سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است


دوشنبه اولین جلسه درس تاریخ معاصر ایران بود. استاد از قاجارها شروع کرد و راجع به آقا محمد خان، لطفعلی خان زند، کریمخان، گربایدوف و... صحبت کرد.
دبیرستانی بودم که کتاب «خواجه تاجدار» ذبیح الله منصوری را خواندم و وقتی به قسمت لطفعلی خان زند و بلاهایی که آقا محمد خان سرش آورده بود رسیدم کل آن شب را گریه کردم. ولی امروز خیلی به این روایت ها از تاریخ مطمئن نیستم. فکر می کنم خیلی بیشتر باید بخوانم تا بفهمم اینها چقدر درست است. هم راجع به ماجرای آقا محمد خان و هم راجع به گریبایدوف به نظرم همه چیز خیلی یک طرفه است. 
خصوصن مسئله ای که با جریان گریبایدوف دارم «زن ها» هستند. هیچکس به این مساله توجه نمی کند که این زن های ارمنی و گرجی واقعن «می خواستند» ایران باشند یا نه. برای ایرانی جماعت انگار این قضیه اصلن جای سوال ندارد. خیلی از این زن ها اسرایی بودند که خرید و فروش شده بودند و بعد از اتفاقاتی، حالا شده بودند زن فلان مرد ایرانی یا از او بچه دار شده بودند. ناخودگاه یاد زن های ایزدی می افتم که حالا دست داعش هستند. مثلن اگر این زن ها چندین سال بعد بخواهد برگردند به جایی که بودند و مردانشان نگذارند از نظر چه کسی ممکن است اسمش بشود «ناموس پرستی»؟ گرچه فعلن دارم می خوانم و این نتیجه گیری نهایی نیست.

پ.ن: گاهی به شدت فکر می کنم تاریخ یا قسمتی از آن باید به وسیله ی زن ها و بچه ها و اقلیت ها بازنویسی شود. صداهایی در تاریخ انگار هیچوقت به گوش کسی نرسیده است. 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۵
سورمه

 
ولورین دیروز یه سگ رو کنار رودخونه دیده که به نظر زخمی می اومده. محلش جوری نبوده که بتونه خودش بره پایین و به سگ کمک کنه. زنگ می زنه آتش نشانی. آتش نشانی می گه به ما مربوط نمی شه به شهرداری زنگ بزنید. زنگ می زنه شهرداری. شهرداری شماره پیگیری می ده.
فردا از اونجا رد می شه می بینه هنوز سگ اونجاست. شماره پیگیری رو از طریق سایت شهرداری چک می کنه، می بینه نوشتن "جمع آوری لاشه سگ"! دوباره زنگ می زنه می گه من کی گفتم لاشه سگ؟ گفتم سگ زنده است به کمک نیاز داره. شهرداری می گه اگه نیرو اعزام کنن، سگ رو می کشن، چیز دیگه ای براشون تعریف نشده در این مواقع. دوباره زنگ می زنه آتش نشانی، آتش نشانی هم حرف شهرداری رو تکرار می کنه.
خلاصه حالا پشیمونه که اصلن چرا زنگ زده. خدا خدا می کنیم شهرداری اصلن کسی رو نفرسته.
اینم مهر و محبت ما ایرانیان که هیچ پروتکلی درباره نگهداری یا کمک به حیوانات نداریم غیر از کشتنشون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۰
سورمه

عکس ازاینجا

 
چند ماه پیش با ولورین و خانواده سفری داشتیم بهشوشو دزفول. از دیدنی هاچغازنبیلرا دیدیم وکاخ آپادانای شوشوقلعهوموزهاش را. تصمیممان این بود که بعد از اینها برویم داخل شهر ناهار بخوریم.
چغازنبیل یک اثر ثبت جهانی است و خیلی وقت های تعداد توریست های خارجی اش بیشتر از توریست های ایرانی است (درباره مسجد عتیق اصفهان هم این را دیده ام) و کاخ آپادانای شوش هم اثر بسیار مهمی است و با همه این ها فکر می کردیم حتمن رستورانی در شوش هست که در حد و اندازه ی این آثار باشد. یعنی یک توریست بتواند برود آنجا و غذای همین منطقه یا غذای سنتی ایرانی بخورد و لذت ببرد و بفهمد غذای ایرانی یعنی چه. به خصوص که تجربه ی رستوران مستوفی شوشتررا هم داشتیم و حسابی راضی بودیم و فکر می کردیم، خوب شوش که معروف تر است. اما حسابی ناامید شدیم وقتی فقط توانستیم یک رستوران که فقط چلوکباب داشت پیدا کنیم و نه غذای متنوعی در کار بود و نه معماری ایرانی یا فضای دلچسبی. گرچه عدو شاید سبب خیر شد،تا دزفول رفتیم وباغ فلاحت دزفولرا شناختیم که بالای یک پارکینگ 4 طبقه را با ذوق و سلیقه و زیبایی به رستوران روباز همراه با آلاچیق و جوی آب و باغچه تبدیل کرده بودند، ولی بعد آن روز هر وقت اسم شوش را می شنوم دلم می گیرد.
مگر چندتا شهر مثلشوشتوی دنیا هست؟ یا چندتا بنا شبیه چغازنبیل؟
پ.ن:خودم را ملامت می کنم که چرا از راهنمای یک زوج بلژیکی در چغازنبیل نپرسیدیم ناهار را قرار است کجا صرف کنند یا از راهنمای یک اتوبوس چینی. شاید جای خوبی را می شناختند و خوشحالمان می کردند. 
,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۳۸
سورمه

