سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روان شناسی» ثبت شده است

قسمت اول این مطلب


مدل محیطی دختران

اگر کودکی را به عنوان دوره ای برای آماده سازی برای بزرگسالی در نظر بگیریم، در می یابیم که برای قرن ها طول دوره کودکی پسران دو برابر دختران بوده است. تاریخچه ی کودکی دو ویژگی ظاهرا متناقض را درباره بلوغ دختران توصیف می کند: از طرفی دختر بسیار پیش از پسر بالغ می شود و از طرف دیگر حتی زمانی که بالغ شده است کودک باقی می ماند.

آریس (1962) درباره بلوغ زودرس دختران می گوید: «جالب است که  تلاش برای متمایز کردن کودکان (از بزرگسالان) تنها محدود به پسران است... چنانکه جدا کردن کودکان دختر از زندگی بزرگسالانه کمتر از آن است که برای پسران صورت گرفته است».

علیرغم درگیری زودرس دختران با بزرگسالان، آنها هیچوقت به بلوغ نمی رسند. همانطور که کودکی به عنوان وضعیت اجتماعی وابسته به بزرگسال تعریف می شود، یا به عنوان وضعیت عدم جهت گیری فرهنگی، یا عدم بلوغ روانشناختی، دختر حتی بعد از ازدواج و مادر شدن هم در این وضعیت باقی می ماند. هال (1904) توضیح می دهد که زن ها هیچگاه از دوره نوجوانی خارج نمی شوند- از نظر روانشناختی و احساسی رشد آنها در دوره نوجوانی متوقف می شود.

سامرویل (1982) ادعا می کند (بر اساس نوشته های یونانیان) تفاوت سنی و تجربه زیاد بین شوهر و زن، زن را بیشتر به دنیای کودکانش نزدیک می کرد تا دنیای شوهرش. سارتر در زندگینامه اش (کلمات) به یاد می آورد که چطور در کنار مادرش در اتاق کودکی او بزرگ شده است. از احوال نورا (شخصیت نمایشنامه خانه عروسک ایبسن) ما می فهمیم که جامعه از زن انتظار داشته است که نابالغ باقی بماند و شخصیتش را طوری پی ریزی کند که در تمام طول عمرش وابسته، مطیع و شکرگزار باشد. محیطی که دختر در آن رشد می یافت طوری سازماندهی می شد که ابزاری برای در چهارچوب قرار دادن شخصیت او به وجود بیاورد و او را در مسیری قرار دهد که تشخیص  ارزش ها و دانش، از بالا بر او اعمال شود.

مدل محیطی برای دختران دو مرحله اصلی داشت: اول در خانه پدر و بعد در خانه شوهر.

پ.ن: فکر می کنم این مطلب ایسنا خیلی با متن بی ارتباط نباشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۳
سورمه

دارم بخش هایی از کتاب Women and The Environment را می خوانم. کتاب متعلق به سال 1994 و از سری کتاب های Human Behavior and Environment است.

در روان شناسی مبحثی هست به نام روان شناسی محیط که به بررسی تاثیر محیط بر انسان و بالعکس می پردازد. در واقع مدعی است که ما و محیط بر هم تاثیر می گذاریم. معماری فضاهای مختلف، طبیعت، صدا، نور و تغییرات محیط همه بر ما و روانمان موثرند. اما این کتاب انحصارن به محیط و زن پرداخته است. چیزی که در کتاب برایم جالب است تاریخچه هاست. اینکه زن ها در تاریخ تا چه حد می توانسته اند از محیط استفاده کنند و این توانایی یا عدم توانایی در استفاده از محیط چه تاثیری بر زندگی شان داشته است، تاثیراتی که گاه تا امروز ادامه دارد.

