمی زدن.»
.......................
البته این رو بگم که آدم وقتی ساکسیفون می زنه قیافه اش خیلی مضحک می شه و بهتره کسی نوازنده رو نبینه و فقط به صدای تولید شده گوش بده. اما واسه اون که می زنه، وقتی دهنش رو پر باد می کنه چشم هاش بهتر می بینن. یعنی مجبور می شن بهتر ببینن. فشار از پایین می آد دیگه. کلا من اعتقاد دارم هر چی فشار از پایین باشه اون بالاها رو به واکنش وا می داره. مثل آبجی من که وقتی از پایین داد می زنه بالاخره من اون بالا مجبور می شم جواب بدم. فکر می کنم این مدلی هم که شما روسری تون رو گره می زنین یه جور داد زدن از پایینه تا یکی اون بالا صداتون رو بشنوه. گفتم که روسری شما فقط حجاب نیست. یه جور داد زدنه.  شایدم یه نوع هیپی مذهبیه. راستی امکانش هست مذهبی ها هم هیپی بشن. شما می دونین هیپی چیه؟ همه فکر می کنن من هیپی ام. من اصلا نمی دونم هیپی چی هست، از این مدل مو و سر و وضع خوشم می آد. هم امکانش رو می ده آدم تابلو بشه و بره تو چشم ها، هم این که مردم بگن ولش کن این خاک توسر هیپی رو و کاری به کارم نداشته باشن. من هر دو رو دوست دارم. هم اینکه برم تو چشم و هم این که بگن ولش کن خاک تو سر هیپی رو. مثل همون روز که ساکسیفون نزدم. در این دو حالت حق انتخاب با ماست. هر وقت دلمون خواست و از جو و فشا خوش مون اومد می ریم تو چشم و مثلا ساز می زنیم، اگه هم نه، فقط صدای عرعر ازش در می آریم که همه به مون بگن خاک توسر.
.....................
صاحب این کلاه ها کجان؟ یعنی جنازه ها رو بردن، کلاه ها مونده؟ من دیر رسیدم؟ کار من جنازه جمع کردنه. فرقی داره عراقی یا ایرانی؟ به سید زهرا گفتم اگه عراقی شیعه بود چی؟ اگه مثل بچه های ما عکس کربلا و حرم سیدالشهدا داشت چی؟
گفت «من دیدم. دیدم عراقی ای رو که کشته شده بود، توی جیبش عکس حرم مشهد بود. دخیلم یا رضا»
«چه کردی باهاش؟»
«چه می تونستم بکنم؟ حق و باطل مگه دست منه؟ حکم خداست که نباید جنازه ی مسلمون روی زمین بمونه. اون شیعه، من هم شیعه. لباساش رو درآوردم به اسم رضا تو خاکستون خاکش کردم»
«کفن و غسل چی؟»
«نه ندادم»
«همینا مگه نبودن شهر و دیارت رو ازت گرفتن؟بابات رو؟ داداشت رو؟»
«وقتی قراره خاک کنی باس خاک کنی دیگه... تازه ش هم اگه غسل و کفن می دادمش بچه هامون می فهمیدن شاید نمی ذاشتن.»

از کتاب گود، نوشته مهدی افشار نیک، نشر چشمه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۲۸
سورمه

کتاب

نظرات  (۲)

۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۶ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برای تاریخ خوانده ای مثل من که حتی اساتید دانشگاهمان هم رشته تاریخ را دست کم می گیرند، برایم جالب است که دیگرانی خارج از گود آکادمی به تاریخ علاقه دارند و پیگیرش هستن. 

ممنون بابت معرفی کتاب. می خوانمش.
پاسخ:
من الان فکر مى کنم اگر زمان دبیرستان جور دیگرى برخورد شده بود احتمالا براى دانشگاه رشته تاریخ یا جامعه شناسى را انتخاب مى کردم. خیلى هم مهم اند و فکر مى کنم مقدارى زیادى از مشکلات ما برمى گردد به اهمیت ندادن به رشته هاى اینچنین. 
خواهش مى کنم. امیدوارم لذت ببرید. 
دقیقا همینطوره که می گید آدم هر چی بیشتر از تاریخ می خونه بیشتر به این پی میبره که چقدر تاریخ رو متفاوت از اون چیزی که واقعا هست بِهِمون درس دادن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">