سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

می دانید دلتنگی های من اکثر اوقات به خیابان ولیعصر بالاتر از پارک وی ختم می شود! حالا یا شهرکتاب فرشته، یا باغ هنر ایرانی یا شهرکتاب الف یا  باغ فردوس یا میدان تجریش یا .... بالاخره راه رسیدن به اینها باید ولیعصر زیبا باشد. 


دیروز یک امتحانی داشتم که تقریبن خرابش کردم. هنوز هم بابتش از خودم ناامیدم. اینکه چرا چنین موجودی هستم که نمی توانم اشتباهات یا خرابکاری هایم را ببخشم نمی دانم از کجا آب می خورد ولی اخلاق بسیار بدی است و وقتی این را بدانید و نتوانید درست رفتار کنید بیشتر هم اذیتتان می کند.


به هر حال امتحان در یکی از خیابان های بلوار کشاورز بود و شانسم این بود که بلوار کشاورز هم از آن خیابان های مورد علاقه ام است. برای همین بعد از خراب کردن امتحان حسابی مترش کردم و سری هم زدم به مغازه مبل عزلتی که عاشقش هستم. واقعن پول چیز خوبی است وقتی انقدر چیزهای زیبا برای خریدن هست. البته من یک میز تحریر زیبا در این مغازه نشان کرده ام ولی فعلن دلم نمی آید انقدر پول بابت میز تحریر بدهم! بالاخره سخت است شما حقوق یک ماهتان را در یک روز بدهید و یک میز و صندلی تحویل بگیرید.

تمام دیروز وقتی خیابان ها را متر می کردم هوا خیلی خوب بود و من به این فکر می کردم که چه حیف است که من هر روز باید بی خیال این هوای خوب بشوم و بروم سرکار!


بعد رفتم انارگل بالای میدان ولیعصر و سه تا مانتو دو تا شلوار پرو کردم ولی خدا رو شکر هیچکدام را دوست نداشتم! فقط دوتا شال خریدم که خیلی دوستشان دارم. همین طور ولیعصر را قدم زدم که شنیدم داد می زنند تجریش تجریش و چه کلامی شیرین تر از این! رفتم سوار ماشین های تجریش شدم.


واقعن تجریش یکی از بهترین جاهای دنیاست! همه چیز در تجریش هست. سنت، مدرنیته، کتاب، خوراکی، زیبایی... حتا امامزاده هم دارد. عاشق بازارچه اش هستم و آن میدان وسط بازارچه که انواع و اقسام سبزی ها و میوها به زیباترین شکل کنار هم چیده شده اند. فلفل های خوشرنگ با اندازه ها مختلف و بوی انواع ادویه ها و ترشی ها که به مشام می رسد. از بازارچه کلی زیتون پرورده خریدم. تازگی ها فهمیده ام چقدر عاشق زیتون پرورده ام. واقعن آدم هر چه روی سنش می رود قدر مزه ها را بیشتر می داند. قبلش نمی فهمی زندگی با مزه ها و عاشقشان بودن یعنی چه. 


دیروز روز خریدن شال بود. یکی از این مغازه های بازارچه هست که شال های گل گلی خیلی زیبایی دارد، دوتا شال هم از او خریدم. مادری که مرا در حال انتخاب شال دید گفت هر چه من بخرم او هم برای دخترش می خرد. چقدر مادرها خوبند. شالی را که انتخاب کرده بود نشانم داد، گفتم به نظرم رنگ شادتر انتخاب کند. یک شال خوشرنگ شیری رنگ را نشان داد و گفت اول این را برداشته، گفتم در انتخاب اولش شک نکند. معلوم بود نگران است که دخترش بپسندد یا نه. ما هیچکداممان بچه های خوبی برای مادرهامان نمی شویم، هرچقدر هم که تلاش کنیم.


برای مخاطب خاص برگ بو خریدم! اصلن نمی دانم کی قرار است بهش برسانم ولی خریدم دیگر. برای اولین بار آووکادو خریدم ببینم چه مزه است و البته یک انگشتر نقره هم خریدم برای مامان. گرچه برای مامان ها باید طلا خرید فقط.


