این روزها دارم فکر میکنم پوووووف،چقدر مسخره! یک عمر تمام زنجیرها را پاره کنی ،تمام خطوط قرمز را بشکنی. بعد یک روز بالاخره یک طناب دور تو بپیچد. یک طناب مردانه! مهم نیست که آن مرد روی مهر شکسته نماز می خواند! مهم این است که تو یک کالایی برای آنکه نشانه ای از غیرت یک مرد باشی. نشانه ای از دلاوری اش......حتی مهم نیست که آن مرد را هیچوق نمیبینی. او یک طناب کلفت دارد که همه عالم به او اجازه دادهاند که آن طناب را بپیچد دور هر زنی!
شاید روزی بیاید که زن ها یاد گرفته باشند وقتی پدر، مادر،
برادر، شوهر یا خانواده شان جلوی شان را گرفت داد بزنند و به همه این را بگویند،
مثل نیلوفر اردلان که نترسید و گفت که به خاطر نظر شوهرش است که نمی تواند به سفر
تیم ملی برود.
بیش از ده روز نگذاشتند زنی به سرکارش
برود یا پایش را از خانه بیرون بگذارد. او از محل کارش مرخصی گرفت به این
بهانه که فلان کسش تصادف کرده در شهرستان. همین تماس را هم با هزار ترفند توانست بگیرد چون موبایلش را هم
ازش گرفته بودند.
صدای ما را از ایران می شنوید. می
دانید که این چیزها اینجا عادیست ولی ما دوست داریم ادای متمدن ها را دربیاوریم و
از آن طرف افغانستان و عربستان را تحقیر
کنیم.
سازمان های ما معنی «انسان»، «آدم»، «سرمایه ی انسانی»، «شعور»، «مغز»، «آزادی»، «فکر» و چیزهایی شبیه به این را نمی فهمند. دوست دارند به آغل هایی پر از گوسفند شبیه باشند و البته گوسفند غیر از چریدن کار دیگری نمی تواند بکند.
می دانید، من هم خیلی با سفر به کشوری که انقدر همه مان به دلایل مختلف ازش شاکی هستیم موافق نیستم، و از اینکه هر سال همه جا می نشینیم و غر می زنیم که عربستان فلان و بهمان است و آل سعود اینطور و آنطور است ولی می رویم کلی از آنجا سوغات می خریم و پول توی جیبش می ریزیم تا بعد پول ها را بدهد مثلن به داعش یا دیگران دل خوشی ندارم. ولی وقتی فکر می کنم یک عده آدم که می توانستند مادربزرگ ، پدربزرگ، پدر، مادر، دایی، خاله، عمو، عمه و کس و کار ما باشند، رفته اند مکه و بعد خانواده هاشان منتظر بودند اینها برگردند تا برایشان پرچم بزنند به در و دیوار و ولیمه بدهند و خوشحالی کنند ولی حالا باید منتظر جسدشان باشند و دنبال نام عزیزشان در میان کشته شده ها بگردند واقعن دلم ریش می شود. می دانید بعضی چیزها ربطی به بعضی چیزها ندارد. یعنی می توان هم مخالف عربستان رفتن مردم بود، هم برای کشته شدگانی که هموطنمان هستند ناراحت بود. به خدا لازم نیست چون موافق رفتنشان نیستیم حالا که کشته شده اند بهشان فحش بدهیم. آدم با خیلی از کارهای خانواده خودش ممکن است موافق نباشد اما اگر خار به پای هرکدامشان برود قلب آدم درد می گیرد.
از نشانه های یک شرکت نیمه دولتی ایرانی آن است که بعد از دو هفته مرخصی اجباری برگردی و ببینی همه اتاق کارت را خاک گرفته زیرا پارتیشن های اتاق ایکس باید به دیوار تبدیل شوند که البته در مدیریت قبلی شرکت همین دیوارها به پارتیشن تبدیل شده بودند.
همه اینها در حالیست که شرکت اضافه کاری ها را کم کرده و اجازه استخدام نیروی ضروری برای یکی از بخش ها را نمی دهد، به دلیل کمبود بودجه.
پاسخ من به این مطلب وبلاگ «زنان سرزمین من» طولانی شد و اینجا گذاشتمش:
مهارت هایی که از نظر من برای دختران لازم است (مجرد و متاهل و سنش خیلی فرق نمی کند):
1.اعتماد به نفس، اعتماد به نفس و اعتماد به نفس... اعتماد به نفس با چه چیز زیاد می شود؟ عمل کردن. مهارت های مختلف یاد بگیرند و خودشان را تا جایی که می توانند در هر زمینه ای قوی کنند، انقدر که از نظر ذهنی بدانند هر وقت لازم باشد می توانند به تنهایی گلیمشان را از آب بکشند بیرون (البته در یک جامعه سالم همه آدم ها باید بتوانند از پس یک زندگی مستقل بربیایند و از خودشان نگهداری کنند ولی چون جامعه ما بیمار است من این توصیه را به خانم های مجرد می کنم فقط!)
