سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

«احتمال باران اسیدی» را ببینید. فیلم آرام و شاعرانه ایست که حال آدم را خوب می کند. شراب مانند است. شعورتان را دست کم نمی گیرد. داستان «ما بی همانِ تنهایان» است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۱
سورمه

دارم کتاب وضعیت آخر نوشته تامس هریس را می خوانم. البته برای من روان شناس خیلی بد است که این کتاب را هنوز نخوانده ام اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.

کتاب درباره سه قسمت والد، بالغ و کودک در شخصیت است و بسیار روان و راحت و جالب است. قسمتی از کتاب من را به یاد فاجعه قتل ستایش قریشی می اندازد:


مشکل جدی تر به خصوص برای جامعه، شخصی است که در او «بالغ» به وسیله «کودک» آلوده شده و «والد» طرد است. این شرایط در شخصی توسعه پیدا می کند که والدین واقعی خودش یا آنها که جای آنها را پر کرده اند، آنقدر حیوان صفت و ترس آور بودند، که در نظر طفل تنها راه زنده ماندن «خارج کردن آنها» از مغز خود بوده است و اینکه جلو آنها و خودش دیوار بکشد و آنها را طرد کند...

... درباره محبت، گرچه ممکن است استثناهایی باشد، اما قانون کلی این است که کسی که محبت ندیده هرگز یاد نمی گیرد که با محبت باشد. اگر پنج سال اول زندگی تماما شامل تلاش و جان کندن برای این بوده که جسما و روحا فقط زنده بماند، اینگونه تلاش و جان کندن به احتمال قوی در سرتاسر زندگیش ادامه خواهد یافت...

...با اطمینان می توان این فرض را پذیرفت که شخصی که به اتهام اذیت و اعمال شنیع نسبت به اطفال دستگیر می شود هیچوقت احساس پشیمانی، ناراحتی یا گناه نمی کند-البته شاید به استثنا احساس پشیمانی از اینکه به دام افتاده است. علت این است که او والدی که به وظیفه خود عمل کند ندارد.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو


اینها قسمت هایی از کتابند که من را به یاد ماجرای ستایش قریشی، بیجه ها و موارد شبیه به اینها می اندازد. فاجعه هایی که تازه وقتی به آنها پرداخته می شود که دیگر خیلی دیر شده و البته تحلیل ها بسیار احساساتی و یک جانبه است چون دیگر کسی نمی تواند به این فکر کند چرا و چطور عاملین چنین جنایت هایی به وجود می آیند. کسی به این فکر نمی کند که نوجوان ها نمی توانند از شکم مادرشان اینگونه متولد شده باشند. همه به اعدام فکر می کنند و به محو این عاملین از روی زمین. اما کسی فکر نمی کند که این نوجوانان هم حتما در شرایط بسیار بدی بزرگ شده اند و کسی هم چاره ای برایشان نمی اندیشد.

متاسفانه در ایران قوانین حمایتی برای کودکان بسیار ناچیز است. قانون تقریبا اجازه ورود و دخالت در زندگی ها را برای نجات کودکان ندارد. با وجود اینکه امروز اورژانس اجتماعی 123 به وجود آمده است اما ازاختیارات قانونی یا مداخله گرانه برخوردار نیست.

ما در جامعه مان آزار و اذیت در خانواده را معضل نمی دانیم و درباره اش حرف نمی زنیم و آن را جز حریم خصوصی اشخاص می دانیم اما فرار از خانه برایمان معضل است و هیچگاه از خود نمی پرسیم برای کودک، نوجوان یا حتی جوانی که در خانه آسیب می بیند چه راهی وجود دارد؟ ما فرار را همیشه بدتر از ماندن در خانه می دانیم شاید چون از بسیاری از مشکلات و آسیب هایی که کودکان در خانه با آن ها مواجه اند بی خبریم یا شاید دلمان نمی خواهد با باخبر شدن، احساس امنیت توخالیمان از بین برود و هر شب با این فکر که کودک همسایه ممکن است با انواع آزار های جسمی یا جنسی دست به گریبان باشد، خوابمان آشفته شود اما زمان قضاوت درباره پرونده ای شبیه پرونده ستایش قریشی خود را محق می دانیم که حکم صادر کنیم. کاش حساس تر باشیم وحداقل نسبت به کسانی که در دسترسمان هستند احساس مسئولیت کنیم، قبل از اینکه فاجعه ها اتفاق بیفتند.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۸
سورمه

