سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

آدم باید سعی کند فراموش نکند، شاید هم باید سعی کند فراموش کند، دقیقن نمی دانم! فقط چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم که چطور ما که مردمانی هستیم که می گویند حافظه تاریخی خوبی نداریم در استادیوم داد می زنیم (البته برادران ما به نمایندگی از ما داد می زنند!) شیش تاییا!

چند وقت پیش با مامان رفته بودیم شهرکتاب مرکزی. واقعن هر دومان داشتیم به این فکر می کردیم که قدیم ها چقدر چیزها وجود نداشت و الان وجود دارد. مثلن مامان یک تقویم کوچک با نقاشی های بچگانه برای خودش برداشت و گفت از این چیزها قدیما نبود. و من دارم به مداد رنگی های چینی زمان خودم فکر می کنم که فرت فرت نوکشان می شکست و همیشه برایم سوال بود این مداد سفید به چه دردی می خورد دقیقن. آن وقت ها یکی از آرزوهایم مداد رنگی 24 رنگ بود، مارک استدلر، با این جعبه های فلزی. فکر نکنم کاملن به آرزویم رسیده باشم. به 24 رنگ و جعبه فلزی رسیدم  اما با مارک لیرا.

آن وقت ها توی دبستان یک دختری همکلاسیم بود که نقاشیش خیلی خوب بود. کلاس می رفت و با مداد رنگی نقاشی هایی می کشید که همان موقع می دانستیم عمرن ده سال دیگر هم از اینها بکشیم! مداد رنگی هایی داشت که نگو. یک همکلاسی دیگر داشتم که یک جامدادی فوق العاده داشت. از این دکمه ای ها که هر کدامش را می زنی یک دری باز می شود. برا آن وقت ها خیلی خفن بود. آن روزها البته هنوز کلمه «خفن» وجود نداشت تا آنجا که یادم هست! این همکلاسیم باربی هم زیاد داشت، انواع و اقسام. من یک دانه هم نداشتم (دلم برای خودم کباب شد). البته همان سال مامان رفت یکی برایم خرید. هم دوستش داشتم هم نه. آخر موهایش کوتاه بود و من دلم موبلند می خواست. روی یک ماه سوار بود. فکر کنم مامان از همان وقت ها برایش مهم بود اسباب بازی های غیر فرهنگی برایمان نخرد! باید ازش بپرسم.

اما از گذشته یکی از سخت ترین قسمت هایش گوش دادن به موسیقی بود. البته منظورم در قیاس با الان است. اگر یک آهنگی را دوست داشتی باید می زدی عقب تا دوباره گوش بدهی. زیاد هم این کار را انجام می دادی احتمالن نوارش درمیامد و باید با خودکار درستش می کردی. وای به حال اینکه می خواستی مثلن متن یک آهنگ خارجی را داشته باشی. من که آن وقت ها خودم سواد انگلیسیم قد نمی داد (الان هم نمی دهد) باید می دادیم یکی که زبانش خوب بود گوش کند و برایمان پیاده کند. یادم هست تایتانیک که آمد دبیرستان بودم. متن آهنگش روی کاغذپاره ها دست به دست می شد. آن وقت ها همه چیز در دبیرستان ما ممنوع بود. این رد و بدل شدن موسیقی ها و متن آهنگ ها همه یواشکی بود. کتاب غیر درسی هم ممنوع بود. راهنمایی بودم که تب «بامداد خمار» همه را گرفته بود و ما هم یواشکی توی مدرسه بامداد خمار می خواندیم. الان فکر می کنم خیلی کتاب های بهتری برای خواندن وجود داشت ولی خوب همیشه هر چه ممنوع تر است جذاب تر است.

نسبت به آن وقت ها «اپلیکیشن شیزم» یک معجزه به نظر می رسد! من آن وقت ها آرزویم این بود که بفهمم فلان آهنگ قدیم در فلان نوار کاست متعلق به کیست و چه می گوید. الان چنین آرزویی خنده دار است. شیزم به چشم بهم زدنی جواب سوالم را می دهد!