2.خودشناسی. بفهمند کی هستند. اگر هیچ بنی بشری در زندگیشان نباشد، اگر هیچکس نباشد که بهشان بگوید چه کنند و چه نکنند، اگر اصلن مردی روی زمین وجود نداشته باشد، با زندگیشان چه می کنند؟ چی دوست دارند؟ دلشان می خواهد چه چیزی به دنیا اضافه یا حتا از آن کم کنند؟ اگر بفهمند فردا می میرند حسرت انجام چه کارها و دیوانه بازی ها و سفرهایی بر دلشان می ماند؟
3. استقلال مالی داشته باشند. کار پیدا کردن البته در این دوره به خصوص برای زن ها سخت شده ولی ممکن است. زن بالای سی سال (با اغماض البته) باید پول دربیاورد چه مجرد باشد چه نباشد. وگرنه در این جامعه ضد زن، خیلی وقت ها باید از چیزها یا آدم هایی که می خواهد بگذرد. فداکاری مادربزرگان ما خیلی وقت ها به خاطر ایثار بیشترشان نبوده است، بلکه چاره ی دیگری غیر از سوختن و ساختن نداشته اند.
4. قانون مدنی ایران را بخوانند. می دانم این یکی شاید کمی عجیب باشد ولی از نظر من خیلی مهم است. اکثر زن های ما نمی دانند با قانون فعلی ایران اگر ازدواج کنند بسیاری از حقوق مدنی خود را از دست می دهند. زن مجرد در ایران می تواند تنها و بدون اجازه به خارج از کشور سفر کند، زن متاهل نمی تواند. زن مجرد برای کار، تحصیل و زندگی در شهرهای دیگر نیاز به اجازه کسی ندارد، زن متاهل دارد. اگر زنی در ازدواجش اشتباه کرده باشد به راحتی نمی تواند خودش را از آن ازدواج رها کند چون حقی برای طلاق ندارد، زن مجرد که مجرد است دیگر. و بچه که بحث جدا و پر سوز و گدازیست که واردش نمی شویم. بروید بخوانید خودتان.
5. در آخر زن ها چه مجرد باشند چه نباشند، چه کوچک باشند چه بزرگ، زندگی برایشان پر است از باید و نباید و بکن و نکن. راه حل مهم این است که قوی باشیم و به دنبال تشکیل دادن جامعه های کوچک از همفکرهایی شبیه خودمان که روانشناسان بهش می گویند «حمایت اجتماعی». برای خودمان حمایت اجتماعی فراهم کنیم. آدم هایی که بهمان قوت قلب بدهند، نه اینکه هر روز از صبح تا شب مشغول ویران کردن و دست گذاشتن روی نقطه ضعف هایمان باشند و چیزهایی که نداریم را بهمان یادآوری کنند. آدم هایی که دوستمان دارند و برتری هایمان را به زبان می آورند و تشویقمان می کنند که پیش برویم. بقیه را هم تا آنجا که می شود از زندگیمان بریزیم بیرون.
من انگار تازه فهمیده ام دنیا چطور می چرخد. انگار تازه با ساز و کار جهان آشنا شده ام. بنزین دنیا، دروغ است. بدون دروغ، زمین دیگر دور خودش نمی چرخد. تازه فهمیده ام آدم ها مثل آب خوردن دروغ می گویند و مثل آب خوردن قسم دروغ می خورند حتا به جا عزیزترین کسانشان، حتا به جان بچه هایشان.
اما می دانید، اگر قرار باشد کسی را ملامت کنم احتمالن زن خدماتی شرکت را که از روی ترس دروغ می گوید و جان بچه هایش را قسم می خورد ملامت نمی کنم. گرچه از نظر من آدم ها همیشه باید از پایمال شدن شخصیتشان بیشتر از از دست دادن کارشان بترسند اما باز هم لعنتم را به کسانی می فرستم که آدم ها را تحقیر شده و ترسو می خواهند.
