سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۰۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن» ثبت شده است

با آقای مدیر صحبت خندوانه دیشب شد. کلی از ریما رامین فر تعریف کرد و گفت بامزه است برعکس شوهرش که حال آدم رو بهم می زنه. دلیل بهم خوردن حال آقای مدیر بوسیدن دست ریما رامین فر توسط امیر جعفری بود. گفت معنی نداره مرد جلوی اینهمه آدم دست زنش رو ببوسه. دست پدر و مادر اشکال نداره ولی اینکارا رو برن خونه خودشون بکنن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۰
سورمه

13 ساله اینجا کار می کنه. دیپلمه و سی ساله و مذهبیه. همیشه خیلی اضطراب داره. خیلی راحت می شه با حرف زدن از قرارداد ترسوندش و رییس قبلیش خیلی اینکار رو باهاش کرده و انگار همه می دونن اگر خواستن به خواسته شون برسن از این طریق می تونن.
قبلن یه بار ازدواج کرده. شوهر سابقش عصبی بوده و دست بزن داشته. حدود شش سال باهاش زندگی کرده و بعد جدا شده. بعد طلاق ذهنیتش این بوده که باید با یکی مثل خودش ازدواج کنه چون اگه با یه مرد ازدواج نکرده ازدواج کنه همیشه بهش سرکوفت خواهد داد. در نتیجه خواستگارای ازدواج نکرده رو مدام رد کرده. 


چند وقت پیش یکی از همکارا یکی از آقایون شرکت رو بهش پیشنهاد می ده. مردی که تازه جدا شده و یه دختر هفت ساله داره. دخترک با مادرش زندگی می کنه. همه از این مرد تعریف می کنن و می گن مرد خوبیه.


از مرد خوشش میاد ولی تصمیم می گیره این بار زود تصمیم نگیره و زیر بار عقد نمی ره. قرار می شه صیغه محرمیتی خونده بشه تا همدیگه رو بیشتر بشناسن ولی به خاطر جو مسموم شرکت این ارتباط رو اعلام می کنن چون فکر می کنن که اگه کسی بیرون ببینتشون براشون بد می شه.


همه چی خوب بوده تا اینکه زن سابق مرد اعلام می کنه ممکنه بخواد ازدواج کنه و دخترک رو به مرد بسپره. مرد مشوش می شه. از همکار ما می خواد که کارش رو ول کنه و دخترک رو بزرگ کنه و اگر این کار رو نکنه مرد مجبوره بره دهاتشون تا اونجا با کمک مادرش دخترش رو بزرگ کنه. اینجاست که تردید می افته به جون همکار ما. برای یکی از همکارها که خیلی بهش اعتماد داشته، قصه رو تعریف می کنه. همکار مذکور هم بهش می گه بهتره هر طوری هست این مرد رو ازدست نده چون شنیده که آقای فلانی و بهمانی (روسای همکار ما) گفتن که اگه این بار هم خانم فلانی تو رابطه اش شکست بخوره ما قراردادش رو تمدید نمی کنیم.


حالا این همکار اومده پیش من و ازم می پرسه بهتر نیست بره با مدیرمون صحبت کنه و موقعیتش رو توضیح بده و بگه اینها یه صیغه محرمیت بیشتر نخوندن که فقط برای آشنایی بوده و با این شرایط نمی تونن ادامه بدن؟ از طرفی به شدت نگران حرف همکارهاست که می خوان بگن فلانی آدم بسازی نیست.