عکس ازاینجا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۵۵
سورمه

 
خوب! من بالاخره سر کلاس راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی نشستم. این سر کلاس نشستن جریان دارد البته.
اولین بار وقتی قرار شد دوره مدیریت فنی آژانس را بگذرانم فهمیدم همچین دوره هایی هم وجود دارند. آن وقت ها به خاطر کاری که داشتم قرار شد بروم دوره مدیریت فنی که البته هنوز هم مدرکش را نگرفته ام! همان جا بود که از روی اسم درس ها به نظرم دوره راهنمایان گردشگری دوره ی خیلی جالبتری آمد ولی خوب به کار من نمی آمد! اما همان دوره مدیریت فنی در علاقمند کردن من به ایران و میراث فرهنگی بی تاثیر نبود. البته من تاریخ دوست داشتم و گاهی کتابی می خواندم اما خیلی چیزها نمی دانستم و البته هنوز هم نمی دانم. به خصوص یکی از اساتید دوره مدیریت فنی ،رضا نیکپور، به نظرم بیشترین تاثیر را روی ما گذاشت و البته ما آن وقت ها اصلن نمی دانستیم او کیست. حتا الان یادم نیست چه درسی با او داشتیم، شاید چیزی شبیه بازاریابی در گردشگری بود، ولی او می آمد و درباره ی چیزهای جالبتر و هیجان انگیزتری حرف می زد و یکبار هم برایمان تور «ری گردی» گذاشت و من تازه آن موقع بود که فهمیدم چقدر از مرحله پرتم!
به هرحال از آنجا سرنخ های دیگری دستم آمد. اولین بار او آدرسسایت علیرضا عالم نژادرا سر کلاس داد و اینطور بود که من فهمیدم تهران را هم می شود گشت! و راجع به«کمیته پیگیری خانه های تهران»حرف زد و من فهمیدم آدم هایی وجود دارند از جنس دیگری که برای این چیزها مبارزه می کنند. بعد باسفرنویس و تورهای شهرام شهریار آشنا شدم و از جاهایی که توی همین تهران خودمان هست و ازشان بی خبریم، متعجب شدم.
همه اینها باعث شدم دلم بیشتر بخواهد، دوست داشتم بیشتر بدانم و بفهمم و بیشتر با آدم هایی از این جنس حشر و نشر کنم. اینجا بود که دلم خواست بروم دوره راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی، اما وقتی تصمیم گرفتم که دیگر تهران نبودم. مقیم شهرستانی بودم که با اینکه مرکز استان بود این دوره ها در آن (موقتن) برگزار نمی شد. این بی امکاناتی شهرستان ها خیلی زیاد ناراحتم می کند. وقتی حرف از تغییر مکان پایتخت می شود یا شلوغی تهران و اینکه چرا هیچکس شهر خودش نمی ماند، واقعن خنده ام می گیرد! خوب معلوم است چرا همه می خواهند بیایند تهران وقتی همه چیز اینجاست! اما همان جا هم آدم هایی بودند که در همان بی امکاناتی کار می کردند و یکی مثل من از خودش شرمنده می شد. بامجتبی گهستونیآشنا شدم که یک تنه برای خوزستان و میراثش تلاش می کرد وانجمن تاریانا.آرش نورآقاییرا هم یکی دوبار همانجا دیدم و چقدر در کنار هم دیدن این آدم ها با اینهمه ایده و پشتکار خوشایند بود.
 