دوستی می گفت آرزو دارد زمان قاجار زندگی می کرد. گفتم آن موقع ها سخت بوده برق نبوده، جاده نبوده، اینترنت، آب لوله کشی، گاز، کولر و... گفت آدم ها به همه چیز عادت می کنند، ما چون قرن بیست و یک را دیده ایم به نظرمان سخت می آید، اگر آن موقع زندگی می کردیم برایمان عادی بود. شاید کسانی که صد سال بعد می آیند هم فکر کنند که ما چقدر گناه داشتیم که در این کمبود امکانات زندگی می کردیم. به نظرم راست می گفت.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۳۱
سورمه

بعد از مدت ها چهارشنبه ای داشته ام که به جای کلاس یا فرودگاه رفته ام شهرکتاب مرکزی و هر سه طبقه اش را حسابی چرخیده ام و خرید کرده ام. گاهی به فروشنده های شهرکتاب فکر می کنم و اینکه آنها چه فکری راجع به آدم هایی می کنند که ۳ ساعت تمام می توانند بین کتاب ها پرسه بزنند. لابد عادت دارند.


قبل ترها از طبقه همکف شروع می کردم ولی انگار همکاری با مهد انقدر در من اثرگذار بوده که چند وقتی است از طبقه زیر همکف شروع می کنم. دنبال کتابی بودم درباره یلدا برای بچه ها. به زمستان و برف هم راضی بودم حتا. کتاب شعر یا داستانی برای کوچولوها با عکس های جذاب. آخرش فقط شعر ننه سرمای بهرنگ سهرابی را پسندیدم و همین! کتاب راجع به کریسمس بیشتر بود تا یلدا.

 گاهی فکر می کنم چرا نقاشی ام خوب نیست یا کاش نقاشی ام خوب بود تا خودم برای کوچولوها نقاشی می کشیدم و کتاب چاپ می کردم، اما خوب من از هنر بویی نبرده ام کلن. ولی دلم می گیرد که خردسالان ما نه درباره ی یلدا کتاب دارند، نه سنت ها آداب و رسوم ،محیط زیست، حیوانات، پرندگان و حتا ایران. این همه وقت من یک پوستر ایران که به درد بچه ها بخورد نتوانسته ام پیدا کنم. وضع نوجوان ها البته خیلی بهتر است اما برای خردسال ها چیز دندان گیری نیست یا من پیدا نکرده ام لااقل. 

البته انتشارات ایرانشناسی سه کتاب شعر خیلی جالب و عالی چاپ کرده که توصیه می کنم بخرید و به بچه های دوست و آشنا و فامیل هدیه بدهید،برای بچه هایتان که واجب است یا شاید هم برای خودتان. منتها هرجایی پیدا نمی شوند این کتاب ها. کانون هم بعضی کتاب هایش خوب است ولی آن هم باید بروید از خود کانون خرید کنید. شهرکتاب ها تک و توک کتاب های کانون را دارند. مثلن امروز کتاب سگ سانان علی گلشن را در شهرکتاب مرکزی دیدم. چقدر کتاب فوق العاده ایست. من برای خودم قبلن یکی خریده ام! واقعن به نظرم بعضی از این کتاب ها برای آدم بزرگ ها هم هست. مثلن امروز یک کتاب خریدم به نام محیط زیست به روایت بریتانیکا. کلی مطلب داخلش هست که من درباره شان چیزی نمی دانستم و پر از تصویر است. بله! من هنوز خیلی به کتاب های عکس دار علاقه دارم!


چندتا ورق سفید خیلی بزرگ هم خریدم. می خواهم بدهم بچه های مهد دسته جمعی رویشان نقاشی بکشند. تا به حال این کار را امتحان نکرده ایم اما فکر کنم بچه ها خوششان بیاید. من اگر بودم خوشم می آمد روی کاغذ به این بزرگی نقاشی بکشم!

بعد رفتم طبقه بالای همکف که صنایع دستی می فروشد (با کتاب های خارجی امروز کاری نداشتم). هدیه ی یلدایی کوچکی برای دوست بزرگی خریدم. صنایع دستی شهرکتاب به نظرم گران است و انگار اطلاع درستی از اینکه هر کدام از کجا آمده ندارند. مثلن کاسه هایی دارند با نقش ماهی که من حدس زدم متعلق به شهررضا باشند اما کسی چیزی نمی دانست و گفتند فکر کنند متعلق به یزدند.