پ.ن 1: اینهمه عادی بودن تجاوز به حریم شخصی یه آدم وحشتناکه. اینکه یه زن مطلقه فکر کنه برای یه اشتباه باید تا آخر عمر تقاص پس بده و حق نداره با هر کس که خوشش اومد ازدواج کنه و ازدواج نکرده ها حق دارن بهش سرکوفت بدن، اینکه مردی که بچه داره به جای اینکه خودش مسئولیت بچه اش رو بپذیره و از قبل برای همچین موقعیتی فکر کرده باشه و بعد تصمیم به ازدواج گرفته باشه از همسر جدیدش بخواد شغلش رو رها کنه تا بچه ی اون رو بزرگ کنه، اینکه آدم ها تو جامعه جوری رفتار می کنن که یه زن مطلقه همش بخواد به آبروش فکر کنه و همه چیز رو توضیح بده و آسه بره و آسه بیاد که کسی حرفی نزنه، اینکه کسی که باید محرم راز و شنونده درد دل آدم باشه و خوبی آدم رو بخواد اینطور آدم رو از حرف و تصمیم مردم بترسونه  و اینکه انقدر این دخالت ها تو زندگی طبیعی شده که همکار ما کاملن باور داره که اگه تو این ارتباط شکست خورد ممکنه قراردادش تمدید نشه و می خواد درباره یه امر کاملن خصوصی با مدیر صحبت کنه، اینا فاجعه است ولی هر روز اتفاق می افته و همه در این تجاوز با هم همدستن.


پ.ن 2: این وضعیت شرکت ناخودآگاه من رو یاد دبیرستانمون می ندازه. قوانین غیر منطقی و دخالت ناظم های مدرسه در همه چیز حتا شخصی ترین مسائل. فکر می کنم اون مدارس که البته تا حد زیادی والدین رو هم کنار خودشون داشتن، دقیقن هدفشون تربیت آدمایی مثل همکار ما بود. آدم های همیشه مضطربی که برای خودشون حقی قائل نباشن و فکر کنن برای هر حرکتشون که از دید جامعه مورد تایید نیست باید توضیح بدن.


پ.ن 3: امیدوارم نسل جدید رو آگاه تر به حقوقش تربیت کنیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
سورمه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۶
سورمه

 دو مرد داشتند برایم توضیح می دادند که حجاب قانون کشور است و خوب یا بد باید رعایت شود. یکی شان تعریف کرد که خانه فلان خانم نویسنده بودند و این خانم تا زمانی که عکاس درخواست کرده عکسی بگیرد بی حجاب بوده اما بعد از درخواست عکاس یک شال روی سرش می اندازد. وقتی با تعجب عکاس روبرو می شود می گوید که این قانون مملکت است و باید رعایت شود. این دوست هدفش از تعریف این داستان این بود که بگوید ببینید فلان زن نویسنده فرهیخته این قانون را قبول دارد و شما هم به قانون احترام بگذارید.


خوب من فکر می کنم اینکه این خانم نگذاشته ازش عکس بگیرند ربطی به قبول داشتن قانون نداشته و فقط از دردسر جلوگیری کرده است. چه کسی می گذارد هنگام نقض قانون ازش عکس بگیرند به خصوص که فرد معروفی هم باشد؟ 


قطعن عجیب نیست که نیمه ای از جمعیت که قانون به نفعش نوشته شده و کمترین محدودیت را برایش در نظر گرفته از رعایت قانون حرف بزند. همان طور که در زمان تبعیض نژادی در آمریکا حتمن بیشتر اعتراض کنندگان به تبعیض نژادی سیاهان بودند، نه سفیدان. احتمالن سفیدان فکر می کردند رعایت کردن قانون که کاری ندارد و این قانون مملکت است. احتمالن رزا پارکس برای سفیدها یک زن کله شق نقض کننده قانون بیشتر نبود که از حدش حسابی تجاوز کرده بود.


متاسفانه آدم ها توانایی همدلی و نگاه کردن از چشم یکدیگر را ندارند.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۸:۲۹
سورمه

استاد سر کلاس راجع به تورهای ورودی و سوالات گردشگران خارجی و چگونگی پاسخ دادن سوالاتشان توضیح می داد. گفت که همیشه اول تور بین مسافران کاغذ پخش می کند و می گوید هر نوع سوالی راجع به هر چیزی که دوست دارند بپرسند و از آنجا که از نظر گردشگر خارجی ایران کشور مرموزیست سوالات بسیار زیاد و متنوع است.


بعد شروع کرد سوالات را خواندن و برایمان توضیح داد که چطور به این سوالات چالش برانگیز که مسائل سیاسی و اجتماعی ما در آنها مطرح شده، درست و زیرکانه پاسخ دهیم.