در واقع وقتی کتاب را می خوانید به مسائلی پی می برید که ممکن است تا به حال به آنها فکر نکرده باشید یا به نظرتان مهم نیامده باشند. مثلن آیا قوی بودن هوش فضایی در مردان نسبت به زنان ممکن است ارتباطی به استفاده وسیع تر آنها از محیط اطراف و آزادی بیشترشان برای دوری از خانه داشته باشد؟ یا چه شد که غربیان روزگاری به این نتیجه رسیدند که مدارسشان مختلط باشد در حالیکه زمانی پیش از آن آموزش دختران برایش اهمیتی نداشت.

این مقدار باریک بینی اروپاییان در تاریخشان، مکتوب کردن چیزهای کوچک، و تحقیقشان نسبت به همه چیز باعث می شود تا حد زیادی بفهمم چرا ما انقدر عقب هستیم. واقعیت این است که ما هیچوقت تا این حد به شناخت خود نزدیک نشده ایم یا برایش تلاش نکرده ایم که بعد بخواهیم تغییری ایجاد کنیم. حتی بسیاری از اثار مکتوبی که ما را با گذشته خودمان آشنا می کند به دست غیرایرانیان نوشته شده است. ما به طور کلی ملت نویسایی نبوده ایم.  در واقع بسیاری از تغییراتی هم که در دوران مختلف ایجاد کرده ایم صرفا کپی برداری و بدون هیچگونه پشتوانه تحقیقاتی و بررسی تاریخی و کاملا سلیقه ای بوده است.

بخش کوچکی را که ترجمه اش را در اینجا می گذارم راجع به تاریخچه استفاده پسران و دختران از محیط و مدل تربیتی آنان است که بیشتر  آن به قرون وسطا باز می گردد.


مدل محیطی پسران: دوری از خانه

پس از اتمام مدرسه، پسران شهری به مدرسه هایی دور از خانواده هایشان فرستاده می شدند. در رم پسران شانزده ساله به خانواده دیگری برای آموزش نهایی رفتار اجتماعی سپرده می شدند. طبقه نجیب زادگان در قرون وسطا آن دسته از پسرانی را که برای زندگی در ارتش انتخاب شده بودند در هفت سالگی به  خانواده های دیگر می سپردند. پسرانی که برایشان زندگی در صومعه مقدر شده بود حتی زودتر از این سن به کلیسا سپرده می شدند.. خانواده های مرفه حداقل تا آخر قرن نوزدهم پسرانشان را به مدارس شبانه روزی دور از خود می فرستادند. تجار و صنعتگران پسران خود را برای شاگردی کردن به کارگاه صنعتگران دیگر می فرستادند.

ترک کردن خانه تقریبا همیشه با بحران همراه بود، احساس غربت و تنهایی. مک لاگلن (1974) هنگامی که به جدایی زودرس کودکان از خانواده هایشان در جامعه قرون وسطا اشاره می کند خاطراتی از اوردیک ویتالیس نقل می کند که به وسیله پدرش به صومعه ی نرماندی سپرده شده بود:

«پس پسری ده ساله ، من، از کانال انگلیس گذشتم و به نرماندی تبعید شدم، کاملا ناآشنا، هیچ کس را نمی شناختم... مانند یوسف در مصر زبانی را می شنیدم که هیچ چیز از آن را نمی توانستم بفهمم.»

 در حقیقت یوسف که به آن اشاره شده آشکار می کند که در قرون وسطا رسم فرستادن پسر به بیرون خانه دارای جایگاهی اسطوره ایست. نه تنها یوسف، بلکه بیشتر شخصیت های انجیل که باعث وقوع تغییرات تاریخی شدند (مانند ابراهیم، یعقوب، موسی، ییفتاح، ساموئل، سائول و داوود) در کودکی و نوجوانی مجبور به ترک خانه پدریشان شدند.