برای اینکه از نگرانی درباره این پست درتان بیاورم باید اطلاع بدهم که بالاخره توانستیم بچه گربه ها را با هزار ترفند به مادرشان برگردانیم. البته سه روز طول کشید که سه روزش دقیقا افتاده بود توی تعطیلات شرکت ولی راننده آمبولانس های شرکت که در تعطیلات هم به صورت شیفتی کار می کنند، با هم هماهنگ کرده بودند که هر کدام سر شیفتشان دوبار به بچه گربه ها شیر بدهند تا زنده نگهشان دارند. خدا را شکر که حاصل این تلاش جمعی ختم به خیر شد و این حس خوب هم با من ماند که به اندازه ی آدم های بی فکر و بی عاطفه، آدم های حساس و خوش قلب هم یافت می شود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۲
سورمه

مطلب فانو انقدر حالم را خوب کرد که نمی توانم لینکش را اینجا نگذارم. ممنونم از اینهمه لطفی که به من داشته است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۷
سورمه

به درخواست فرناز جان می خواهم سه کتابی که از همه برایم تاثیرگذارتر بوده را معرفی کنم. فکر می کنم جواب این سوال در سن وسال های مختلف فرق می کند. مثلن ده سال پیش احتمالن بابالنگ دراز نوشته جین وبستر یا ساندیتون نوشته ناتمام جین آستین در انتخاب هایم بود. هر چه به سنم اضافه شده طبیعتن کتاب های بیشتری خوانده ام اما تفاوت اساسی در این بوده که با افزایش سن بیشتر به ادبیات و فیلم های ایرانی گرایش پیدا کرده ام. این علاقمندی به شناخت خودمان، به شناخت تاریخمان و دیدنمان در قاب تصویر نمی دانم از کجا می آید ولی من که اینطور شده ام و البته هر چه گذشته علاقه به مستند در من شدیدتر شده و واقعیت را به تخیل ترجیح داده ام. جالب تر اینکه با وجود اینهمه گرایش به جدیت، حالا بعد از سی سالگی ارزش و زیبایی ادبیات کودک را خیلی بهتر درک می کنم. تازه این روزها کتاب های رولد دال و شل سیلوراستاین را می خوانم و فکر می کنم چرا در کودکی انقدر جدی بوده ام که به جای اینها چارلز دیکنز و بینوایان می خوانده ام؟

اما معرفی کتاب. خوب اسم  کتاب هایی را اینجا می نویسم که اولین بار وقتی سوال فرناز را خواندم به ذهنم آمدند. کتاب هایی که اثرشان و اسمشان بین تمام کتاب هایی که خوانده ام در من ماندگارتر بوده اند. البته که نمی توانم سه تایشان را انتخاب کنم! عذر مرا بپذیرید. همین طور یادتان باشد خیلی کتاب های دیگر می توانند این لیست را بلندتر کنند که آورده نشده اند.

اولین کتابی که دوستش دارم و به نظرم بهترین کتابیست که خوانده ام «مدار صفر درجه» احمد محمود است. حرف احمد محمود که می شود خیلی ها از «همسایه ها» نام می برند و می گویند بهترین کتاب اوست. اما من فکر می کنم این انتخاب تنها به این دلیل است که «مدار صفر درجه» سه جلد است و ممکن است به دلیل حجمش هر کسی به سمتش جلب نشود. این کتاب اما مثل زندگی است و اهواز و در کنارش ایران را  از زمان پهلوی دوم تا انقلاب برایمان دوره می کند، طوری که جای دیگری نخوانده ایم. کتاب «شهر سوخته» احمد محمود همین کار را با جنگ می کند و تصویری از جنگ نشانمان می دهد که هیچ کجای دیگر نخوانده ایم. هنوز فکر می کنم این مرد هیچوقت آن اندازه که مستحقش بود قدر ندید و شناخته نشد.

