سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

قسمت اول این مطلب


مدل محیطی دختران

اگر کودکی را به عنوان دوره ای برای آماده سازی برای بزرگسالی در نظر بگیریم، در می یابیم که برای قرن ها طول دوره کودکی پسران دو برابر دختران بوده است. تاریخچه ی کودکی دو ویژگی ظاهرا متناقض را درباره بلوغ دختران توصیف می کند: از طرفی دختر بسیار پیش از پسر بالغ می شود و از طرف دیگر حتی زمانی که بالغ شده است کودک باقی می ماند.

آریس (1962) درباره بلوغ زودرس دختران می گوید: «جالب است که  تلاش برای متمایز کردن کودکان (از بزرگسالان) تنها محدود به پسران است... چنانکه جدا کردن کودکان دختر از زندگی بزرگسالانه کمتر از آن است که برای پسران صورت گرفته است».

علیرغم درگیری زودرس دختران با بزرگسالان، آنها هیچوقت به بلوغ نمی رسند. همانطور که کودکی به عنوان وضعیت اجتماعی وابسته به بزرگسال تعریف می شود، یا به عنوان وضعیت عدم جهت گیری فرهنگی، یا عدم بلوغ روانشناختی، دختر حتی بعد از ازدواج و مادر شدن هم در این وضعیت باقی می ماند. هال (1904) توضیح می دهد که زن ها هیچگاه از دوره نوجوانی خارج نمی شوند- از نظر روانشناختی و احساسی رشد آنها در دوره نوجوانی متوقف می شود.

سامرویل (1982) ادعا می کند (بر اساس نوشته های یونانیان) تفاوت سنی و تجربه زیاد بین شوهر و زن، زن را بیشتر به دنیای کودکانش نزدیک می کرد تا دنیای شوهرش. سارتر در زندگینامه اش (کلمات) به یاد می آورد که چطور در کنار مادرش در اتاق کودکی او بزرگ شده است. از احوال نورا (شخصیت نمایشنامه خانه عروسک ایبسن) ما می فهمیم که جامعه از زن انتظار داشته است که نابالغ باقی بماند و شخصیتش را طوری پی ریزی کند که در تمام طول عمرش وابسته، مطیع و شکرگزار باشد. محیطی که دختر در آن رشد می یافت طوری سازماندهی می شد که ابزاری برای در چهارچوب قرار دادن شخصیت او به وجود بیاورد و او را در مسیری قرار دهد که تشخیص  ارزش ها و دانش، از بالا بر او اعمال شود.

مدل محیطی برای دختران دو مرحله اصلی داشت: اول در خانه پدر و بعد در خانه شوهر.

پ.ن: فکر می کنم این مطلب ایسنا خیلی با متن بی ارتباط نباشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۳
سورمه

دارم بخش هایی از کتاب Women and The Environment را می خوانم. کتاب متعلق به سال 1994 و از سری کتاب های Human Behavior and Environment است.

در روان شناسی مبحثی هست به نام روان شناسی محیط که به بررسی تاثیر محیط بر انسان و بالعکس می پردازد. در واقع مدعی است که ما و محیط بر هم تاثیر می گذاریم. معماری فضاهای مختلف، طبیعت، صدا، نور و تغییرات محیط همه بر ما و روانمان موثرند. اما این کتاب انحصارن به محیط و زن پرداخته است. چیزی که در کتاب برایم جالب است تاریخچه هاست. اینکه زن ها در تاریخ تا چه حد می توانسته اند از محیط استفاده کنند و این توانایی یا عدم توانایی در استفاده از محیط چه تاثیری بر زندگی شان داشته است، تاثیراتی که گاه تا امروز ادامه دارد.

در واقع وقتی کتاب را می خوانید به مسائلی پی می برید که ممکن است تا به حال به آنها فکر نکرده باشید یا به نظرتان مهم نیامده باشند. مثلن آیا قوی بودن هوش فضایی در مردان نسبت به زنان ممکن است ارتباطی به استفاده وسیع تر آنها از محیط اطراف و آزادی بیشترشان برای دوری از خانه داشته باشد؟ یا چه شد که غربیان روزگاری به این نتیجه رسیدند که مدارسشان مختلط باشد در حالیکه زمانی پیش از آن آموزش دختران برایش اهمیتی نداشت.

