چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ
چند روز پیش وقتی با همکار از سرویس پیاده شدیم هوا عجیب بوی پاییز می داد. باد خوشبویی می آمد و حال آدم را خوب می کرد. به همکار گفتم: عاشق این ماهم که هوا کم کم بوی پاییز می گیره. همکار با خنده شیطنت آمیزی گفت: یاد مدرسه نمی افتی؟
گفتم: نه! یاد این می افتم که داره اول مهر می شه و من نمی رم مدرسه و این خیلی خوشحالم می کنه!
محصل که بودم فصل مورد علاقه ام بهار بود. نمی دانم به خاطر مدرسه بود یا چی ولی پاییز دلگیرم می کرد. به خصوص با آن آهنگ های تکراری که اول مهر مدام از تلویزون پخش می شد. متنفر بودم از آن آهنگ ها. گذشت و گذشت تا دانشگاه قبول شدم، در شهری که پاییز نداشت، چنار نداشت، برگریزان نداشت. آن موقع بود که پاییز را فهمیدم. وقت پاییز، حتمن باید می آمدم تهران و می رفتم ولیعصر و برگریزان را می دیدم و چنارهای زیبا را.
هر چه سنم بالاتر رفته بیشتر عاشق پاییز شده ام و عاشق ماه تولدم شهریور که بوی پاییز می دهد. بر عکس آنها که می خواهند به بچگی برگردند من همین بزرگسالی را بیشتر دوست دارم چون بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. زیبایی را می فهمی و قدرش را می دانی. معنی بوی پاییز، برگریزان، رنگ ها، خش خش برگ ها،معنی خوبی آدم ها، مهربانی ها و ... در کودکی نمی دانی زیبایی ها را باید دو دستی چسبید و قدرشان را دانست و بعضی آدم ها هرگز تکرار نمی شوند و باید محکم بغلشان کرد و هرگز رهایشان نکرد.در کودکی اینها خیلی معنایی ندارند و چیزی آدم را منقلب نمی کند. گرچه ایرادش این است که زشتی ها را هم بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. اما نمی دانم، اما شاید بیرزد.
۱
۰
۹۴/۰۶/۲۵