بعد از احمد محمود نوبت عباس معروفی است. نویسنده ای که با شعرهایش دوران عاشقی ام را سپری کردم و با دوری یار ساختم. کتاب سمفونی مردگان که نام یکی از شخصیت هایش هم بر سر در این وبلاگ است وجود آدم را درگیر خودش می کند. هنوز یادم هست که تا یک هفته بعد از خواندنش شخصیت ها از ذهنم بیرون نمی رفتند و دوست نداشتم کتاب دیگری بخوانم.

 اما بیشتر از سمفونی مردگان به دلایل شخصی و تاریخی «فریدون سه پسر داشت» عباس معروفی را دوست تر می دارم. دلیل شخصی اش هدیه مخاطب خاص به من است. شاید حدود هشت سال پیش بود که برای تولدم کتاب را پرینت گرفت و ایمیل زد به عباس معروفی نازنین تا با دست خطش برایم تولد مبارکی بنویسد و بعد دست خط را انداخت پشت جلد کتابی که پرینت گرفته بود. وقتی کتاب را بهم داد نمی توانستم بفهمم دست خط عباس معروفی پشت جلد کتاب چه می کند! او نویسنده مورد علاقه مان بود. شعرهای عاشقانه اش را برای هم می نوشتیم و می فرستادیم. آنقدر گیج و خوشحال بودم که نمی فهمیدم این یعنی چه! این بهترین هدیه ایست که تا همین حالا در زندگیم گرفته ام.

 دلیل تاریخیش داستان کتاب است، این کتاب  داستان ماست و داستان سرزمین مان.

نوبتی هم که باشد نوبت کتاب کم حجمی است که متعلق به تمام سنین  است، شازده کوچولو. شازده کوچولو را انقدر خوانده ام که حسابش از دستم در رفته است و هر بار در هر سنی رنگ و بوی دیگری داشته است. وقتی کوچکتر بودم شخصیت های کتاب مردمان بامزه ای بودند و روباه روباه بود و گل سرخ گل سرخ، اما هر چه بزرگتر شدم مردمان کتاب شازده کوچولو را بیشتر در دنیای واقعی دیدم و توانستم روباه ها و گل سرخ زندگیم را پیدا کنم. اهلی کردم و اهلیم کردند و معنی دوستی را بهتر فهمیدم. شازده کوچولو کتابیست که دوستان واقعی باید بهم هدیه بدهند.

«عقاید یک دلقک» هاینریش بل را هنوز هم خیلی دوست دارم. گرچه یادم هست وقتی مامان این کتاب را خواند به نظرش خیلی افسرده کننده آمد. اما کتابی بود که من را با صدای درونی آدم ها آشنا می کرد و می گفت که دلقک ها لزومن مردمان شادی نیستند و ممکن است مردمانی حساس باشند که می توانند بی اخلاقی ها و نامهربانی های دنیا را دانه دانه بشمرند و بابتشان غصه بخورند. من را آشنا کرد با سیاهی جنگ و تاثیر دائمی اش بر زندگی آدم ها حتا وقتی سال ها پیش تمام شده است. آشنایم کرد با عشق و این سوال که آیا برای اثبات و تداومش حتمن باید آن را جایی ثبت کنیم؟ یا قول و قرار آدم ها و قلبشان از هر سندی در دنیا مهمتر است؟ الان که اینها را نوشتم دلم خواست دوباره بخوانمش. از هاینریش بل کتاب «و حتی یک کلمه هم نگفت» را هم خیلی دوست دارم اما گویا مدت هاست چاپ نمی شود.

بعدی «سور بز» است، شاهکار ماریو بارگاس یوسا. قبل از این کتاب معنی هیجان در کتاب را تا این حد حس نکرده بودم و تا این حد کتابی را واضح و شفاف در برابرم ندیده بودم. سوربز مانند فیلمی هیجان انگیز من را آنچنان جذب کرد که با وجود حجم زیادش به سرعت تمام شد و مرا از نبوغ نویسنده اش شگفت زده کرد.