حالا بعد از همه اینها، با اینکه کمی نگرانم که انرژی کم بیاورم، بالاخره ثبت نام کردم، و خوشحالم! مثل بچه ای که  مدادهایش را تراشیده، کتاب و دفترهایش را جلد کرده، اسمش را روی کتاب و دفتر و مداد و پاک کنش نوشته و کیفش آماده است برای رفتن به مدرسه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۳۳
سورمه

سفارت بریتانیا در سال 1925/1305 گزارش داد که: «مجلس ایران را نمی توان چندان جدی تلقی کرد. هیچ یک از نمایندگان استقلال رای ندارند، همچنان که انتخابات مجلس هم آزادانه انجام نمی شود. اگر اراده شاه بر تصویب لایحه ای قرار گیرد، آن لایحه تصویب می شود، و اگر شاه مخالف باشد، آن لایحه از دستور کار خارج خواهد شد. فقط موقعی که  شاه موضعی بی طرفانه دارد، بحث های بی هدف فراوانی در مجلس در می گیرد».
تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۰
سورمه

 

عکس ازاینجا


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۰۸:۳۳
سورمه

 

عکس از اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۷:۵۶
سورمه

 
عکس ازاینجا
 
وضعیت زنان جامعه روستایی در حال تغییر است و زنان تولیدکننده دارند به زنان مصرف کندده تبدیل می شوند.
مثلن در جاجرود زنان به ما می گویند که کارگاه را ساعت 10 صبح بگذارید چون ما قبل از آن خواب هستیم. خودشان می گویند تا نیمه شب برای دیدن سریال های ماهواره ای بیدارند.
ما نمی توانیم از تاثیر تکنولوژی اجتناب کنیم، یعنی باید بپذیریم که اگر ماهواره به روستا هم رسیده این سبک زندگی است که در حال تغییر است.
در حال حاضر جامعه شهری ماست روستا را نمی خرد، می گوید بهداشتی نیست. وقتی استانداردها و موازین بهداشتی را به مواد غذایی می آوریم، آرام آرام جامعه شهری از مصرف مواد غذایی روستایی فاصله می گیرد.زنان روستایی تقصیری ندارند اگر از مولد بودن و کار تولیدی فاصله گرفته اند، برنامه ریزی درستی برای آنها وجود نداشته است. من تجربه ای را در روستایی در یکی از کشورهای توسعه یافته دیدم. محصول اصلی این روستا شیر بود. آنها دامداری شان را مکانیزه کرده بودند و گروهی از زنان آموخته بودند که چطور شیر را پاستوریزه کنند و مجوز بهداشتی دریافت کرده بودند و محصولشان را به صورت بهداشتی بسته بندی می کردند و با قیمت بالاتری نسبت به لبنیات صنعتی می فروختند.
ما نباید بگذاریم تنوع فرهنگی مان که الان در حال کم شدن است از بین برود. مثلن در روستایی کار می کردیم که در همه خانه ها یک جاجیم بسیار زیبا وجود داشت. این جاجیم به عنوان سفره برای خمیر نان استفاده می شد و چون کاربرد دیگری نداشت تولید هم نمی شد. اینها هیچ کدام برای فروش ساخته نمی شدند. در واقع بسیاری از وسایلی که به عنوان صنایع دستی می شناسیم وسایل کاربردی بوده اند که حالا به دلیل تغییر الگوی زندگی کاربرد دیگری ندارند و آنهایی ساختشان زمان بر است و زحمت زیادی دارد دیگر تولید نمی شوند. ما باید کاری کنیم این تنوع فرهنگی حفظ شود ولی این کار باید با تغییر بعضی محصولات و بازاریابی صحیح برای آنها انجام شود.
 
اینها بخش هایی از صحبت های میترا البرزی منش و مهدیه مصطفی پورشاد از فعالان محیط زیست با ماهنامه زنان امروز (شماره 4/شهریور 93) بود. این خانم ها تجربیات متعددی از کار با زنان جوامع محلی دارند.
 
