سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بخشش» ثبت شده است

آدم کم کم بعد از سی سالگی می فهمد که باید آرام تر بود و آدم ها را بیشتر دوست داشت. تا حدی می تواند پشت چهره آدم ها را ببیند و به تنهاییشان و کمبودهاشان پی ببرد چون قبلش به تنهایی و کمبودهای خودش پی برده است. آدم می فهمد یک لبخند ممکن است برای پوشاندن خشم یا غم باشد و پشت یک فریاد ممکن است ترس و بغض نهفته باشد. می فهمد آدم ها پیچیده اند و هر چیزی از آنچه می بینید به شما دورتر است چون فقط قسمتی از کل ماجراست.

بالا رفتن سن انگار آدم را مهربان تر می کند با خودش و دنیا. آدم می فهمد بخشش چیز به درد نخوری نیست و می شود همه چیز را به خاطر داشت ولی ارتباط ها را قطع نکرد. اصلا آدم می فهمد ارتباط ها به چه درد می خورند. مامان همیشه می گفت باید همه آدم ها را نگه داشت و این حرف از نظر من اشتباه ترین حرف دنیا بود. هنوز هم نمی گویم کاملا با آن موافقم اما مامان را می فهمم. آدم از سنی به بعد کم کم مرگ عزیزانش را می بیند یا مرگ عزیزان دوستانش را و بیشتر پی می برد که فرصت کم است و هر کسی که امروز هست ممکن است فردا نباشد و مرگ یک اتفاق واقعی و تنها رویداد بدون راه حل جهان است. انقدر مرگ آدم های زیر چهل سال زیاد شده که  حتا مرگ فردا ممکن است در خانه خودش را بزند یا نزدیکترین دوستانش را. نه اینکه بگویم از فردا برویم همه را ببخشیم چون اعتقادی به ببخشش بی قید و شرط ندارم ولی به نظرم باید به آدم ها فرصت داد برای بخشیده شدن و به خودمان فرصت بدهیم برای آرام شدن و برای زندگی کردن.

 آدم انگار از جایی به بعد کم کم می فهمد که زندگی به خودی خود مهم است حتی اگر هیچ موفقیت عجیب و غریب یا اتفاق بزرگی تویش نیفتد. از یکجایی به بعد آدم دلش برای همین روزمرگی هایی که به دیده تحقیر بهشان نگاه می کند تنگ می شود غذا خوردن، لباس پوشیدن، قدم زدن، حرف زدن با یک دوست یا دیدن پدر و مادرش یا چت کردن با برادر و خواهر.

خلاصه که نمی دانم به خاطر شروع پاییز است یا سنم که یکسال بهش اضافه شده یا چه که امشب این آرامش سکرآور وجودم را گرفته و حس می کنم می شود با کائنات در صلح بود. امیدوارم این احساس دیر بپاید.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۰۱:۲۰
سورمه

میم تعریف می کند  در اتوبوسی که از شهر ایکس به شهر ایگرگ می رفته با شاگرد راننده سر دمای داخل اتوبوس و گرما بحثش شده و طرف جلوی چند نفر دیگر به میم توهین کرده. بعد معلوم شده طرف اصلن شاگرد راننده نبوده و پسر صاحب اتوبوس بوده و دانشجوی فوق لیسانس و لابد فکر می کرده که هر کس با اتوبوس مسافرت می کند قاعدتن از یک دانشجوی فوق لیسانسی که بابایش یک اتوبوس دارد کم ارزش تر است و می شود بهش توهین کرد. میم می گفت برای پسره عجیب بوده که میم جوابش را داده و بهش اعتراض کرده که این چه طرز حرف زدن با مسافر است.

خلاصه میم پی قضیه را گرفته و به تعاونی مذکور زنگ زده و ماجرا را تعریف کرده و گفته شکایت قضایی می کند. تعاونی هم خودش پیگیر شده و به میم زنگ زده اند که ما این اتوبوس را کلن از خط می اندازیم بیرون. یه کم دل میم سوخته که اینها از کار بیکار می شوند ولی همچنان سر شکایتش هست ولی می گفت شاید آخرش رضایت بدهم.

شاید کس دیگری جای من بود به میم می گفت آره رضایت بده و دیگر متنبه شدند و بیکار می شوند گناه دارند و اینها. ولی من بهش گفتم رضایت نده.

می دانید چیزی که من دارم این روزها می بینم این است که خیلی از بلاهایی که دارد سر ما می آید از دزدی و دروغگویی گرفته تا هزار چیز دیگر اصلن تقصیر آن دسته ای از ماست که فکر می کنیم خیلی صبور و دلسوز و دل رحمیم. در حالیکه  فقط آدم های بی ثبات و بدون عزت نفسی هستیم که هیچ ارزشی برای خودمان قائل نیستیم و چهارچوبی نداریم. خط قرمزی نداریم که وقتی آدم ها از آن رد شدند بزنیم به سیم آخر و ترمز دستی را بکشیم. ما غرغر می کنیم ولی اعتراض نمی کنیم. تهدید می کنیم ولی تهدیدهایمان را عملی نمی کنیم. داد و بی داد می کنیم ولی سر بزنگاه غیبمان می زند. خیلی از آدم هایی که امروز سر ما را کلاه می گذارند همان هایی هستند که از چیزهای کوچک تری شروع کردند ولی ما هیچ چیز بهشان نگفتیم. جایمان را در صف ها گرفتند، بقیه پولمان را ندادند، با ما بد حرف زدند، جواب سربالا بهمان دادند یا حتا بهمان توهین کردند و ما به خاطر ترس یا حوصله دردسر نداشتن یا راه افتادن کارمان بی خیالشان شدیم و یکجوری خودمان را گول زدیم. اینها که می بینید امروز گاهی جان و مال مردم برایشان بی اهمیت است یک دلیلش این است که دیده اند برای خود ما هم مهم نیست.

خلاصه که به نظرم این حرف ها که در باب ارزش بخشش می زنند خیلی هم درست نیست یا حداقل کاملن  تک بعدی است.  بخشش آداب دارد. آدمی که پشیمان نیست یا هیچ کاری برای جبران اشتباهش نکرده، نباید بخشیده شود چون این به معنی تایید اشتباه اوست. این بخشیدن ها یعنی من اشتباهت را تایید می کنم باز هم این کار را بکن، باز هم این بلا را سر مردم بیاور، چون آنها هم بدتر از من به سادگی چشمهایشان را روی این اشتباهات خواهند بست.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۶
سورمه

بخشش از نظر من یعنى فراموشی. نمى فهمم «مى بخشم اما فراموش نمى کنم» یعنى چه. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۲
سورمه