ریشه های این اسطوره ها در پس احتیاجات اولیه روان شناختی یافت می شوند. بتلهم (1976) وقتی به بازتاب جدا کردن پسران از خانه در قصه های پریان و  افسانه ها اشاره می کند، به ما می گوید:

در بیشتر داستان هایی که دو برادر در آن حضور دارند، یکی به دنیای بیرون می رود و با خطر دست و پنجه نرم می کند در حالیکه دیگری... به سادگی در خانه می ماند. در بسیاری از قصه  های اروپایی برادری که خانه را ترک کرده است به زودی خود را در جنگلی تاریک و عمیق می یابد که حس می کند در آن گم شده است و از چهارچوبی که در خانه والدینش به دست آورده، دست می کشد در حالی که هنوز ساختاری درونی را برای خود نساخته است، ساختاری که تنها می توان تحت تاثیر تجربه های زندگی بدان دست یافت. اینجا مانند بسیاری از قصه های پریان بیرون رانده شدن از خانه برای «کسی شدن» است. پیدا کردن خود نیاز به دور شدن از حصار خانه دارد، تجربه ی دردناکی که دارای خطرات روان شناختی بسیار است. این فرایند رشد، غیرقابل فرار است، دردی که با کودک ناشاد از مجبور شدن به ترک خانه به نماد تبدیل شده است.

 لزوم ترک خانه برای رسیدن به معیار مرد شدن است که در بسیاری از فرهنگ های دیگر هم یافت می شود. بفو (1986) به پس زمینه اجتماعی فرهنگی رشد کودک در ژاپن اشاره می کند: «آنها می گویند برای یک انسان بالغ شدن، باید از برنج دیگری خورد، یعنی باید از خانه دور شد. جایی زندگی کرد که احترام به دیگران و تحمل سختی های مادی و روانشناختی ضروری باشد»

 دور از خانه و دور از همدردی والدین، پسر نه تنها ساختار رفتاری مستقل و تفکر واقعی  را می آموزد بلکه استقامت و تحمل را فرا می گیرد.

مردم شناسانی که به تحقیق مردانگی در جامعه های نانویسا پرداخته اند دریافتند که پسرها برای رسیدن به مرحله بلوغ آدابی داشته اند که حداقل دارای یکی از فاکتورهای زیر را بوده است:

تحقیر دردناک به وسیله مردان بزرگسال در جامعه، آزمودن تحمل و مردانگی، جدا شدن از زنان، عمل جنسی، یا تغییر محل اقامت  که پسر را از مادر و خواهرانش جدا کند.

پسر در فرهنگ غربی برای مدت کوتاه از خانه دور نمی شد بلکه برای چند سال طولانی چنین اتفاقی می افتاد.همین طور او به حاشیه شهر نمی رفت بلکه به موسسه یا خانه ای می رفت که در سطح بالاتری نسبت به خانه یا شهر خودش قرار داشت. تا در آنجا در معرض جامعه ای متفاوت با سنت ها، ایده ها، سبک زندگی و رفتار متفاوت قرار گیرد. عموما پسری که از خانه جدا می شد در سن تفکر انتزاعی قرار داشت. در این سن او مجبور بود خود را با محیط جدید منطبق کند،  تا با ارزش ها و مفاهیم فرهنگ دیگر همانندسازی کند و آنها را با آنچه در گذشته درونی کرده است یکپارچه کند. بعد از این یکپارچه سازی مفاهیم و ارزش ها، پسر بر اساس قوانین سنت های پدری  به خانه برمی گردد، نه تنها به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک انتقال دهنده فرهنگ. او حالا مردی است در اواخر بیست سالگی یا اوایل سی سالگی که با دختری نوجوان ازدواج می کند آن هم تنها بعد از آنکه خود را از نظر حرفه و درآمد تثبیت کرده باشد.

