سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لذت ها» ثبت شده است

چند روز پیش وقتی با همکار از سرویس پیاده شدیم هوا عجیب بوی پاییز می داد. باد خوشبویی می آمد و حال آدم را خوب می کرد. به همکار گفتم: عاشق این ماهم که هوا کم کم بوی پاییز می گیره. همکار با خنده شیطنت آمیزی گفت: یاد مدرسه نمی افتی؟

گفتم: نه! یاد این می افتم که داره اول مهر می شه و من نمی رم مدرسه و این خیلی خوشحالم می کنه!


محصل که بودم فصل مورد علاقه ام بهار بود. نمی دانم به خاطر مدرسه بود یا چی ولی پاییز دلگیرم می کرد. به خصوص با آن آهنگ های تکراری که اول مهر مدام از تلویزون پخش می شد. متنفر بودم از آن آهنگ ها. گذشت و گذشت تا دانشگاه قبول شدم،  در شهری که پاییز نداشت، چنار نداشت، برگریزان نداشت. آن موقع بود که پاییز را فهمیدم. وقت پاییز، حتمن باید می آمدم تهران و می رفتم ولیعصر و برگریزان را می دیدم و چنارهای زیبا را.


هر چه سنم بالاتر رفته بیشتر عاشق پاییز شده ام و عاشق ماه تولدم شهریور که بوی پاییز می دهد. بر عکس آنها که می خواهند به بچگی برگردند من همین بزرگسالی را بیشتر دوست دارم چون بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. زیبایی را می فهمی و قدرش را می دانی. معنی بوی پاییز، برگریزان، رنگ ها، خش خش برگ ها،معنی خوبی آدم ها، مهربانی ها و ... در کودکی نمی دانی زیبایی ها را باید دو دستی چسبید و قدرشان را دانست و بعضی آدم ها هرگز تکرار نمی شوند و باید محکم بغلشان کرد و هرگز رهایشان نکرد.در کودکی اینها خیلی معنایی ندارند و چیزی آدم را منقلب نمی کند.  گرچه ایرادش این است که زشتی ها را هم بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. اما نمی دانم، اما شاید بیرزد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۸
سورمه

برام کادو خریده ولی نمی گه چی. می گه چون تو دوست داری سورپرایز شی یه کاری می کنم از فضولی بترکی.
می گه:
 اون عطره رو از دیجیکالا برات نخریدم، یعنی از جای دیگه ممکنه برات خریده باشم؟
شاید همون بالش طبی که برات خریدم رو کادوپیچ کرده باشم؟
یا شاید اینکه کاشی های حموم رو درست کردم کادوته؟

شایدم این کالباسایی که خودم درست کردم رو به عنوان کادو بدم بهت؟
شایدم دعوت از دوست جون جونیت میم (کسی که من ازش بدم میاد)  کادوت باشه؟
شایدم یه چیزی که خودت خیلی دوست داری برات خریده باشم؟



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۱
سورمه


اون کی فاده تی دیما / رنگ اومید و بیما 
خوانه تی فند و لیما/ کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که به گونه های تو رنگ امید و بیم می ده
راه و روش( فن و لم) تو را می خونه. کیه؟ کیه؟ کیه؟
 
اون کی دهه تی جانا/ مستی بهارانا
لسی خومارانا / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که مستی بهاران رو
بی حسی خماری رو به جان تو می ده. کیه؟ کیه؟ کیه؟
 
هی هی تو مگو هیس / گل کیسه؟ راز چیسه؟
 گیرم بزنی تام / دانمه، خوانمه
هی هی تو نگو هیس، گل کیه؟ راز چیه؟
حتی اگر مخفی کنی می دونم و می خونم 
 

اون کی فاده تی دیما / رنگ اومید و بیما 

خوانه تی فند و لیما / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که به گونه تو رنگ امید و بیم می ده
راه و روشتو می خونه، کیه کیه کیه؟
 
اون کی دهه تی جانا / مستی بهارانا
لسی خومارانا / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که به جان تو مستی بهاران
بی حسی خماری رو میده کیه؟ کیه؟ کیه؟
 
پ.ن: مدام آلبوم موسیقی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» رو گوش می دم و حسرت می خورم که چرا این فیلم رو ندیدم. مدام صدای علی مصفا تو گوشمه که می گه «اگرم حوصله نداشتین که،  خوب من صبر می کنم، صبر می کنم دیگه، نکنم چیکار کنم
 

لینک مرتبط:

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۵
سورمه

مقام عیش میسر نمی شود بی رنج                 بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش   که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست
 به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی                  هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۹
سورمه

نمی دانم چه رازیست که شنیدن ترانه ها در طبقه سوم پارکینگ پروانه خیلی بیشتر از خانه بهم می چسبد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
سورمه


دوشنبه سایتی افتتاح شد به نام دستینه کالا که فقط دیدنش حال آدم را خوب می کند چه برسد به خرید کردن. البته ممکن است اول کار یک کمبودهایی داشته باشد، اما اتفاق بسیار خوشایند و قشنگی است. امیدوارم بتواند اعتماد مردم را جلب کند و باعث تشویق مردم به خرید صنایع دستی شود.