دوست دارم از کتاب «نامه به کودکی که هر گز متولد نشد» نوشته اوریانا فالاچی هم اینجا نام ببرم. این کتاب را هنوز دانشگاه نمی رفتم که خواندم. الان فکر می کنم شاید بهتر بود دیرتر خوانده بودمش. این کتاب سوال هایی را درباره زنان و مردان و برابری برایم ایجاد کرد که فکر نمی کنم تا آخر عمر از ذهنم پاک شوند. شاید کتابی با همین تاثیر اما وطنی و البته کمتر گزنده و عصیان گر، برایم کتاب «سو و شون» سیمین دانشور بوده باشد. کتابی که زندگی قهرمان زنش باز هم پر است از سوال بی جواب برای من که زنم.

فکر می کنم بهتر است تمامش کنم! خیلی بیشتر از سه تا شد! اما این لیست می تواند حالا حالاها ادامه داشته باشد.

یکی از دلایل بزرگی که من را همیشه قدردان پدر و مادرم نگه می دارد ،غیر از تمامی زحمات بی دریغشان برای من، آشنا کردنم با کتاب است. کتاب می تواند وقتی که همه درهای به رویتان بسته است و حتی همان پدر و مادر مهربان هم نمی توانند مشکلتان را حل کنند یا اصلن خیر ندارند که مشکلی وجود دارد، نجاتتان بدهد و حامی و دوست شما باشد.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۴۲
سورمه

توی یکی از کارگاه های گربه پیدا شده. زنگ زده اند واحد ایمنی بهداشت که گربه را از کارگاه بیرون کند. واحد ایمنی بهداشت هم گفته ممکن است زمان ببرد و تا وقتی گربه را بگیرند کسی کاریش نداشته باشد. حدود 6 نفر از کارگرها دیده اند گربه رفته داخل یک کارتون و فهمیده اند تازه بچه دار شده و بچه هایش آنجا هستند. رفتند سر وقت گربه و طی عملیاتی که لابد به نظرشان باشکوه بوده گربه مادر را گرفته اند انداخته اند داخل یک کیسه و شش تایی کتکش زده اند.

گربه مادر پایش آسیب دیده، ترسیده و فرار کرده و حالا چهار بچه گربه مانده اند بدون مادر. مسئول ایمنی بهداشت رفته بچه گربه ها را آورده و فعلن داریم سعی می کنیم زنده نگهشان داریم یا یکجوری مادر را گیر بیندازیم تا به بچه هایش برسانیم.

آدم متحیر می شود از اینهمه تنفر نسبت به حیوانات و رفتارهای دیوانه وار موجوداتی که اسم خودشان را گذاشته اند آدم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۰
سورمه

یکی از دوستان برای تولد شوهرش در سال اول ازدواجشان از بس نمی دانست چه بخرد گیره کروات طلا خرید.همسرش هیچوقت از این گیره کروات استفاده نکرد و به آن علاقه ای نشان نداد. می گفت: «حالا اگه ما بودیم بالاخره به یه جاییمون وصلش می کردیم که طرف مقابل دلش خوش باشه. مثلن می زدیم به سرمون!»


یک دوست دیگر برای تولد شوهرش گوشی اپل خریده. شوهر مذکور که در دنیای دیجیتال خیلی وارد است و سلیقه خاصی دارد بعد از چند روز به این نتیجه رسیده که گوشی های قبلیش بهترند و خیلی خوشش نیامده و این را اعلام کرده.


 دوست پسر دوست دیگرم برایش گوشی اپل خریده و یواشکی بدون اینکه دوست پسرش بفهمد به من گفته که این گوشی را دوست ندارد ولی تا کید کرده یک وقت چیزی نگویم که دوست پسرش ناراحت شود.


همسرم آشپزی اش بسیار خوب است و قبل از اینکه آشپزیش خوب باشد هم مثل خیلی از مردها این عادت را داشت که وقتی غذایی می خورد به جای دستتان درد نکند شروع کند به نقد کردن غذا. حتا شده خورشت قرمه سبزی من را جلوی جمع نقد کرده باشد. مشخص است که من تا به حال چنین کاری نکرده ام.