پیوند مرتبط:

قسمت دوم این مطلب



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۶
سورمه

علیرغم آنچه دوست داریم باور کنیم، جنس زن در گونه بشر برای عشق ورزیدن به فرزندانش طراحی نشده است: این کودک است، و نه مادر، که به نیاز شدید برای زنده ماندن مجهز شده و تکامل یافته است. تخمین زده می شود که نیمی از ما ، کمتر یا بیشتر، شانس بزرگی آورده ایم و مادرانی بین «عالی» تا «به اندازه کافی خوب» را در قرعه برده ایم. نه به آن معنا که این مادران کاملند - بشر جایزالاخطاست-  یا هیچکدام از موارد ذکر شده در این مقاله را گاهی از خود بروز نمی دهند. اینها اتفاق می افتند اما طرح دائمی زندگی آنها نیستند.


اما برای آنها که در این لاتاری نبرده اند امید و شفا وجود دارد.

برای آنها که به خوبی متوجه موضوع نشده اند: لطفن خوب گوش دهید و این دختران را قضاوت نکنید چون آنها آنچه که دوست دارید درباره مادری و مادر شدن باور داشته باشید را به چالش خواهند کشید.

قسمتی از مقاله

8 Types of Toxic Patterns in Mother-Daughter Relationships

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۴
سورمه

در حالیکه اعتیاد به سیگار در میان مردان کاهش یافته است، ولی در میان زنان چنین نیست. اعتیاد به سیگار در زنان به طور چشمگیری طی سال های جنگ جهانی دوم افزایش یافت. در آن زمان اطلاعات ما از عواقب مرگبار سیگار کشیدن به اندازه امروز نبود. امروز سوال این است: چرا ترک سیگار ظاهرا برای زنان سخت تر است، حال آنکه هشدارهای لازم به طور یکسان به هر دو گروه داده می شود؟ بی شک در سال های اخیر میزان فشار و سردرگمی احساس های درهم و برهم زنان نسبت به مسائل شغلی یا نقشی که باید در خانواده ایفا کنند افزایش یافته است. آیا بین این سردرگمی و افزایش سرطان ریه در زنان رابطه ای هست؟ به نظر ما بله، احتمال دارد.

آلن موریس نویسنده کتاب شعور غیرمتعارف و بنیادگذار «مرکز تکامل فردی» در سیاتل، که مرکزی است خدماتی و مشورتی در امور کار و زندگی معتقد است که انتظارات دختران در سن ورود به دبیرستان تحت تغییرات شدید و گیج کننده ای قرار می گیرد:

 اگر با بچه های مدارس ابتدایی کار کرده باشیم، می دانیم که خداوندگار عالم هوش و ذکاوت را هم به دخترها اعطا کرده است و هم به پسرها. مدارس ابتدایی گویی به وسیله زن ها و برای دختران طرح ریزی می شود. دخترها در مدرسه ابتدایی معتقد می شوند که زن ها «خوب» هستند. زن ها به بچه های ساکتی که دفترچه های نقاشی شان را رنگ می کنند و به حرف های معلم گوش می دهند، احترام می گذارند. دخترها نسبت به پسرها ظرفیت بیشتری برای توجه به درس دارند، قدرت همنوایی فکری آنها بهتر است، و تا پایان سال ششم ابتدایی بیشتر مورد نوازش قرار می گیرند. تا اینجا دخترها از پسرها جلوترند. در اوایل سال هفتم دخترهای کوچک کم کم متوجه می شوند که آدمی معمولی نیستند. کشف می کنند که دخترند. در مشاوره ها متوجه شده ام که بسیاری از پیام های دوپهلو برای زنان از اوایل این سال ها شروع شده است. از این لحظه است که آنها ترجیح می دهند مردم آنها را دوست داشته باشند یا عاشقشان بشوند تا اینکه خودشان بخواهند مردم را رهبری کنند. باهوش بودن و نمره خوب گرفتن بد نیست اما آنها دلشان می خواهد زیبا و مورد پسند باشند. هر چند این امر استثناهایی هم دارد، اما اکثریت زنان توانایی های خود را جدی نمی گیرند. استفاده از استعدادهای خدادادی برای آنها اهمیت چندانی ندارد.