طبقه همکف را گذاشته بودم برای آخر کار، مثل ته دیگ که می گذارمش برای آخر غذا. وای! مدتی بود دنبال کتاب سرگذشت پنجاه کنشگر اقتصادی ایران بودم و روی میز کتاب های جدید دیدمش و کلی خوشحال شدم. البته سال ۹۳ چاپ شده است اما نمی دانم بین جدیدها چه می کرد. در این کتاب درباره خیلی ها صحبت شده است از جمله امین الضرب، معین التجار بوشهری، حاج طرخانی، حاج فاتح، خاندان خسروشاهی، خاندان لاجوردی، ابوالحسن ابتهاج و خیلی های دیگر که هر کدامشان کلی جذابند.
سریال شهرزاد قسمت نهم را خریدم و کتابی درباره یلدا. جای شکرش باقیست که برای بزرگسالان کتابی درباره ی یلدا هست. 


از اینکه نشریه زنان امروز را در شهرکتاب مرکزی دیدم خیلی خوشحال شدم. قبلن نمیاوردش گویا یک گیر و گوری داشت با زنان امروز که خدا رو شکر حل شده انگار. 


حالا بعد از مدت ها ساعت ۱۲ شب یک چای داغ با خرما و گردو خورده ام و اینها را می نویسم و یک آهنگ خوب از چارتار گوش می دهم که امروز در شهرکتاب مرکزی انقدر پخش شد، تازه فهمیدم چقدر خوشم میاید ازش و وای به وقتی که از آهنگی خوشم بیاید. تا الان بیست باری گوشش داده ام به یاد مخاطب خاص عزیز عزیزم.


و البته یاد قدیم ها افتاده ام که تا صبح بیدار می ماندم و صبح ها می خوابیدم و راستش دلم برای آن وقت ها تنگ شده و دارم فکر می کنم چه کاری می شود برای خودم دست و پا کنم که بشود نصف شب ها را در سکوت سحر کرد و کتاب خواند و چیز نوشت و موسیقی گوش داد و صبح خوابید.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
سورمه

بالاخره «در دنیای تو ساعت چند است؟» را دیدم و لذت بردم. خیلی خوب است دیدن فیلم وطنی و لذت بردن. من نه در فیلم، نه در کتاب، و نه در موسیقی ادعای شناس بودن ندارم، به نظرم اینها باید به دل آدم بنشینند و حال آدم را خوش کنند. «در دنیای تو ساعت چند است؟» حال آدم را خوش می کند به خصوص شخصیت فرهاد با بازی علی مصفا که جایی حوا خانم بهش می گوید «ملنگ خان» و چقدر ملنگ است واقعن. یک ملنگ خوبی که آدم دوست دارد چنین کسی در زندگیش باشد یا اگر هست به خودش افتخار کند.



«شهرزاد» را هم گرفتم و در این دو هفته با مخاطب خاص هشت قسمتش را پشت هم دیدیم و لذت بردیم. به نظرم حداقل تا همین حالا از تمام فیلم هایی که به شبکه خانگی آمده اند یک سر و گردن بالاتر است. حسن فتحی قصه گوی خوبی است و حضور ترانه علیدوستی و شهاب حسینی هم در فیلم عالی است. شهاب حسینی به نظرم در این فیلم خیلی متفاوت است، یکجور ملنگ خان است برای خودش! بامزه است و دوست داشتنی است. البته همه اینها به کنار، اینکه فیلم از بعد از 25 مرداد 1332 شروع می شود و روز کودتای 28 مرداد را هم در خودش جای داده است، من یکی را خیلی به دیدن ادامه فیلم وسوسه می کند. من که عاشق روایت های کودتای 28 مرداد و تاریخ آن دوره ام. همین طور لوکیشن ها و خانه های فیلم و رسم و رسوم آن دوران جذاب است. فتحی این فیلم را هرگز نمی توانست در تلویزیون ملی به این شکل بسازد و چه خوب که در شبکه نمایش خانگی ساختش. گرچه ما مردم هنوز قدر زحمت نمی دانیم و با دانلود غیرقانونی اینهمه تلاش را به راحتی می دزدیم.