این مقدار باریک بینی اروپاییان در تاریخشان، مکتوب کردن چیزهای کوچک، و تحقیقشان نسبت به همه چیز باعث می شود تا حد زیادی بفهمم چرا ما انقدر عقب هستیم. واقعیت این است که ما هیچوقت تا این حد به شناخت خود نزدیک نشده ایم یا برایش تلاش نکرده ایم که بعد بخواهیم تغییری ایجاد کنیم. حتی بسیاری از اثار مکتوبی که ما را با گذشته خودمان آشنا می کند به دست غیرایرانیان نوشته شده است. ما به طور کلی ملت نویسایی نبوده ایم.  در واقع بسیاری از تغییراتی هم که در دوران مختلف ایجاد کرده ایم صرفا کپی برداری و بدون هیچگونه پشتوانه تحقیقاتی و بررسی تاریخی و کاملا سلیقه ای بوده است.

بخش کوچکی را که ترجمه اش را در اینجا می گذارم راجع به تاریخچه استفاده پسران و دختران از محیط و مدل تربیتی آنان است که بیشتر  آن به قرون وسطا باز می گردد.


مدل محیطی پسران: دوری از خانه

پس از اتمام مدرسه، پسران شهری به مدرسه هایی دور از خانواده هایشان فرستاده می شدند. در رم پسران شانزده ساله به خانواده دیگری برای آموزش نهایی رفتار اجتماعی سپرده می شدند. طبقه نجیب زادگان در قرون وسطا آن دسته از پسرانی را که برای زندگی در ارتش انتخاب شده بودند در هفت سالگی به  خانواده های دیگر می سپردند. پسرانی که برایشان زندگی در صومعه مقدر شده بود حتی زودتر از این سن به کلیسا سپرده می شدند.. خانواده های مرفه حداقل تا آخر قرن نوزدهم پسرانشان را به مدارس شبانه روزی دور از خود می فرستادند. تجار و صنعتگران پسران خود را برای شاگردی کردن به کارگاه صنعتگران دیگر می فرستادند.

ترک کردن خانه تقریبا همیشه با بحران همراه بود، احساس غربت و تنهایی. مک لاگلن (1974) هنگامی که به جدایی زودرس کودکان از خانواده هایشان در جامعه قرون وسطا اشاره می کند خاطراتی از اوردیک ویتالیس نقل می کند که به وسیله پدرش به صومعه ی نرماندی سپرده شده بود:

«پس پسری ده ساله ، من، از کانال انگلیس گذشتم و به نرماندی تبعید شدم، کاملا ناآشنا، هیچ کس را نمی شناختم... مانند یوسف در مصر زبانی را می شنیدم که هیچ چیز از آن را نمی توانستم بفهمم.»

 در حقیقت یوسف که به آن اشاره شده آشکار می کند که در قرون وسطا رسم فرستادن پسر به بیرون خانه دارای جایگاهی اسطوره ایست. نه تنها یوسف، بلکه بیشتر شخصیت های انجیل که باعث وقوع تغییرات تاریخی شدند (مانند ابراهیم، یعقوب، موسی، ییفتاح، ساموئل، سائول و داوود) در کودکی و نوجوانی مجبور به ترک خانه پدریشان شدند.

ریشه های این اسطوره ها در پس احتیاجات اولیه روان شناختی یافت می شوند. بتلهم (1976) وقتی به بازتاب جدا کردن پسران از خانه در قصه های پریان و  افسانه ها اشاره می کند، به ما می گوید:

در بیشتر داستان هایی که دو برادر در آن حضور دارند، یکی به دنیای بیرون می رود و با خطر دست و پنجه نرم می کند در حالیکه دیگری... به سادگی در خانه می ماند. در بسیاری از قصه  های اروپایی برادری که خانه را ترک کرده است به زودی خود را در جنگلی تاریک و عمیق می یابد که حس می کند در آن گم شده است و از چهارچوبی که در خانه والدینش به دست آورده، دست می کشد در حالی که هنوز ساختاری درونی را برای خود نساخته است، ساختاری که تنها می توان تحت تاثیر تجربه های زندگی بدان دست یافت. اینجا مانند بسیاری از قصه های پریان بیرون رانده شدن از خانه برای «کسی شدن» است. پیدا کردن خود نیاز به دور شدن از حصار خانه دارد، تجربه ی دردناکی که دارای خطرات روان شناختی بسیار است. این فرایند رشد، غیرقابل فرار است، دردی که با کودک ناشاد از مجبور شدن به ترک خانه به نماد تبدیل شده است.