پاسخ های استاد پر از دور زدن، پاک کردن صورت مساله و نگفتن حقایق بود. پر از نشان دادن زیبایی به جای زشتی.


یکی از دانشجوها پرسید، «استاد یعنی باید بیشتر خوبی ها رو بگیم و بدی ها رو نه؟» استاد دلیل آورد که مدام همه جا بدی ها را می گویند و ما قرار است زیبایی های ایران را نشان دهیم.


دانشجو گفت ولی اگر عقیده واقعی مان این نباشد چه؟ بعد خودش را مثال زد که به عنوان یک زن که حقوق زیادی از او سلب شده وقتی درباره زن ها و حقوقشان از او سوال می شود چه جوابی باید بدهد؟ 


کلاس وارد بحث راجع به زن ها شد و بحث کشید به ورود به ورزشگاه ها.


استاد گفت «من واقعیت رو درباره ورزشگاه بهشون می گم. بهشون می گم اونجا چقدر فحش می دن و بد حرف می زنن و زن ها نمی شه برن ورزشگاه. من خودم نمی ذارم دخترم بره.»


من گفتم «استاد والیبال که دو ساله ممنوع شده قبلش که مشکلی نبود.» استاد جوابی نداشت.


یکی دیگر از دخترها گفت «خوب استاد اگر زن ها به ورزشگاه برن این وضعیت درست می شه، تا کی قراره ادامه داشته باشه این وضع؟»


یکی دیگر از دختران گفت «این حجاب که کلن زوره». یکی از پسرها جواب داد که «الان که مرزهای ایران بازه، هرکی دوست داره می تونه از ایران بره».


این دوستان، به اصطلاح فرهنگی های مملکت ما هستند ولی دیدشان نسبت به زن فرقی با بسته ترین اقشار جامعه نداشت.


این استاد یکی از راهنماهای برجسته گردشگری کشور است که به راحتی به ما می گفت زن ها مشکلی در ایران ندارند و این را باید گردشگر خارجی هم القا کرد. در واقع تمام مشکلات ما زنان توهمی بیش نیست.


در این مواقع فکر می کنم شاید پیروزی ما در مذاکرات و برداشته شدن تحریم ها و بهتر شدن روابط ما با غرب خیلی هم به نفع زنان نباشد. همانطور که رابطه خوب عربستان با غرب برای زنان عربستان قیمت گزافی داشته است.


چند وقت پیش به یکی از فعالان محیط زیست و میراث فرهنگی که البته مرد بود گلایه کردم که چرا برای تبلیغ محیط زیست بلیت والیبال تهیه کردید و به ورزشگاه رفتید. پرسیدم اگر به جای زنان یک اقلیت قومی یا نژادی از رفتن به ورزشگاه منع شده بود باز هم همین کار را می کردید. پاسخ داد که من فعال محیط زیستم هر وقت فعال حقوق زنان شدم در این مورد کاری انجام می دهم.


با این استدلال احتمالن فعالان حقوق زن هم اگر برای رسیدن به اهدافشان لازم بود به محیط زیست صدمه بزنند نباید دریغ کنند.


این مردان مملکتم که زحمت زیادی هم بابت ارتقا فرهنگ و شکوفایی ایران می کشند با بی تفاوتی خود نسبت به تبعیض و مسائل و مشکلات زنان، زخم های عمیق تری به روان ما می زنند تا مردهایی که نه دستی بر کار فرهنگی دارند و نه می خواهند کاری برای ایران انجام دهند. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۵
سورمه

صدا و سیما نگاه نمی کنم، بی بی سی هم. توان اینهمه خبرهای بد دستچین شده را ندارم. گاهی ایسنا و مهر می خوانم و از فیسبوک بعضی خبرها را دنبال می کنم که دارم فکر می کنم اینها را هم بگذارم کنار. انقدر حجم خرابی ها زیاد است که حس می کنم در حال منقرض شدنیم.

خانه های قدیمی را به بهانه ها ی واهی که البته پشتش پول های کلان خوابیده هر روز خراب می کنند و کسی به فکر نیست. هر روز از تهران و یزد و شیراز خبر تخریب می آید و لابد ما خواب برج و پنت هاوس می بینیم و اینها برایمان خرابه هایی بیش نیستند. 