دارم فکر می کنم روش کداممان درست است. ما زن ها که چیزهایی را که دوست نداریم به دلیل دوست داشتن هایمان یا مراقبت از عزت نفس طرف مقابل نمی گوییم یا هدیه ای را که خوشمان نیامده، چون شوهرمان برایمان خریده و نمی خواهیم ناراحتش کنیم، می پوشیم و استفاده می کنیم یا مردها که در قید و بند این چیزها نیستند و ممکن است حتا فکر نکنند رفتارشان می تواند کسی را ناراحت کند؟ دلیل اینکه فکر نمی کنند هم لابد این است که ما زن ها همیشه مواظب عزت نفسشان بوده ایم، عزت نفسی که گاهی از فرط مراقبت ما پوشالی است.

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۶
سورمه

چند وقت دنبال طرح کارگاه بودم برای دوره ی مربی میراث که قبل از عید گذراندم. برای همین کلی در بین کتاب های کودک جستجو کردم تا داستانی مرتبط با میراث فرهنگیمان پیدا کنم که قابلیت اجرای کارگاهی برای کودکان را هم داشته باشد. در این میان به کشف جالبی رسیدم. تا قبل این به شعرهای شاملو برای کودکان برخورده بودم و بعضی هاشان را هم خیلی دوست داشتم مثل شعر پریا. به خصوص اینکه در کتابفروشی ها هم برای کودکان عرضه می شدند نمونه اش قصه های ننه دریا یا مردی که لب نداشت. اما خبر نداشتم که دیگر بزرگان ادبیات معاصر هم در کنار آثارشان برای بزرگسالان نیم نگاهی هم به کودکان داشته اند.

مثلن نمی دانستم که نادرابراهیمی کلی داستان برای بچه ها نوشته است که بسیار هم رنگ و بوی ایرانی دارند. یا مهرداد بهار که یکی از بزرگترین اسطوره شناسان ایران است کتاب هایی هم در زمینه اسطوره برای کودکان به صورت داستان دارد. یا نیما یوشیج و محمدعلی سپانلو برای بچه ها کتاب داستان نوشته اند. 


هم خیلی خوشحال شدم و هم کمی ناراحت. خوشحال از این بابت که این نویسندگان چه ذهن روشنی داشته اند که اهمیت دانایی کودکان سرزمینشان را درک کرده بودند و فهمیده بودند هر تغییری از کودکان آن سرزمین آغاز می شود و ناراحت از این جهت که انگار امروز چنین تفکری بین نویسندگان ما وجود ندارد و اهمیت تغذیه ی ذهن کودکان نادیده گرفته شده است.


خوب است بدانید برخی از این کتاب های هنوز تجدید چاپ می شوند. دیروز به فروشگاه مرکزی کانون پرورش فکری در خیابان وزرا رفتم و چندتایشان را خریدم.

   

 

  


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۵
سورمه



این بیلبورد را واقعن نتوانسته بودم بخوانم تا امروز که این مطلب خوابگرد را خواندم!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۹
سورمه


قرآن هم می گوید و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفو. مفهوم آن برای من این است که خدا می خواهد شعوب و قبایل باشند و شناخته هم بشوند زیرا اگر شناخته نشوند توی بلبشوی دنیای سردرگم گم می شوند. کما اینکه اگر از ایرانی هویتش را بگیرند دیگر هیچی نیست. نان که ندارد، علم که ندارد. صفت که ندارد. نفت و دین را هم که همه ی مردم دنیا دارند و به آنچه دارند دلخوشند. پس ما چه کاره ایم و راستی را که اگر مردم دنیا شعوب و قبایل نبودند و زبانشان و فرهنگشان و راه و روششان گونانگون نبود، همان اسکندر به آسانی همه دنیا را می خورد. همین شعوب و قبایل است که نمی گذارد یک زورگو همه دنیا را یکجا بخورد. این است که الویت را به ایرانی بودن می دهم.

نظرات مهدی آذر یزدی، منتشر شده در فصلنامه فرهنگ مردم، شماره 43  و 44، پاییز و زمستان 1391

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۴
سورمه