عکس ازاینجا

پ.ن 1: چطوره از مجلس بخوایم یه طرحی هم برای جمع کردن ماهواره در روستاها و مجبور کردن زنان روستا به بافتن جاجیم و فروش ماست بده.
پ.ن 2: تقابل آدم هایی مثل این زنان فعال محیط زیست با مثلن آدم های مجلس آدم رو به فکر فرو می بره. کاش آدم هایی که در پست های آنچنانی هستن از قدرتشون به جای تخریب برای آبادی استفاده می کردن. حتا اگه یه کم فکر می کردن هم کافی بود، یه کم فکر فقط.
پ.ن 3: همیشه مقابله با بدیهیات مشکل آفرین می شه. وقتی تکنولوژی تا روستاها هم رفته و به جای تلاش برای استفاده از این تکنولوژی مدام باهاش مبارزه می شه خیلی چیزها از بین می ره. نتیجه اش همینه که داریم همین فرهنگ نیم بندمون رو هم به طور کامل از دست می دیم چون به جای پررنگ کردن تفاوت ها و تنوع فرهنگی و استفاده از اون ها مدام به فکر جنگ با فرهنگ های جاهای دیگه ی دنیاییم. همین می شه که خیلی از مردم ما به جای اینکه مسحور زیبایی های فرهنگ خودمون یا تلاش برای بازآفرینی اونها و معرفی خودشون به دنیا باشن، مسحور زیبایی ها یا حتا نازیبایی های فرهنگ های دیگه می شن. ما به جای پرورش صلح مدام در حال پرورش جنگیم.
این مقابله با تکنولوژی امروز یا مقابله با آزادی زن ها مثل زمانیه که با مدرسه های جدید میرزا حسن رشدیه  مبارزه می شد و روی مکتب خانه ها تاکید می شد. اون موقع هم مدرسه لابد دجال بود و تهاجم فرهنگی و چه و چه. همون موقع ها بود که مردم نمی ذاشتن دخترهاشون درس بخونن. فکر می کردن سواد زن رو خراب می کنه یا به چه دردش می خوره یا اصلن مگه مغز زن ها کشش داره برای درس خوندن. چند وقت پیش که همکار خانومم داشت درباره ی اینکه زن ها تو رانندگی ضعیف تر هستن و باید این واقعیترو پذیرفت حرف می زد داشتم به این فکر می کردم که یه موقعی هم می گفتن به طور کل دخترها قابل آموزش نیستن و سواد فقط به درد مردها می خوره. احتمالن اون موقع هم زنی مثل همکار من بوده که بگه مغز زن ها قابلیت یادگیری نداره و باید اینواقعیترو قبول کرد.
 
وزندگی ما شده با این واقعیت ها جنگیدن... البته خیلی وقت ها هم واقعیت رو شکست دادیم...
,,,,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۵:۱۶
سورمه

از نابودی تدریجی میراث فرهنگی ایران بدتر دیدن بی تفاوتی مردم تو این زمینه است. خوندن خبرهای سیاسی یا قیمت آجیل یا آکادمی گوگوش یا سریال زمانه خیلی برای مردم جالب تر از حرف زدن یا خوندن درباره ی زیبایی فلان اثر تاریخی یا فلان منطقه ی حفاظت شده یا مشورت برای پیدا کردن یه جای تازه و دیدنی برای سفر کردنه. اگرم کسی بگه مردم پول ندارن برن مسافرت من می گم انقدر تو هر شهری و در شعاع چند 10 کیلومتری همون شهر تو ایران جاهای دیدنی هست که اصلن لازم نیست جای دوری هم برن. اصلن مشکل همینه که مردم دیدنی های دور و بر خودشون رو هم نمیشناسن، منم همه ی دیدنی های ایران رو نمی شناسم ولی حداقل درباره ش می خونم تا بفهمم.
 حالا با همه ی این حرفا دیگه متوجه اعتراض مردم به عرب ها نمی شم که گویا می خوادبادگیربه نام خودش تو یونسکو ثبت کنه (اینجا،اینجاواینجارو ببینید).
 بادگیر از ایران به امارات رفته ولی به هر حال الان جز معماری اون ها هم هست و نمی دونم چرا مردمانی که به داشته های تاریخی خودشون اهمیت می دن باید به ما مردمان بی تفاوت جواب پس بدن.

بادگیری در یزد
یزد

مطمئنن خیلی از شما نمی دونید، همون طور که من هم نمی دونستم، که در استان هرمزگان شهری به نامبستک وجود داره که مردم این شهر در یه بازه ی تاریخی به امارات مهاجرت می کنن و شهر بستکیه رو می سازن و با معماری خودشون بادگیر رو وارد امارات می کنن. الان بستیکه یکی از جاذبه های گردشگری اماراته و ما اکثرمون شهر بستک رو نمی شناسیم. 

بستکیه،دبی
بستکیه،دبی

 البته فحش دادن به اعراب همیشه از خوندن و دیدن و سفر کردن و اعتراض کردن به کسی که واقعن مسئوله به مراتب راحت تره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۴
سورمه