از کتاب ماندن در وضعیت آخر، امی ب.هریس، تامس ای. هریس، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر نو

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۱۹
سورمه

اگر بچه ای بگوید فلان احساس را دارد و در جوابش گفته شود که اینجور احساس کردن «بد» است، یا اگر پدر مادری به کودک خود بگویند «بچه ای مثل تو چه دلیلی دارد غمگین باشد؟» طفل ممکن است تصمیم بگیرد که از آن پس دیگر احساس هایش را بروز ندهد و به اصطلاح «همه چیز را در خودش نگهدارد». اگر احساس های ابراز نشده کودکان را نفی یا مخدوش کنیم، آنها ممکن است از اعتماد کردن به احساس ها و تصوراتشان بترسند و کم کم عادت کنند که احساس های خود را پس بزنند. و بعدها ممکن است انسان هایی «بدون احساسات» شوند. زنی که خود را «بدون احساسات» توصیف می کرد، می گفت: «به دوران بچگی ام که فکر می کنم هیچی یادم نمی آید». دوران کودکی سرشار از احساس ها بوده است. اگر او قرار بود احساس هایی نداشته باشد بنابراین همه دوران کودکی وی هم همراه با احساسهایی که قرار بود داشته باشد دفن شده بود. اما او اعتراف می کرد که احساس خالی بودن می کند.

از کتاب ماندن در وضعیت آخر، امی ب.هریس، تامس ای. هریس، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر نو

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۷
سورمه

کودکان در سال های اولیه زندگی خود، دارای احساس بیشتر و قوه تفکر کمتری هستند. پسر کوچک صدای پرندگان را با شادی می شنود. بعد بابای خوب می آید و احساس می کند که باید در این تجربه سهیم شود و کمک کند ذهنیات پسرش توسعه یابد. می گوید: «نگاه کن، آن یک زاغچه است و آن یکی یک گنجشک معمولی». همین که به پسر کوچک بگوید کدام زاغچه و کدام گنجشک معمولی است، پسر کوچک دیگر نمی تواند خود پرندگان را ببیند یا خود صدای آنها را بشنود. اکنون مجبور است آن طور که پدر می خواهد آنها را ببیند و آوازشان را بشنود. پدر نیز به سهم خود دلایلی دارد. او معتقد است معدودند کسانی که بتوانند با شنیدن آواز پرندگان امرار معاش کنند، و پسر کوچک هر چه زودتر آموزش خود را شروع کند بهتر است. شاید وقتی بزرگ شد پرنده شناس شود.

امروزه بیشتر مردم توان نقاش، شاعر یا موسیقیدان شدن را از دست داده اند، و حتی اگر امکانش را داشته باشند، نمی توانند خیلی چیزها را به طور مستقیم و دست اول ببینند و بشنوند و باید دست دوم تحویل بگیرند. بازیافتن این توانایی همان «آگاهی» است.

انسان آگاه زنده است، چون می داند چه احساسی دارد و در چه زمان و مکانی زندگی می کند. می داند بعد از آنکه مرد و زیر خاک رفت، درخت ها هنوز باقی خواهند بود، ولی او دیگر نیست که آنها را تماشا کند. بنابراین می خواهد امروز تا آنجا که امکان دارد از آنها لذت ببرد.

قسمتی از کتاب بازی ها، نوشته اریک برن، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر ذهن آویز


پ.ن: در آموزش کودک گفته می شود تا قبل از 7 سالگی نباید هیچ گونه آموزش مستقیمی  داده شود. همه چیز باید با بازی و غیرمستقیم باشد. همین طور این مطلب من را به یاد سخنرانی دکتر وهاب زاده موسس اولین مدرسه طبیعت ایران می اندازد که با هر آموزش مستقیم تا حدود 9 سالگی مخالف است و اعتقاد دارد اول باید ارتباط بچه ها با طبیعت برقرار شود و بعد کنجکاویشان به حدی تحریک شده است که خودشان به دنبال جواب سوال هایشان خواهند رفت.
به خصوص نباید بچه ها را در جریان مشکلات و مخاطرات محیط زیستی قرارداد و فقط باید زمینه دوستی و آشناییشان با طبیعت را برقرار کرد. این بچه ها در آینده خود محافظین قدرتمندی برای دوستانشان در طبیعت خواهند شد.