اما یک کتاب خوب هم تازگی ها خوانده ام و خیلی لذت برده ام و امیدوارم شما هم بروید بخوانیدش. حجمش خیلی کم است و پرکشش و جذاب و دوست داشتنی است. خرده جنایت های زن و شوهری از اریک امانوئل اشمیت که فقط 88 صفحه است و نشر قطره منتشرش کرده.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۷
سورمه

از کتاب ها:

برای خود دیوید هیچوقت قابل تصور نبود که که روزی می تواند برگ زندگیش به این لحظات زیبا ورق بخورد. در کودکی بسیار خجالتی و سربه زیر بود. در زمان کودکی چیزهایی که مورد علاقه او بود برای همسن و سالانش (کسانی که دیوید دوست داشت، مورد تاییدشان باشد)، ارزشمند نبود. در سال های مدرسه وقتی دیگران به او می گفتند این سال ها بهترین سال های عمرت هستند، چیزی توی دلش فرو می ریخت، چون از مدرسه متنفر بود و پیش خودش فکر می کرد وای اگر این روزها بهترین روزهای عمرش باشد پس بقیه اش چه افتضاحی باید باشد.

... کسانی که زندگی های پربارتر و معنادارتری را تجربه می کنند کسانی هستند که همیشه به دنبال یافتن معنایی در دل تلخی ها و ناکامی هایشان هستند. یک ضرب المثل غربی می گوید: انسان دقیقا همانجایی که گنج نهفته شده سکندری می خورد!
برای بسیاری از درونگراها مانند دیوید، دوران نوجوانی همانجایی است که  آنها به شدت سکندری می خورند، دوران تاریک، با اعتماد به نفس پایین و پر از فهمیده نشدن، اما آرام آرام راهشان را پیدا می کنند، و آن دوران می شود بهایی که برای شادی و نشاط فوق العاده ی اینده پرداخته اند.

از کتاب سکوت قدرت درونگرا ها، نوشته سوزان کین، ترجمه نرگس جوادیان، نعیمه اعتدال مهر، انتشارات منظومه نگاران

پ.ن: یکی از بهترین کتاب هایی که در این مدت خوانده ام و حالم را خوب کرده است. 

پیوندهای مرتبط:

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۴
سورمه

اثر فرهاد بهرامی ریکانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۲
سورمه


در جریان هستید یا نه؟ این هفته، هفته ی کتاب و کتاب خوانی است و خیلی از کتابفروشی ها تخفیف 10 درصدی می دهند، همین طور شهرکتاب آنلایندیجیکالا هم کتاب هایش را با 20 درصد تخفیف می فروشد و سایت انتشارات ایرانشناسی هم با همین حدود.

خلاصه که کتاب بخرید یا حداقل در کتابفروشی ها پرسه بزنید و کتاب ورق بزنید.

به امید روزی که همه هفته ها، هفته کتاب باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۶
سورمه


رولد دال را احتمالن خیلی از شما می شناسید. اینطور که فهمیده ام کودکی و نوجوانی خیلی ها با او گذشته است. منتها از آنجاییکه کار دنیا برعکس است من بینوایان را در ده سالگی خوانده ام و غول بزرگ مهربان را حالا در سی سالگی.


بهتان پیشنهاد می کنم حتمن این کتاب را بخوانید. مطمئنم از آشنایی با غول بزرگ مهربان خوشحال خواهید شد، بس که بامزه و دوست داشتنی است و زبان شیرینی دارد.


غول بزرگ مهربان، رولد دال، کوئینتین بلیک، محبوبه نجف خانی، نشر افق


این کتاب از سوی نشر مرکز با ترجمه شهلا طهماسبی هم در بازار نشر موجود است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۳
سورمه

در راستای خواندن کتاب های نوجوان دیروز کتاب «دختران علیه دختران» را خواندم. کتاب ساده و خوشخوانی بود و البته شیوه روایت جالبی داشت. کتاب سه بخش بود که هر سه بخش با یک داستان شروع می شدند اما ادامه و پایانشان با هم متفاوت بود.


نفهمیدم چرا اسم کتاب «دختران علیه دختران» بود.