لعنتم بر کسانی است که از انسان صاحب حق و باعزت نفس می ترسند و آدم هایی را برای انجام کارها انتخاب می کنند که تو سری خور و عاجز باشند تا بتوانند اقتدار پوشالیشان را حفظ کنند؛ و چقدر در 8 سال سیاه این سال های ایران، به خصوص چهار سال آخرش، مدیران این چنین در جای جای مملکت زیاد شدند. کوتوله هایی که برای ریاست کردن نیاز به آدم های کوچک یا کوچک کردن آدم ها داشتند و هنوز تاثیر مخربشان باقی است. کوتوله هایی که تا بودند از بیرون ریختن انسان های صاحب حق و دانش و توانایی و احترام از سازمان ها و دانشگاه ها و صنایع دریغ نکردند و آنها را با کوتوله هایی شبیه خودشان جایگزین کردند و هنوز ایران سرزمین کوتوله هاست و خدا می داند روزی باز سرزمین بزرگان خواهد بود یا نه.
یک دسته بسیار مهم از طرح های ایرانی را که تقریباً در سراسر ایران پراکنده است با نام هراتی و نام جدیدتر و محدودتر ماهی درهم می شناسند. اصطلاح هراتی از آنجا پیدا شده است که این طرح در دوره تیموری و در هرات رواج فراوان یافت و تعداد زیادی طرح شاهانه، چه در فرش و چه در معماری، با این طرح شکل گرفت. اصطلاح ماهی درهم عامیانه است و نمی دانیم در چه زمانی پیدا شده است، ماهی در هم شکل ویژه ای از هراتی است. اساس طرح هراتی و گونه ای از ماهی در هم عبارت از دوماهی و گل گردی (معمولاً هشت پر) در میان آن می باشد. بدیهی است در دوره اسلامی ماهی ها به برگ شباهت یافته اند چرا که در دوره اسلامی بر روی فرش و امثال آن نقش واقعی از بین برده اند تا مبادا در نماز، سجده به آن نقش یا موجود کنند، مخصوصاً اهل تسنن بر روی فرش و امثال آن که نقش واقعی انسان و حیوان داشته باشند نماز نمی گذارند، در واقع گل وسط هم چهره انسان بوده است که به یک گل گرد تبدیل یافته است.
از مقاله سیر تحول نقش ماهی در فرش، راضیه صادقی مقدم، بهار 91
دیشب موسسه آوای طبیعت پایدار به کمک انجمن صنفی راهنمایان گردشگری تهران سمیناری با عنوان کودک و محیط زیست ترتیب داده بودند. سمینار شامل سه بخش بود: در بخش اول نیما آذری از مدیران موسسه آوای طبیعت پایدار گزارشی از بازدیدش از مدرسه سبز جاکارتای اندونزی ارائه داد که قبلن اینجا درباره اش نوشته بودم. بخش دوم سخنرانی مهندس درویش بود که درباره طرح مدارس جامع محیط زیست صحبت کرد و بخش سوم دکتر وهاب زاده موسس مدرسه کاوی کنج درباره مدارس طبیعت و دلیل مهم بودن این مدارس حرف زد. حرف های همه این اساتید عالی بود اما من بیشتر از همه از حرف های محمد درویش تحت تاثیر قرار گرفتم به قدری که اشکم سرازیر شد و اگه در سالن ننشسته بودم زار زار به حال خودمان گریه می کردم. گریه از این بابت که همه مملکت را با خودخواهی از بین برده ایم. محمد درویش با ذهن و بیان فوق العاده اش آمارهایی از وضعیت محیط زیست ایران ارائه داد که عمق فاجعه را نشان می داد. گریه آور این است که با همه اینها و با بدیهی بودن اینکه محیط زیست و منابع طبیعی هر کشور منبعی است غیرقابل بازگشت و اگر از بین رفت برای همیشه از بین رفته است، اما سازمان محیط زیست در ایران یکی از ضعیف ترین سازمان هاست. نهاد های حکومتی و مردم عادی هیچکدام ارزشی برای محیط زیست این سرزمین قائل نیستند. پر واضح است که با چنین وضعیتی این انتظار که سازمان محیط زیست بتواند همه چیز را یک تنه روبه راه کند خیالی باطل است. تلاش بسیار زیاد و یکپارچه ای لازم است تا بتوان اوضاع را بهتر کرد. اساتید در سمینار دیروز متفق القول بودند که باید از بچه ها شروع کرد و فرهنگی را شکل داد که بر سر منابع طبیعی کشورش معامله نکند و اینطور کمر به نابودی محیط زیست کشور نبندد. نسلی که حاضر باشد برای درخت ها، حیوانات و خاک و آب سرزمینش هزینه بدهد و سکوت نکند. اما سوال بعضی دوستان این بود که تا زمانی که این نسل شکل بگیرد چیزی برای محافظت باقی مانده است؟