پیوندهای مرتبط:

روش مستقیم و غیرمستقیم چیست؟

قصه بهترین راه آموزش مهارت های اجتماعی

شیرینی کشف غیرمستقیم

منافع ارتباط با طبیعت برای کودکان


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵
سورمه

صمیمیت یک پیوند عاری از بازی است، زیرا هدف طرفین یک چیز واهی و ظاهری نیست. صمیمیت در آنجا امکان پذیر است که ترس نیست، و این تفاهم کامل یکدیگر را امکان پذیر می سازد -آنجا که زیبایی را می توان از سودمندی جدا دید، آنجا که به تملک درآوردن به خاطر داشتن غیر ضروری می شود.

صمیمیت پیوندی است که در آن «بالغ» هر دو انسان تحت تسلط روح اند، به طوری که اگر خواستند می توانند به «کودک طبیعی» اجازه دهند خود را عیان کند. در این رابطه می توان گفت «کودک» دارای دو طبیعت است: «کودک طبیعی» (که خلاق است، کنجکاو است، باز است، آگاه است، و از ترس ها رهاست) و دیگری «کودک تطبیق شونده» (که قابل تطبیق با درخواست های تربیتی «والد» است). آزادی «بالغ» می تواند به  «کودک طبیعی» اجازه دهد که آزاد شود و بار دیگر خود را نشان دهد. «بالغ» می تواند خواست های «والد» را برای «کودک» شناسایی کند (به هر دردی که می خورند) و به او اجازه زندگی آزاد مجدد دهد، بدون ترس های اولیه، بدون آن ترس هایی که نه تنها قوه خلاقه او را مسدود کردند، و به او روحیه ستیز با اجتماع را دادند، بلکه مایه و استعداد هر نوع لذت از زندگی را هم از او سلب کردند. این حقیقتی است که «کودک» را آزاد می کند -آزاد برای آگاه شدن، آزاد برای آنکه حالاهر چه دلش می خواهد ببیند و بشنود و احساس کند. این جزیی از پدیده یک پیوند صمیمانه است، بنابراین یک دسته گل کوچک به موقع، ممکن است نشانه بهتری برای عشق و لذت باشد تا یک شیشه عطر گرانقیمت شانل، که به جبران فراموش کردن سالروز تولدش به او هدیه می دهید.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۷
سورمه

تعریف سلامتی فکری «بالغ آزاد شده» است که به طور یکنواخت مسئولیت تمام رفتار متقابل را عهده دار است این بدان معنی است که در هر رفتار متقابل «بالغ» اطلاعات مربوطه را از «والد» می گیرد، از «کودک» می گیرد، از واقعیت می گیرد، و تصمیم می گیرد که چگونه باید رفتار کرد.

هر چه منبعی که او اطلاعاتش را از آن دریافت می کند غنی تر باشد، امکانات بیشتری برای انجام موفقیت وجود دارد.

 بچه کوچکی که تجربه های اولیه اش شامل بازی و تجسس های آزادانه ای در میان دیگ و قابلمه آشپزخانه یا گل بازی توی باغچه گل مینا، بازی با حیوان ها، با دوست ها، سفرهای کوتاه به ییلاق، قصه های شبانه در رختخواب، شرکت در مراسم سنتی شب عید، ور رفتن با اسباب بازی ها، گوش کردن به صفحه و نوار، گپ زدن های آزادانه با پدر و مادری که هیچوقت عجول و بی حوصله نیستند، و سایر چیزهایی از این قبیل بوده -چنین انسانی به مراتب بیش از طفلی که از همه جدا شده و لای پنبه نگهداری می شود در «والد» خود منبع اطلاعاتی غنی و در «کودک» خود احساس مثبت فراوان دارد.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۶
سورمه

دارم کتاب وضعیت آخر نوشته تامس هریس را می خوانم. البته برای من روان شناس خیلی بد است که این کتاب را هنوز نخوانده ام اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.