بعد به اندازه کافی گرسنه بودم و دلم دلمه برگ مو رستوران فلوت را می خواست. می دانید فلوت کجاست؟ کنار مترو تجریش. آنجا می توانید کوفته، انواع دلمه، آش، لازانیا، ماکارونی و... بخورید و خدا را شکر کنید. رفتم 4تا دلمه برای خودم سفارش دادم. دختری ازم پرسید که چی سفارش بدهد. گفتم اینجا همه غذاهاش خوشمزه است. پرسید کتلت اینجا را خورده ام که جوابم نه بود ولی گفتم دلمه ها و کوفته اش را خورده ام و عالیند. گفتم باید با جمع بیاید فلوت تا هر کس چیزی سفارش بدهد و مزه همه غذاها را بچشد. خلاصه رفتم بالا نشستم. رستوران شلوغ بود و جا کم. دخترک هم چند دقیقه بعد آمد بالا و یک جا نشست. رفتم سر میزش و دعوتش کردم سر میز خودم. البته جای او بهتر بود و من رفتم سر میز او نشستم. دلمه برگ کلم سفارش داده بود. یکی از دلمه هایم را دادم به او و کمی از دلمه اش هم برداشتم. حرف زدیم و برایم روش پخت دلمه برگ مو را توضیح داد. ازم پرسید بچه اینجایم (منظورش تهران بود). گفتم: آره. پرسیدم: چطور؟ گفت: آخه تهرانیا آدم رو سر میزشون دعوت نمی کنن. دلم گرفت ولی نظری درباره تهرانی ها نداشتم واقعن. یاد خاطرات خوابگاه افتادم که همیشه همین ذهنیت وجود داشت که تهرانی ها، خودشان را می گیرند، برای همین طول می کشید تا یخ بین من و هم اتاقی هایم آب شود. 


خلاصه بعد از همه اینها رفتم خانه ولی واقعن حالم خوب بود و از اثرات شوم امتحان کذایی خبری نبود. خوب است آدم گاهی بچسبد به دلش و هر جا دلش رفت باهاش برود.


اینها را هم که می نویسم احتمالن تاثیر نوشته های جدید فانو است و اینکه چند وقتی است نسبت به دفتر خاطراتم بی وفا شده ام، ولی بالاخره باید بنویسم. خیلی بد است که به جای کاغذ و قلم به کیبورد و مونیتور خو بگیرم؟ خودم حس می کنم که بد باشد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۹
سورمه

چند روز پیش وقتی با همکار از سرویس پیاده شدیم هوا عجیب بوی پاییز می داد. باد خوشبویی می آمد و حال آدم را خوب می کرد. به همکار گفتم: عاشق این ماهم که هوا کم کم بوی پاییز می گیره. همکار با خنده شیطنت آمیزی گفت: یاد مدرسه نمی افتی؟

گفتم: نه! یاد این می افتم که داره اول مهر می شه و من نمی رم مدرسه و این خیلی خوشحالم می کنه!


محصل که بودم فصل مورد علاقه ام بهار بود. نمی دانم به خاطر مدرسه بود یا چی ولی پاییز دلگیرم می کرد. به خصوص با آن آهنگ های تکراری که اول مهر مدام از تلویزون پخش می شد. متنفر بودم از آن آهنگ ها. گذشت و گذشت تا دانشگاه قبول شدم،  در شهری که پاییز نداشت، چنار نداشت، برگریزان نداشت. آن موقع بود که پاییز را فهمیدم. وقت پاییز، حتمن باید می آمدم تهران و می رفتم ولیعصر و برگریزان را می دیدم و چنارهای زیبا را.


هر چه سنم بالاتر رفته بیشتر عاشق پاییز شده ام و عاشق ماه تولدم شهریور که بوی پاییز می دهد. بر عکس آنها که می خواهند به بچگی برگردند من همین بزرگسالی را بیشتر دوست دارم چون بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. زیبایی را می فهمی و قدرش را می دانی. معنی بوی پاییز، برگریزان، رنگ ها، خش خش برگ ها،معنی خوبی آدم ها، مهربانی ها و ... در کودکی نمی دانی زیبایی ها را باید دو دستی چسبید و قدرشان را دانست و بعضی آدم ها هرگز تکرار نمی شوند و باید محکم بغلشان کرد و هرگز رهایشان نکرد.در کودکی اینها خیلی معنایی ندارند و چیزی آدم را منقلب نمی کند.  گرچه ایرادش این است که زشتی ها را هم بیشتر می فهمی و بیشتر حس می کنی. اما نمی دانم، اما شاید بیرزد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۸
سورمه