بعضی ها برای والیبال دیدن زنان خودشان را خفه کرده اند ولی از اینهمه خبر دزدی ککشان نمی گزد. فراکسیون ضد زنان مجلس به روحانی اعتراض می کند که چرا نرفتن زنان به والیبال را محکوم می کنی ولی یک کلمه راجع به تجاوز به دختربچه ی یازده ساله حرف نمی زند. مردم هم درباره تجاوز هیچ واکنشی نشان نمی دهند، حالا اگر فردا گلشیفته از خودش عکس بگذارد می خواهند فریاد وا اسفا سر بدهند. پیروزی والیبالیست هایمان با تیترها و کارهای احمقانه و نژادپرستانه حضرات کوفتمان می شود.

صدا و سیما گویا تصمیم گرفته هر روز منفور تر از دیروز باشد، دوتا برنامه خوب داشت کلن که در یکیش را تخته کرد. رادیو هفت را می گویم. از تفکیک جنسیتیش که نباید ناراحت باشم،ها؟ عادیست در این مملکت، آنهم صدا و سیما! همه اینها با حرف ها و تصاویر رییس جمهور سابق کامل می شود.

 شاید سر کار هم نرفتم. اضافه کاری ها نیمه قطع است. من که تا مجبور نمی شدم اضافه کار نمی ماندم. اصولن اعتقاد ندارم به اضافه کار. اما آنجا خیلی ها هشت شان گرو نه شان است و مثل من انقدر خوش شانس نیستند که بتوانند به اعتقادشان فکر کنند و  طبق آن رفتار کنند.

 خانوم همکاری دارم که خیلی سواد ندارد. خدماتچی است.  دو تا دختر دارد، شوهرش مرده و سرپرست خانواده است. یک دخترش محصل است و آن یکی لیسانس بیکار و حالا اضافه کاریش نصف شده و می دانید یکی از دغدغه هایش چیست؟ خرج نوار بهداشتیشان. خوشتان نیامد؟ دغدغه ی بی ارزشی است؟ به هرحال بعضی ها خرج نواربهداشتی هم برایشان مساله است. برای خانواده ای که از سه زن تشکیل شده بدون هیچ مردی لابد.

کجا بروم خودم را گم و گور کنم که اینها را نشنوم و نبینم؟ من کبکم، می خواهم سرم را فرو کنم در برف. کجا بروم که برف ببارد؟ 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
سورمه

ماه رمضان برای من یک معضل بزرگ است، چه آن وقت ها که با خویشاوندان مذهبی ام یک جا زندگی می کردم و چه حالا که در یک سازمان نیمه دولتی زیر نظر یکی از نهادهای مثلن مذهبی مملکت کار می کنم.
 این دوستان حاضرند هر نوع ریا از شما سربزند ولی آن طور شما را ببینند که دوست دارند. اگر بدانند شما روزه نمی گیرید احتمالن خیلی برایشان مهم نیست اما شما باید وانمود کنید که روزه هستید. اگر به حجاب اعتقاد ندارید مهم نیست اما با تمام قوا باید در برابر آنها وانمود کنید که به حجاب معتقدید. خلاصه موجودات عجیبی هستند ولی عجیب بودنشان مهم نیست. مساله شروع یک عملیات سری است که از آغاز رمضان به راه می افتد و شما انواع و اقسام روش های آب و غذا بردن به شرکت و خوردن آنها در موقعیت های مختلف و شگفت را یاد می گیرید. شاید بعدها در جنگ به کار بیاید یا در وضعیتی حاد برای زنده ماندن.
البته گویا اوضاع به بدی سه چهار سال پیش نیست که دوستان با لباس های کوماندویی در خیابان ها می ایستادند مبادا شما در ماشینتان، یواشکی چیزی نوش جان کنید.
و مثل همیشه اینکه شما زن هستید و زن های سالم حتا اگر بسیار هم مذهبی و معتقد باشند چند روز در ماه را نمی توانند روزه بگیرند اصلن مهم نیست. شما در چنین روزهایی زن نیستید! وانمود کنید! مساله مهمی نیست. ریاکاری چیز خوبی است که در این مملکت حتمن به کارتان می آید، پس این فرصت ها را برای تمرین از دست ندهید.