کتاب درباره سه قسمت والد، بالغ و کودک در شخصیت است و بسیار روان و راحت و جالب است. قسمتی از کتاب من را به یاد فاجعه قتل ستایش قریشی می اندازد:


مشکل جدی تر به خصوص برای جامعه، شخصی است که در او «بالغ» به وسیله «کودک» آلوده شده و «والد» طرد است. این شرایط در شخصی توسعه پیدا می کند که والدین واقعی خودش یا آنها که جای آنها را پر کرده اند، آنقدر حیوان صفت و ترس آور بودند، که در نظر طفل تنها راه زنده ماندن «خارج کردن آنها» از مغز خود بوده است و اینکه جلو آنها و خودش دیوار بکشد و آنها را طرد کند...

... درباره محبت، گرچه ممکن است استثناهایی باشد، اما قانون کلی این است که کسی که محبت ندیده هرگز یاد نمی گیرد که با محبت باشد. اگر پنج سال اول زندگی تماما شامل تلاش و جان کندن برای این بوده که جسما و روحا فقط زنده بماند، اینگونه تلاش و جان کندن به احتمال قوی در سرتاسر زندگیش ادامه خواهد یافت...

...با اطمینان می توان این فرض را پذیرفت که شخصی که به اتهام اذیت و اعمال شنیع نسبت به اطفال دستگیر می شود هیچوقت احساس پشیمانی، ناراحتی یا گناه نمی کند-البته شاید به استثنا احساس پشیمانی از اینکه به دام افتاده است. علت این است که او والدی که به وظیفه خود عمل کند ندارد.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو


اینها قسمت هایی از کتابند که من را به یاد ماجرای ستایش قریشی، بیجه ها و موارد شبیه به اینها می اندازد. فاجعه هایی که تازه وقتی به آنها پرداخته می شود که دیگر خیلی دیر شده و البته تحلیل ها بسیار احساساتی و یک جانبه است چون دیگر کسی نمی تواند به این فکر کند چرا و چطور عاملین چنین جنایت هایی به وجود می آیند. کسی به این فکر نمی کند که نوجوان ها نمی توانند از شکم مادرشان اینگونه متولد شده باشند. همه به اعدام فکر می کنند و به محو این عاملین از روی زمین. اما کسی فکر نمی کند که این نوجوانان هم حتما در شرایط بسیار بدی بزرگ شده اند و کسی هم چاره ای برایشان نمی اندیشد.

متاسفانه در ایران قوانین حمایتی برای کودکان بسیار ناچیز است. قانون تقریبا اجازه ورود و دخالت در زندگی ها را برای نجات کودکان ندارد. با وجود اینکه امروز اورژانس اجتماعی 123 به وجود آمده است اما ازاختیارات قانونی یا مداخله گرانه برخوردار نیست.

ما در جامعه مان آزار و اذیت در خانواده را معضل نمی دانیم و درباره اش حرف نمی زنیم و آن را جز حریم خصوصی اشخاص می دانیم اما فرار از خانه برایمان معضل است و هیچگاه از خود نمی پرسیم برای کودک، نوجوان یا حتی جوانی که در خانه آسیب می بیند چه راهی وجود دارد؟ ما فرار را همیشه بدتر از ماندن در خانه می دانیم شاید چون از بسیاری از مشکلات و آسیب هایی که کودکان در خانه با آن ها مواجه اند بی خبریم یا شاید دلمان نمی خواهد با باخبر شدن، احساس امنیت توخالیمان از بین برود و هر شب با این فکر که کودک همسایه ممکن است با انواع آزار های جسمی یا جنسی دست به گریبان باشد، خوابمان آشفته شود اما زمان قضاوت درباره پرونده ای شبیه پرونده ستایش قریشی خود را محق می دانیم که حکم صادر کنیم. کاش حساس تر باشیم وحداقل نسبت به کسانی که در دسترسمان هستند احساس مسئولیت کنیم، قبل از اینکه فاجعه ها اتفاق بیفتند.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۸
سورمه