دختران علیه دختران، مصطفی خرامان، نشر افق

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۲
سورمه

وقتی درد می کشید باید چه کنید؟ باید بلند شوید و کاری انجام دهید برای کم کردن درد، یا می توانید خودتان را بی حس کنید مثل مسکن خوردن، مخدر مصرف کردن، هر روز سر زدن به به تلگرام و اینستا یا خرید کردن. درستش حتمن همان کار کردن است اما خوب راه سخت تری است. برای عمل کردن باید بیشتر بدانید. گاهی همین بیشتر دانستن حالتان رابهتر می کند چون می فهمید که انقدرها که دیگران بهتان می گویند، عجیب و حساس نیستید و آدم های دیگری هم در دنیا به اندازه شما همین دغدغه ها را داشته اند یا همین قدر عصبانی بوده اند.


شانزده، هفده ساله که بودم زیاد به معنای دنیا فکر می کردم، به مذهب و به دلیل آفرینش. نتیجه خوبی نداشت، غیر از اینکه گاهی حس کنم مغزم درد می گیرد و چیزی جز گیجی نصیبم نمی شود. دانشگاه که رفتم همان ترم اول باید فلسفه و منطق می خواندیم. من تا آن زمان هرگز سمت فلسفه نرفته بودم، شاید چون از دور ترسناک و پیچیده به نظر می رسید. اما درس فلسفه و استادش باعث شدند بفهمم فکر کردن به معنی زندگی کار دیوانه واری نیست. بعد از آن در کتاب های فلسفه دوستان زیادی پیدا کردم که هر کدام می خواستند به نوعی به سوال معنای زندگی پاسخ دهند. مهم نبود که هر کدام جوابش با دیگری فرق داشت، مهم تفاهمی بود که با هم داشتیم در فکر کردن به معنای زندگی.


چند وقت است مغزم از یافتن جواب برای وضعیت زنان در ایران درد گرفته است و به رسم جوانی رفته ام سراغ کتاب تا کمی خودم را تسکین بدهم و جالب است که جواب های خوبی هم گرفته ام. غیر از اینکه دورنمای  مسائل زنان در ایران خوب به نظر نمی رسد اما ما به ریسمان هایی برای بهتر کردن حالمان، امید بخشیدن به خودمان و پیدا کردن راه هایی برای ایجاد تغییرات هرچند کوچک نیاز داریم.


فکر می کنم وقتش باشد نیروی عصبانیتم را جایی ببرم و از آن راهی بسازم، حتا اگر خیلی باریک و کوتاه باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۴
سورمه

از دیگران:

تلویزیون به نظر من خودش یک نهاد ذاتاً سطح پایین است. کسی که پای تلویزیون می‌نشیند ساختار ذهنی‌اش به گونه‌ای نیست که کتاب بخواند. بنابراین تنها تأثیر، مبتذل کردن آثار است. اگر در تلوزیون موسیقی واگنر پخش کنی در واقع آن اثر را تخریب کرده‌ای. رادیو و تلویزیون هیچ نقشی در فرهنگ‌سازی ندارند.

یک مسئله‌ای اینجا هست. چرا در فرانسه مردم قبل از خواب کتاب می‌خوانند؟ چرا همه در جیب و کیف‌شان کتاب دارند؟ منظورم آدم‌های فرهیخته نیست، بلکه یک کارگر ساده. کسی که کتاب می‌خواند حتی اگر چیز بدی باشد بازهم کتاب است. چرا آنجا این اتفاق می‌افتد اما در ایران نمی‌افتد. آیا به این بر‌نمی‌گردد که آن‌ها اول کتاب را می‌شناسند و بعد با پدیده‌ای مثل تلویزیون و سینما آشنا می‌شوند؟ اما ما برعکس عمل می‌کنیم در این مملکت سینما زودتر از چاپخانه در این مملکت راه افتاد. تلویزیون زودتر از سینما آمده و ما مسیرها را برعکس طی کردیم. فرهنگ تئاتر رفتن به وجود نیامده، فرهنگ کتاب خواندن به عنوان سرگرمی حتی برای ما جا نیفتاده. سرگرمی ما شده تلویزیون و امروز این تهی پرشدنی نیست.

اتفاق جالبی هم که افتاد این بود که هشت سال احمدی‌نژاد فقط هشت سال دولت بنجل بود. وقتی رإس امور یک دولت بنجل باشد تا پایین همه چیز بنجل می‌شود. روشنفکری ما بنجل شد، ناشران بنجل شدند و دانشگاه هم بنجل شد.


متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید

پیوند مرتبط:
کمی آهسته تر زیبا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۰
سورمه