مرتبط:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۴:۱۶
سورمه


در راستای خواندن رمان نوجوان یک کتاب خوب و دوست داشتنی خواندم و توصیه می کنم شما هم بخوانید.

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر، داستان برادلی چاکرز است که ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر می نشیند و هیچکس دوستش ندارد.
واقعن کتاب های نوجوان دوست داشتنی اند.
,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۲۱
سورمه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۵:۳۰
سورمه

 
خوب! من بالاخره سر کلاس راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی نشستم. این سر کلاس نشستن جریان دارد البته.
اولین بار وقتی قرار شد دوره مدیریت فنی آژانس را بگذرانم فهمیدم همچین دوره هایی هم وجود دارند. آن وقت ها به خاطر کاری که داشتم قرار شد بروم دوره مدیریت فنی که البته هنوز هم مدرکش را نگرفته ام! همان جا بود که از روی اسم درس ها به نظرم دوره راهنمایان گردشگری دوره ی خیلی جالبتری آمد ولی خوب به کار من نمی آمد! اما همان دوره مدیریت فنی در علاقمند کردن من به ایران و میراث فرهنگی بی تاثیر نبود. البته من تاریخ دوست داشتم و گاهی کتابی می خواندم اما خیلی چیزها نمی دانستم و البته هنوز هم نمی دانم. به خصوص یکی از اساتید دوره مدیریت فنی ،رضا نیکپور، به نظرم بیشترین تاثیر را روی ما گذاشت و البته ما آن وقت ها اصلن نمی دانستیم او کیست. حتا الان یادم نیست چه درسی با او داشتیم، شاید چیزی شبیه بازاریابی در گردشگری بود، ولی او می آمد و درباره ی چیزهای جالبتر و هیجان انگیزتری حرف می زد و یکبار هم برایمان تور «ری گردی» گذاشت و من تازه آن موقع بود که فهمیدم چقدر از مرحله پرتم!
به هرحال از آنجا سرنخ های دیگری دستم آمد. اولین بار او آدرسسایت علیرضا عالم نژادرا سر کلاس داد و اینطور بود که من فهمیدم تهران را هم می شود گشت! و راجع به«کمیته پیگیری خانه های تهران»حرف زد و من فهمیدم آدم هایی وجود دارند از جنس دیگری که برای این چیزها مبارزه می کنند. بعد باسفرنویس و تورهای شهرام شهریار آشنا شدم و از جاهایی که توی همین تهران خودمان هست و ازشان بی خبریم، متعجب شدم.
همه اینها باعث شدم دلم بیشتر بخواهد، دوست داشتم بیشتر بدانم و بفهمم و بیشتر با آدم هایی از این جنس حشر و نشر کنم. اینجا بود که دلم خواست بروم دوره راهنمایان ایرانگردی و جهانگردی، اما وقتی تصمیم گرفتم که دیگر تهران نبودم. مقیم شهرستانی بودم که با اینکه مرکز استان بود این دوره ها در آن (موقتن) برگزار نمی شد. این بی امکاناتی شهرستان ها خیلی زیاد ناراحتم می کند. وقتی حرف از تغییر مکان پایتخت می شود یا شلوغی تهران و اینکه چرا هیچکس شهر خودش نمی ماند، واقعن خنده ام می گیرد! خوب معلوم است چرا همه می خواهند بیایند تهران وقتی همه چیز اینجاست! اما همان جا هم آدم هایی بودند که در همان بی امکاناتی کار می کردند و یکی مثل من از خودش شرمنده می شد. بامجتبی گهستونیآشنا شدم که یک تنه برای خوزستان و میراثش تلاش می کرد وانجمن تاریانا.آرش نورآقاییرا هم یکی دوبار همانجا دیدم و چقدر در کنار هم دیدن این آدم ها با اینهمه ایده و پشتکار خوشایند بود.
 
حالا بعد از همه اینها، با اینکه کمی نگرانم که انرژی کم بیاورم، بالاخره ثبت نام کردم، و خوشحالم! مثل بچه ای که  مدادهایش را تراشیده، کتاب و دفترهایش را جلد کرده، اسمش را روی کتاب و دفتر و مداد و پاک کنش نوشته و کیفش آماده است برای رفتن به مدرسه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۳۳
سورمه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۰:۴۵
سورمه