 لزوم ترک خانه برای رسیدن به معیار مرد شدن است که در بسیاری از فرهنگ های دیگر هم یافت می شود. بفو (1986) به پس زمینه اجتماعی فرهنگی رشد کودک در ژاپن اشاره می کند: «آنها می گویند برای یک انسان بالغ شدن، باید از برنج دیگری خورد، یعنی باید از خانه دور شد. جایی زندگی کرد که احترام به دیگران و تحمل سختی های مادی و روانشناختی ضروری باشد»

 دور از خانه و دور از همدردی والدین، پسر نه تنها ساختار رفتاری مستقل و تفکر واقعی  را می آموزد بلکه استقامت و تحمل را فرا می گیرد.

مردم شناسانی که به تحقیق مردانگی در جامعه های نانویسا پرداخته اند دریافتند که پسرها برای رسیدن به مرحله بلوغ آدابی داشته اند که حداقل دارای یکی از فاکتورهای زیر را بوده است:

تحقیر دردناک به وسیله مردان بزرگسال در جامعه، آزمودن تحمل و مردانگی، جدا شدن از زنان، عمل جنسی، یا تغییر محل اقامت  که پسر را از مادر و خواهرانش جدا کند.

پسر در فرهنگ غربی برای مدت کوتاه از خانه دور نمی شد بلکه برای چند سال طولانی چنین اتفاقی می افتاد.همین طور او به حاشیه شهر نمی رفت بلکه به موسسه یا خانه ای می رفت که در سطح بالاتری نسبت به خانه یا شهر خودش قرار داشت. تا در آنجا در معرض جامعه ای متفاوت با سنت ها، ایده ها، سبک زندگی و رفتار متفاوت قرار گیرد. عموما پسری که از خانه جدا می شد در سن تفکر انتزاعی قرار داشت. در این سن او مجبور بود خود را با محیط جدید منطبق کند،  تا با ارزش ها و مفاهیم فرهنگ دیگر همانندسازی کند و آنها را با آنچه در گذشته درونی کرده است یکپارچه کند. بعد از این یکپارچه سازی مفاهیم و ارزش ها، پسر بر اساس قوانین سنت های پدری  به خانه برمی گردد، نه تنها به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک انتقال دهنده فرهنگ. او حالا مردی است در اواخر بیست سالگی یا اوایل سی سالگی که با دختری نوجوان ازدواج می کند آن هم تنها بعد از آنکه خود را از نظر حرفه و درآمد تثبیت کرده باشد.

پیوند مرتبط:

قسمت دوم این مطلب



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۶
سورمه

هنگامى که بلاش ساسانی (٤٨٨-٤٨٤ میلادی) تصمیم به ایجاد حمام هاى عمومى مى گیرد با مخالفت شدید بزرگان دین رو به رو مى شود. زیرا این کار را بی حرمتى به دین مى شمردند.

از کتاب معماری ایران و جهان در سپهر فرهنگ ایران، دکتر نوری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۳
سورمه

آدم باید سعی کند فراموش نکند، شاید هم باید سعی کند فراموش کند، دقیقن نمی دانم! فقط چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم که چطور ما که مردمانی هستیم که می گویند حافظه تاریخی خوبی نداریم در استادیوم داد می زنیم (البته برادران ما به نمایندگی از ما داد می زنند!) شیش تاییا!

چند وقت پیش با مامان رفته بودیم شهرکتاب مرکزی. واقعن هر دومان داشتیم به این فکر می کردیم که قدیم ها چقدر چیزها وجود نداشت و الان وجود دارد. مثلن مامان یک تقویم کوچک با نقاشی های بچگانه برای خودش برداشت و گفت از این چیزها قدیما نبود. و من دارم به مداد رنگی های چینی زمان خودم فکر می کنم که فرت فرت نوکشان می شکست و همیشه برایم سوال بود این مداد سفید به چه دردی می خورد دقیقن. آن وقت ها یکی از آرزوهایم مداد رنگی 24 رنگ بود، مارک استدلر، با این جعبه های فلزی. فکر نکنم کاملن به آرزویم رسیده باشم. به 24 رنگ و جعبه فلزی رسیدم  اما با مارک لیرا.

آن وقت ها توی دبستان یک دختری همکلاسیم بود که نقاشیش خیلی خوب بود. کلاس می رفت و با مداد رنگی نقاشی هایی می کشید که همان موقع می دانستیم عمرن ده سال دیگر هم از اینها بکشیم! مداد رنگی هایی داشت که نگو. یک همکلاسی دیگر داشتم که یک جامدادی فوق العاده داشت. از این دکمه ای ها که هر کدامش را می زنی یک دری باز می شود. برا آن وقت ها خیلی خفن بود. آن روزها البته هنوز کلمه «خفن» وجود نداشت تا آنجا که یادم هست! این همکلاسیم باربی هم زیاد داشت، انواع و اقسام. من یک دانه هم نداشتم (دلم برای خودم کباب شد). البته همان سال مامان رفت یکی برایم خرید. هم دوستش داشتم هم نه. آخر موهایش کوتاه بود و من دلم موبلند می خواست. روی یک ماه سوار بود. فکر کنم مامان از همان وقت ها برایش مهم بود اسباب بازی های غیر فرهنگی برایمان نخرد! باید ازش بپرسم.

