سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

آرامش

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۰ ق.ظ

آدم کم کم بعد از سی سالگی می فهمد که باید آرام تر بود و آدم ها را بیشتر دوست داشت. تا حدی می تواند پشت چهره آدم ها را ببیند و به تنهاییشان و کمبودهاشان پی ببرد چون قبلش به تنهایی و کمبودهای خودش پی برده است. آدم می فهمد یک لبخند ممکن است برای پوشاندن خشم یا غم باشد و پشت یک فریاد ممکن است ترس و بغض نهفته باشد. می فهمد آدم ها پیچیده اند و هر چیزی از آنچه می بینید به شما دورتر است چون فقط قسمتی از کل ماجراست.

بالا رفتن سن انگار آدم را مهربان تر می کند با خودش و دنیا. آدم می فهمد بخشش چیز به درد نخوری نیست و می شود همه چیز را به خاطر داشت ولی ارتباط ها را قطع نکرد. اصلا آدم می فهمد ارتباط ها به چه درد می خورند. مامان همیشه می گفت باید همه آدم ها را نگه داشت و این حرف از نظر من اشتباه ترین حرف دنیا بود. هنوز هم نمی گویم کاملا با آن موافقم اما مامان را می فهمم. آدم از سنی به بعد کم کم مرگ عزیزانش را می بیند یا مرگ عزیزان دوستانش را و بیشتر پی می برد که فرصت کم است و هر کسی که امروز هست ممکن است فردا نباشد و مرگ یک اتفاق واقعی و تنها رویداد بدون راه حل جهان است. انقدر مرگ آدم های زیر چهل سال زیاد شده که  حتا مرگ فردا ممکن است در خانه خودش را بزند یا نزدیکترین دوستانش را. نه اینکه بگویم از فردا برویم همه را ببخشیم چون اعتقادی به ببخشش بی قید و شرط ندارم ولی به نظرم باید به آدم ها فرصت داد برای بخشیده شدن و به خودمان فرصت بدهیم برای آرام شدن و برای زندگی کردن.

 آدم انگار از جایی به بعد کم کم می فهمد که زندگی به خودی خود مهم است حتی اگر هیچ موفقیت عجیب و غریب یا اتفاق بزرگی تویش نیفتد. از یکجایی به بعد آدم دلش برای همین روزمرگی هایی که به دیده تحقیر بهشان نگاه می کند تنگ می شود غذا خوردن، لباس پوشیدن، قدم زدن، حرف زدن با یک دوست یا دیدن پدر و مادرش یا چت کردن با برادر و خواهر.

خلاصه که نمی دانم به خاطر شروع پاییز است یا سنم که یکسال بهش اضافه شده یا چه که امشب این آرامش سکرآور وجودم را گرفته و حس می کنم می شود با کائنات در صلح بود. امیدوارم این احساس دیر بپاید.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۱
سورمه

بخشش

زندگی

نظرات  (۳)

بسیار زیبا دقیقا همینطوره البته شما کمی زود به این مرحله از زندگی رسیدید بعد از چهل سالگی دیگه کلا هم چی حل میشه و روان و من هنوز نمیدونم اینایی که بعد از چهل هنوز دارن سر موضوعات پیش پا افتاده و بعضا ظاهرا مهم حرص و جوش میخورن و روابطشون با حساب کتاب و معامله است چرا اینجورین و کی میخوان به خودشون بیان و این دو روز دنیا رو با آرامش و صلح بگذرونن

با اجازه شما من لینک این پستتون رو با ذکر منبع توی وبلاگم میذارم

پاسخ:
فکر می کنم ما آدما بر اساس همه آنچه که در زندگی داریم مثل خانواده و آنچه که به دست میاریم مثل روابط و تجربیاتمون و تلاشی که برای بهتر شدن می کنیم به اینجا می رسیم و البته حفظش هم باز تلاش و خودآگاهی می خواد، هیچوقت ایمن نیستیم کاملا از خودمون. 
حتما. باعث خوشحالی منه.

https://setarehshadi.blogsky.com/1398/07/02/post-17/آرامش-و-رهاییhttps://setarehshadi.blogsky.com/1398/07/02/post-17/آرامش-و-رهایی

سلام!

خیلی از حرص هایی که خوردیم، خیلی از دل نگرانی ها و بیشتر لحظات مضطرب ما الکی بود!

یعنی خودمان خواستیم بی خود و بی جهت مضطرب باشیم. 

به قول یک راننده اتوبوس که می گفت:«امروز همان روزی است که دیروز نگرانش بودی!»

فکر می کنم آدم با افزایش سن با خودش خیلی بیشتر منطقی می شود.

 

قلمتون سبز - راستی «این وبلاگ» نوشته شما رو معرفی کرد

پاسخ:
به نظرم هیچ لحظه ای یا احساسی الکی نبوده، همه اون احساسات برای رسیدن به آرامش در سال های بعدتر لازمند. آرامش ما از تجربه همه اونها به دست اومده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">