مرد ۴۳ ساله است و زن ۳۵ ساله. سه بچه دارند دو دختر و یک پسر. بزرگترینشان دانشجوست و کوچکترینشان راهنمایی. خانه شان کمتر از پنجاه متر است با یک اتاق خواب. مرد ۱۲ ساعت در روز کار می کند. زن خانه دار است. مشکل مرد اینطور که بیان می کند کم شدن ارتباط عاطفیشان در این دوسال است و البته کم شدن ارتباط جنسی و بی میلی زن. بحث جلو می رود حرف می زند از بی حوصلگی زن، حضور دائمی بچه ها، و کمبود جا. از حرف هایش می فهمم زن یکبار همین چندماه پیش کلی قرص خواب خورده. نمی دانم چرا مرد روی این حرفش خیلی نمی ماند. زن بی حوصله است،بیرون نمی رود،رابطه اش با فامیلش قطع است،دوستی ندارد،کار نمی کند،تفریح نمی کند... افسرده است.
مرد مدام از این می گوید که چقدر زنش را دوست دارد و تا به حال به کسی بد نگاه نکرده و فکر بودن با کس دیگری نبوده و نیست. به شک هایش درباره برادرش می گوید. به اینکه دوست دارد زنش چطور لباس بپوشد. از ترسهایش درباره از دست دادن زنش.
به همه خانه های کمتر از پنجاه متر فکر می کنم. به همه زن های خانه دار و مردان کارگر با ۱۲ ساعت کار و شیفت شب. به بچه های قد و نیم قدشان. به آرزوهایشان برای سکس. به زن و مردی که چون هیچ جایی برای انجام«آن کار»ندارند باهم می روند حمام. به بچه هایی که دست زدن پدرشان به مادرشان را بد می دانند. به زن و مردی فکر می کنم که می نشینند جلوی تلویزیون و سریال های رنگ و وارنگ می بیندد با خانه های درندشت، روابط پر از خیانت، رابطه های جنسی زیاد...
می روم به گذشته ها. به مردمی فکر می کنم در خانه های حیاط دار زمان پهلوی اول که چندتا خانوار توی یک خانه زندگی می کردند، هر کدام در یک اتاق. بعد شب های تابستان همه جا می انداختند توی ایوان یا بالای پشت بام می خوابیدند. همه همسایه ها انگار فامیل بزرگی بودند باهم. به روابطی فکر می کنم که توی این خانه ها شکل می گرفت. اذیت های جنسی، بچه آزاری ها، روابط نامشروع. و همیشه پوشیده می ماند. یاد کتاب همسایه های احمد محمود می افتم که تصویری اینچنین را در کتاب نشانمان می دهد. کتابی که هم قبل انقلاب ممنوع بود و هم بعد انقلاب.
به حرف های این روزهای بعضی کارشناسان فکر می کنم که حرف از مهم بودن سکس می زنند، اهمیت سکس در طلاق ها. به همه تبلیغات ماهواره برای سایز سینه و افزایش میل جنسی فکر می کنم. آیا کسی تا به حال به تاثیر متراژ خانه روی سکس فکر کرده؟ یا تاثیر تعداد بچه ها روی میل جنسی؟ یاد کتاب «و حتی یک کلمه هم نگفت» هاینریش بل می افتم. الان بهتر می فهمم چرا این کتاب سال هاست تجدید چاپ نمی شود.