برام کادو خریده ولی نمی گه چی. می گه چون تو دوست داری سورپرایز شی یه کاری می کنم از فضولی بترکی.
می گه:
 اون عطره رو از دیجیکالا برات نخریدم، یعنی از جای دیگه ممکنه برات خریده باشم؟
شاید همون بالش طبی که برات خریدم رو کادوپیچ کرده باشم؟
یا شاید اینکه کاشی های حموم رو درست کردم کادوته؟

شایدم این کالباسایی که خودم درست کردم رو به عنوان کادو بدم بهت؟
شایدم دعوت از دوست جون جونیت میم (کسی که من ازش بدم میاد)  کادوت باشه؟
شایدم یه چیزی که خودت خیلی دوست داری برات خریده باشم؟



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۱
سورمه


در تست شخصیت کتاب های رولد دال بنده آقای روباه شگفت انگیز شدم.
می توانید اینجا تست بدهید.
مرسی از رویا جان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۲
سورمه

-تو باعث مى شى من آدم خوبى باشم.

+من خودم خیلی خوب نیستم.

-آره.ولى راه خوب بودن رو بلدى.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۰
سورمه

بخشش از نظر من یعنى فراموشی. نمى فهمم «مى بخشم اما فراموش نمى کنم» یعنى چه. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۲
سورمه

تمرکزم رو کاملن از دست دادم. مقابل چهارراهی قرار گرفتم که نمی دونم از کدوم راه باید عبور کنم. گیجم و مضطرب. روی هر چیزی که وقت می ذارم این حس رو دارم که شاید بهتر بود به چیز دیگه ای الویت بدم. امیدوارم یه جا یا همه راه ها بهم برسند یا یکی از راه ها برام انقدر پررنگ بشه که بقیه را بدون عذاب وجدان و تردید کنار بذارم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۵
سورمه

صدا و سیما نگاه نمی کنم، بی بی سی هم. توان اینهمه خبرهای بد دستچین شده را ندارم. گاهی ایسنا و مهر می خوانم و از فیسبوک بعضی خبرها را دنبال می کنم که دارم فکر می کنم اینها را هم بگذارم کنار. انقدر حجم خرابی ها زیاد است که حس می کنم در حال منقرض شدنیم.

خانه های قدیمی را به بهانه ها ی واهی که البته پشتش پول های کلان خوابیده هر روز خراب می کنند و کسی به فکر نیست. هر روز از تهران و یزد و شیراز خبر تخریب می آید و لابد ما خواب برج و پنت هاوس می بینیم و اینها برایمان خرابه هایی بیش نیستند. 

بعضی ها برای والیبال دیدن زنان خودشان را خفه کرده اند ولی از اینهمه خبر دزدی ککشان نمی گزد. فراکسیون ضد زنان مجلس به روحانی اعتراض می کند که چرا نرفتن زنان به والیبال را محکوم می کنی ولی یک کلمه راجع به تجاوز به دختربچه ی یازده ساله حرف نمی زند. مردم هم درباره تجاوز هیچ واکنشی نشان نمی دهند، حالا اگر فردا گلشیفته از خودش عکس بگذارد می خواهند فریاد وا اسفا سر بدهند. پیروزی والیبالیست هایمان با تیترها و کارهای احمقانه و نژادپرستانه حضرات کوفتمان می شود.

صدا و سیما گویا تصمیم گرفته هر روز منفور تر از دیروز باشد، دوتا برنامه خوب داشت کلن که در یکیش را تخته کرد. رادیو هفت را می گویم. از تفکیک جنسیتیش که نباید ناراحت باشم،ها؟ عادیست در این مملکت، آنهم صدا و سیما! همه اینها با حرف ها و تصاویر رییس جمهور سابق کامل می شود.

 شاید سر کار هم نرفتم. اضافه کاری ها نیمه قطع است. من که تا مجبور نمی شدم اضافه کار نمی ماندم. اصولن اعتقاد ندارم به اضافه کار. اما آنجا خیلی ها هشت شان گرو نه شان است و مثل من انقدر خوش شانس نیستند که بتوانند به اعتقادشان فکر کنند و  طبق آن رفتار کنند.

 خانوم همکاری دارم که خیلی سواد ندارد. خدماتچی است.  دو تا دختر دارد، شوهرش مرده و سرپرست خانواده است. یک دخترش محصل است و آن یکی لیسانس بیکار و حالا اضافه کاریش نصف شده و می دانید یکی از دغدغه هایش چیست؟ خرج نوار بهداشتیشان. خوشتان نیامد؟ دغدغه ی بی ارزشی است؟ به هرحال بعضی ها خرج نواربهداشتی هم برایشان مساله است. برای خانواده ای که از سه زن تشکیل شده بدون هیچ مردی لابد.