اما از گذشته یکی از سخت ترین قسمت هایش گوش دادن به موسیقی بود. البته منظورم در قیاس با الان است. اگر یک آهنگی را دوست داشتی باید می زدی عقب تا دوباره گوش بدهی. زیاد هم این کار را انجام می دادی احتمالن نوارش درمیامد و باید با خودکار درستش می کردی. وای به حال اینکه می خواستی مثلن متن یک آهنگ خارجی را داشته باشی. من که آن وقت ها خودم سواد انگلیسیم قد نمی داد (الان هم نمی دهد) باید می دادیم یکی که زبانش خوب بود گوش کند و برایمان پیاده کند. یادم هست تایتانیک که آمد دبیرستان بودم. متن آهنگش روی کاغذپاره ها دست به دست می شد. آن وقت ها همه چیز در دبیرستان ما ممنوع بود. این رد و بدل شدن موسیقی ها و متن آهنگ ها همه یواشکی بود. کتاب غیر درسی هم ممنوع بود. راهنمایی بودم که تب «بامداد خمار» همه را گرفته بود و ما هم یواشکی توی مدرسه بامداد خمار می خواندیم. الان فکر می کنم خیلی کتاب های بهتری برای خواندن وجود داشت ولی خوب همیشه هر چه ممنوع تر است جذاب تر است.

نسبت به آن وقت ها «اپلیکیشن شیزم» یک معجزه به نظر می رسد! من آن وقت ها آرزویم این بود که بفهمم فلان آهنگ قدیم در فلان نوار کاست متعلق به کیست و چه می گوید. الان چنین آرزویی خنده دار است. شیزم به چشم بهم زدنی جواب سوالم را می دهد!

دوستی می گفت آرزو دارد زمان قاجار زندگی می کرد. گفتم آن موقع ها سخت بوده برق نبوده، جاده نبوده، اینترنت، آب لوله کشی، گاز، کولر و... گفت آدم ها به همه چیز عادت می کنند، ما چون قرن بیست و یک را دیده ایم به نظرمان سخت می آید، اگر آن موقع زندگی می کردیم برایمان عادی بود. شاید کسانی که صد سال بعد می آیند هم فکر کنند که ما چقدر گناه داشتیم که در این کمبود امکانات زندگی می کردیم. به نظرم راست می گفت.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۳۱
سورمه

دارم به این نتیجه می رسم که ما ماهیانی هستیم در ایران فعلی که هیچگاه به واقعیت تاریخی که درش هستیم پی نخواهیم برد. شاید دیگرانی صدها سال بعد به برخی حقایق پی ببرند. همین حالا کلی اطلاعات هست که می شود دانست و خواند و فهمید و ما بی خبریم. خیلی چیزها را به ما نگفته اند یا نصفه گفته اند یا غلط گفته اند. خیلی چیزها را آن جور که دوست دارند به ما می گویند. نه اینکه فقط آنهایی که دوست نداریم چنین کنند، آنها که دوستشان داریم هم همین اند. خودمان باید برویم بگردیم و بخوانیم و آخر هم نمی دانیم باز، خیلی چیزها را نمی دانیم. تازه اگر برایمان مهم باشد که این روزها برای خیلی ها مهم نیست و ترجیح می دهند بگذارند به حساب درستی هرچه تا به حال شنیده اند و همان ها هم برایشان مهم نباشد.
امروز گفتگویی داشتم با چند همسر شهید و مطالبی شنیدم که بی اندازه غم انگیز و وحشتناک بود. نمی دانم چه وقت باید راجع به اینها حرف زده شود. شاید وقتی که همه ی دوستان آن زمان مرده باشند تا از افشای اینها و حرف زدن درباره شان طوریشان نشود یک وقت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۷
سورمه

کتابخانه عمومی نیویورک اسنادی رو در معرض دید همگان قرار داده که بین اون ها طراحی های فوق العاده اوژن فلاندن هم از مکان های مختلف ایران به چشم می خوره و البته عکس های دیگه ای هم درباره ایران وجود داره.