پیوند:
ریاکاری، در انسانشناسی و فرهنگ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۳
سورمه

در سفر به قزوین و زنجان با خانومی آشنا شدیم که رییس شورای ده الولک بود. این خانوم تاثیر خیلی مثبتی روی من داشت. راهی که طی کرده باید خیلی سخت بوده باشه. جالب بود که دهیار این ده هم  زن بود.
 یک مساله که برام جالب بود زنگ موبایل خانوم رییس شورا بود. این خانوم می گفت که زنگ موبایلش رو نمی تونسته تحمل کنه و موبایلش رو مدام سایلنت می کرده تا اینکه به ذهنش می رسه یکی از صداهایی که در طبیعت می شنوه و دوست داره رو به عنوان زنگ موبایل انتخاب کنه. در نتیجه الان موبایلش موقع زنگ زدن صدای جیرجیرک می ده.
به تبعیت از اون منم دارم فکر می کنم صدای بلبل خرما رو انتخاب کنم یا دیدومک.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۵
سورمه



بنای دیگری که در زنجان ازش بازدید کردیم، رختشویخانه زنجان بود. دلیل وجودی بناخیلی جالب و نوعدوستانه بود.  شهردار آن زمان زنجان، شخصی به نام علی اکبر خان توفیقی بوده که زمین این بنا را خریداری کرده و دو برادر به نام های مشهدی اکبر معمار و مشهدی اسماعیل بنا این بنا را ساختند.




دلیل ساخت این بنا به وجود آوردن مکانی بود که زن ها بتوانند دور از سرما رخت های خود را بشورند که چنین موردی در هیچ جای دیگر ایران دیده نشده و در نوع خود شاید عجیب هم باشد.




رختشویخانه زنجان در حال حاضر به موزه مردم شناسی تبدیل شده.


پیوند مرتبط:
رختشویخانه زنجان در دالاهو

فیلم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۹
سورمه


دوشنبه اولین جلسه درس تاریخ معاصر ایران بود. استاد از قاجارها شروع کرد و راجع به آقا محمد خان، لطفعلی خان زند، کریمخان، گربایدوف و... صحبت کرد.
دبیرستانی بودم که کتاب «خواجه تاجدار» ذبیح الله منصوری را خواندم و وقتی به قسمت لطفعلی خان زند و بلاهایی که آقا محمد خان سرش آورده بود رسیدم کل آن شب را گریه کردم. ولی امروز خیلی به این روایت ها از تاریخ مطمئن نیستم. فکر می کنم خیلی بیشتر باید بخوانم تا بفهمم اینها چقدر درست است. هم راجع به ماجرای آقا محمد خان و هم راجع به گریبایدوف به نظرم همه چیز خیلی یک طرفه است. 
خصوصن مسئله ای که با جریان گریبایدوف دارم «زن ها» هستند. هیچکس به این مساله توجه نمی کند که این زن های ارمنی و گرجی واقعن «می خواستند» ایران باشند یا نه. برای ایرانی جماعت انگار این قضیه اصلن جای سوال ندارد. خیلی از این زن ها اسرایی بودند که خرید و فروش شده بودند و بعد از اتفاقاتی، حالا شده بودند زن فلان مرد ایرانی یا از او بچه دار شده بودند. ناخودگاه یاد زن های ایزدی می افتم که حالا دست داعش هستند. مثلن اگر این زن ها چندین سال بعد بخواهد برگردند به جایی که بودند و مردانشان نگذارند از نظر چه کسی ممکن است اسمش بشود «ناموس پرستی»؟ گرچه فعلن دارم می خوانم و این نتیجه گیری نهایی نیست.

پ.ن: گاهی به شدت فکر می کنم تاریخ یا قسمتی از آن باید به وسیله ی زن ها و بچه ها و اقلیت ها بازنویسی شود. صداهایی در تاریخ انگار هیچوقت به گوش کسی نرسیده است. 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۵
سورمه