کجا بروم خودم را گم و گور کنم که اینها را نشنوم و نبینم؟ من کبکم، می خواهم سرم را فرو کنم در برف. کجا بروم که برف ببارد؟ 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
سورمه

ماه رمضان برای من یک معضل بزرگ است، چه آن وقت ها که با خویشاوندان مذهبی ام یک جا زندگی می کردم و چه حالا که در یک سازمان نیمه دولتی زیر نظر یکی از نهادهای مثلن مذهبی مملکت کار می کنم.
 این دوستان حاضرند هر نوع ریا از شما سربزند ولی آن طور شما را ببینند که دوست دارند. اگر بدانند شما روزه نمی گیرید احتمالن خیلی برایشان مهم نیست اما شما باید وانمود کنید که روزه هستید. اگر به حجاب اعتقاد ندارید مهم نیست اما با تمام قوا باید در برابر آنها وانمود کنید که به حجاب معتقدید. خلاصه موجودات عجیبی هستند ولی عجیب بودنشان مهم نیست. مساله شروع یک عملیات سری است که از آغاز رمضان به راه می افتد و شما انواع و اقسام روش های آب و غذا بردن به شرکت و خوردن آنها در موقعیت های مختلف و شگفت را یاد می گیرید. شاید بعدها در جنگ به کار بیاید یا در وضعیتی حاد برای زنده ماندن.
البته گویا اوضاع به بدی سه چهار سال پیش نیست که دوستان با لباس های کوماندویی در خیابان ها می ایستادند مبادا شما در ماشینتان، یواشکی چیزی نوش جان کنید.
و مثل همیشه اینکه شما زن هستید و زن های سالم حتا اگر بسیار هم مذهبی و معتقد باشند چند روز در ماه را نمی توانند روزه بگیرند اصلن مهم نیست. شما در چنین روزهایی زن نیستید! وانمود کنید! مساله مهمی نیست. ریاکاری چیز خوبی است که در این مملکت حتمن به کارتان می آید، پس این فرصت ها را برای تمرین از دست ندهید.

پیوند:
ریاکاری، در انسانشناسی و فرهنگ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۳
سورمه

امروز از اینکه بیان رو پیدا کردم خیلی خوشحال شدم. البته تداوم این خوشحالی احتمالن به شناخت چند ماه آینده من از این سرویس بر می گرده ولی من اصلن تا امروز نمی دونستم همچین سرویس دهنده ای هم وجود داره و فعلن از امکانات و فضای این سرویس دهنده ذوق زده ام.
طبق پیش بینیم در وبلاگم (در بلاگفا) به جای دیگه که اینجا باشه اسباب کشی می کنم و امیدوارم دیگه از اینجا تکون نخورم.
درباره بلاگفا و مشکلی که براش پیش اومده خیلی غرها دارم بزنم ولی حال ندارم! به هر حال به خاطر آدم های آواره شده ای مثل خودم امیدوارم بلاگفا حالش خوب بشه و بهتر از قبل به کارش ادامه بده.
جریان وبلاگستان در ایران شبیه خودروسازهای وطنیه. شما انتخاب چندانی ندارید. برای خودتون می گردین و یه سرویس دهنده پیدا می کنید. وسواس به خرج می دید که خدمات خوبی به شما ارائه بده و بعد شروع می کنید به نوشتن، غافل از اینکه چند صباحی بعد به دلایل مثلن سیاسی تمام سرویس های غیروطنی به روی شما بسته می شه.
 زمانی که بلاگ اسپات و وردپرس به طور کامل فیلتر شدند هم اغلب وبلاگ نویس ها فکر نمی کردن این فیلترینگ ابدی باشه و منتظر موندن ولی خوب انتظار بی نتیجه بود و خیلی از ما کوچ کردیم به جاهای دیگه و دوباره از سر شروع کردیم و مجبور شدیم بین پرایدهای موجود در فضای وبلاگستان یکی رو انتخاب کنیم.
به هر حال خوشحالم که دوباره دارم می نویسم و این از همه چیز مهمتره.
پیوندهای مرتبط:
سورمه در بلاگفا
سورمه در بلاگ اسپات

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۳
سورمه