نتیجه جستجو برای ایران: 

http://digitalcollections.nypl.org/search/index…


کاخ گلستان


تخت مرمر در کاخ گلستان


پاسارگاد


برج طغرل ری


خیابان های تهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۴
سورمه


وزیر علوم فرمودند که هیچ دانشگاهی مجوز برگزاری اردوی مختلط ندارد و من فکر کردم چه خوب که دانشجو نیستم و در دورانی دانشجو بودم که این چیزها دغدغه ذهن کسی نبود و آدم ها می رفتند دانشگاه چیز یادبگیرند و زندگیشان را غنی تر کنند و اتفاقن دانشگاه ها با کیفیت تر بود و سر هر چهارراهی داد نمی ردند پروپزال، پایان نامه و اساتید دانشجوها را پله نمی کردند و هنوز دلالی بلد نبودند و کتاب هایشان را خودشان می نوشتند و دانشجوها هنوز فکر می کردند خودشان باید متن هایشان را ترجمه کنند ومقاله هایشان را بنویسند. اردوها مختلط بود، انجمن های اسلامی فعال بود و دانشگاه پر بود از برنامه های مختلفی مثل فیلم و تئاتر و کنسرت اما بعد کسانی آمدند و اینها را عامل بی کیفیتی دانشگاه دانستند و البته دانشگاه ها را به بی کیفیت ترین وضعیت خود رساندند!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۱۴
سورمه

بیش ترین آسیب اما در زمان ظل السلطان (پسر ناصرالدین شاه) حاکم قاجاری اصفهان، بر چهل ستون وارد شد. به دستور این مرد بی کفایت، بسیاری از نگاره ها، با ضربه های تیشه مخدوش و لایه ای از گچ پوشانده شد؛ آیینه های ستون های ایوان ها و دیواره ها فروریخته شد و درها و پنجره های نفیس منبت کاری، گره چینی و خاتم کاری آراسته با شیشه های رنگی بنا، برای استفاده در کاخ شخصی حاکم به «عمارت مسعودیه» ی تهران منتقل گردید.
البته جای شکرش باقی است، در مقایسه با کاخ های دیگر صفوی نظیر آیینه خانه، هفت دست و نمکدان که توسط ظل السلطان کاملاً ویران شدند، این بنا شانس بیش تری برای ماندگاری به دست آورد.

از کتاب معماری ایران جهان در سپهر فرهنگ ایران، دکتر نوری شادمهانی، نشر مهکامه

عکس: تصویر کاخ آیینه خانه اصفهان که امروز دیگر وجود ندارد.

پ.ن: تعداد ظل السلطان ها این روزها خیلی زیاد شده با این تفاوت که حداقل ظل السلطان یک چهل ستون رو باقی گذاشت یا قسمت هایی از اون رو کند و توی خونه خودش استفاده کرد!امروز فقط بکوبیم و صاف کنیم جاش مجتمع تجاری بسازیم.

این روزها خبر خانه های منطقه دوازده تهران یا خانه پدر خلیج فارس (معین التجار) و خیلی خبرهای دیگه نوید آینده ی بی هویت تری رو میده.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۱
سورمه

پس از شاه عباس دوم تا هجوم افغان ها، از کاخ چهل ستون هم چنان برای برگزاری تشریفات رسمی استفاده می کردند. در حین برگزاری یکی از این جشن ها در زمان شاه سلطان حسین، چهل ستون دچار آتش سوزی شد و به دلیل خرافه پرستی شاه که خاموش کردن آتش را خلاف مشیت الهی می دانست، عمارت در شعله های آتش سوخت و آسیب جدی دید. آما پس از آن بازسازی، نوسازی و آرایش مجدد یافت.


از کتاب معماری ایران جهان در سپهر فرهنگ ایران، دکتر نوری شادمهانی، نشر مهکامه


پ.ن: نکته مثبتش اینه که اعتقاد نداشته حالا چون سوخت باید همونجوری جزغاله باقی بمونه. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
سورمه

«چند وقت به خود زحمت دادم ریش گذاشتم. امروز خیال کردم مگر در بارگاه خدایی ریش داشتن سبب تغییر تقدیر است، جمعی هستند ریش ندارند و عقل دارند نان شب ندارند، برخی ریش دارند و عقل ندارند و در ناز و نعمت هستند، زحمت بیهوده چرا، دو روز دنیا قابل نیست. ریش را تراشیدم و آسوده شدم.»

پنج شنبه، 4 جمادی الثانیه سنه 1292 قمری
از کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص 5

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
سورمه