۱. مطلبی را به مناسبت روز زن در یکی از گروه های تلگرام پست می کنم. مطلب در حمایت از زنان نوشته شده و پیام اصلیش این است که شاید اگر مادربزرگان ما انتخاب های دیگری پیش روی خود داشتند به جای آشپزی و بچه داری مدیر و مهندس می شدند. در گروه نهصد نفری فقط یک خانم درباره نوشته ای که به اشتراک گذاشته ام موضع می گیرد و می گوید به نظرش این نوشته ها را بیشتر مردان به اشتراک می گذارند زیرا برداشتی از دنیای زنانه ندارند و غریزه ی زن همان راه را به اون نشان می دهد که مادربزرگان ما می رفتند.

۲. یکی از دوستانم با کودکش ۸ ساعت پرواز خارجی را از سر گذرانده و بسیار بر او سخت گذشته. کودک یک ساله اش تمام طول پرواز در حال جیغ زدن و گریه کردن بوده و دوست من مادری درمانده که نمی دانسته چه باید بکند. چیزی که ناراحت ترش کرده  این است که هیچ زنی کمکش نکرده و حتا زن ها به او غر زده اند اما خوشبختانه دو مرد تا آنجا که از دستشان برآمده کمکش کرده اند.

۳. دوست دیگری امروز برایم پیامی را فوروارد کرده از مشاور استاندار فلان استان. این آقای مشاور سخنانی در حمایت از زنان گفته و آنها را تشویق کرده که برای برابری تلاش کنند. دوستم این مرد را با زنی مقایسه می کند که مسئول امور بانوان استان است و هیچ فعالیتی برای بهبود وضعیت زنان در کارنامه اش دیده نمی شود و گویا اعتقادی هم به این ماجرا ندارد.

 آیا زنان همدلی کمتری نسبت به همجنسانشان دارند؟  اگر این طور است دلیلش چیست؟ عادت به وضعیت موجود؟ بی حسی به مشکلات زنان؟ دیدن این مشکلات به صورت روزمره در زندگی خودشان یا مادرانشان، انقدر که برایشان دیگر مشکل به نظر نمی رسد و حس نمی کنند آن زن دیگر ممکن است به کمک نیاز داشته باشد؟

از طرفی شاید زنانی مثل من و دوستانم دچار سوگیری در قضاوت هستیم. مثلن شاید این مقایسه به کلی باطل است و نمی شود زنی که مراحل گزینش استانداری را گذرانده را با مردی در همان سطح قیاس کرد چون اصولن محدودیت ها و فرصت های زنان و مردان در استخدام با هم قابل قیاس نیست.  یا زنی که از بین نهصد نفر نظرش را می گوید نمی تواند نماینده همه زنان باشد. اما ماجرای هواپیما چه؟ در برابر بی قراری های یک کودک و سختی های مادرش چرا نباید زنی کمک کند؟ منطقی نیست که زنان درک بالاتری از مشکلات یک مادر داشته باشند؟  شاید عامل جنسیت اصولن  تعیین کننده نباشد و مثلن باید فاکتورهایی مثل اعتماد به نفس، هوش هیجانی، روابط اجتماعی و همدلی را لحاظ کرد. نظر شما چیست؟

به نظرم روی اینها باید فکر کنیم و  تحقیق. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۲
سورمه