سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

 دیروز خانوادگی تشریف بردیم و با تکرار به هر دو لیست رای دادیم و خیلی هم لذت بردیم از فضایی که بر حوزه رای گیری حاکم بود. جو حوزه مثل جو کلاسی بود که شاگردها همه بر علیه معلم بداخلاقشان دست به یکی کرده اند تا یک جوری از کار برکنارش کنند. همه چند تا لیست با خودشان آورده بودند و مدام حواسشان بود کسی بی لیست یا بی خودکار نماند. همه هوای هم را داشتند. کاش بگذارند مردم اینجوری باشند، هوای همدیگر را داشته باشند و حالشان خوب باشد و بخندند و حس کنند تصمیمشان موثر است. کاش این راه نفس کشیدن حالا حالاها باز بماند. کاش این امید را از مردم نگیرند تا بفهمند می توانند این سرزمین را بهتر و بهتر و بهتر کنند.


*قسمتی از شعر سید علی صالحی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۳
سورمه

در کارخانه کار می کنم، با حدود هزار نفر  مرد و سی نفر زن.
قبل ترها  زن و مرد در این کار خانه در یک ناهارخوری غذا می خوردند و زن و شوهر هایی که با هم اینجا کار می کردند می توانستند با هم سر یک میز بنشینند. منظورم از قبل حدود ده سال پیش است. هنوز هم در یک ناهارخوری غذا می خوریم، منتها در دوره مدیریت قبلی یک پارتیشن کشیده اند که ما خانم ها باید برویم پشت آن بنشینیم. می گویند برای راحتی خانم ها این کار کرده اند، بگذریم که ما از صبح تا بعدازظهر با همین همکاران آقا کار می کنیم و سر کله می زنیم.
خیلی از مردهای محل کارم بسیار محترم و مودب هستند اما بعضی ها هم نه. با این توضیح که کارگرهای حالا اکثرن دیپلم دارند و جوان هستند و از پشت کوه نیامده اند، اما ممکن است بدون توجه به اینکه اتاق بغلی یک خانم است بدترین الفاظی که بین مردها رواج دارد را به کار ببرند، در راهرو ناهارخوری یا فضای بسته سیگار بکشند و در ناهارخوری از  سر و صدایشان، صدا به صدا نرسد.
همه اینها را گفتم که به این برسم: دو روز پیش در ناهار خوری، پشت پارتیشن کذایی، سر میز ناهار خیلی خوش گذشت. داشتیم قرار مدار می گذاشتیم که با هم برویم خرید یا پارک یا استخر ... و کلی خندیدیم. فرداش فهمیدیم بعضی دوستان زنگ زده اند تذکر داده اند که صدای خنده تان تا آن طرف می آمده. منظور از آنطرف، طرف دیگر پارتیشن است. کاشف به عمل آمد که این تذکر از آنجا آب می خورد که آن روز یک مدیری هم سر آن میز متذکر! حضور داشته. گویا کارگرها هم مشکلی نداشته باشند مدیران دارند.
خلاصه اینها را همین طوری گفتم که وقایع محل کار در قرن بیست و یک را ثبت کرده باشم و همین.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۸
سورمه

از دیگران:


عدالت آموزشی، همچون برقراری عدالت در سایر زمینه ها به ویژه بهداشت و درمان، مسکن، حمل و نقل، فراغت... نیاز به سه شرط اساسی دارد: نخست فاصله گرفتن از نخبه گرایی به عنوان هدف اصلی و به عنوان عامل سنجش وضعیت توسعه. این در نهایت آنقدر اهمیت ندارد که چه تعداد از دانش آموزان ما  در المپیک های جهانی علمی برنده شده اند، یا در مسابقات ملی و استانی و ملی و غیره چه  افتخاراتی داشته ایم، تا اینکه وضعیت عمومی ما در هر یک از زمینه های تحصیلی چیست؟ وضعیت هر موقعیت توسعه را نه از بهترین نمونه های آن، بلکه با بررسی  بدترین نمونه های آن می سنجند: وقتی ما می خواهیم ببینیم آیا یک شهر  خوب اداره می شود یا نه، به سراغ محلات گران قیمت و شیک آن نمی رویم بلکه به سراغ فقیر ترین نقاطش می رویم.  وضعیت  هتل داری کشور را نمی توان از  این یا آن هتل بزرگ و  6 ستاره، فهمید بلکه باید از  مسافرخانه های  شهرهای کوچک رفت. بنابراین باید از این نوع تفکر که خود یک ایدئولوژی خطرناک و مخرب (نخبه گرایی) است فاصله گرفت. اینکه ما فرزندان خود را دائما  در کلاس های ویژه، کلا سهای کنکور، آموزشگاه های خاص و غیره  وارد کنیم که به اصطلاح برایشان «کیفیت» ایجاد کنیم، این کیفیت  نوعی از نخبه گرایی است که در بهترین حالت سبب خواهد شد که  کسانی بدین وسیله تربیت می شوند در اولین فرصت از کشور مهاجرت کنند. البته این مهاجرت اگر ممکن شود برای کشورهایی که به آنها صورت می گیرد مفید است چون بدون هزینه کردن نیروهای کارآمد به دست آورده اند، اما برای ما جز فقیرترشدن بیشتر فرهنگی امتیازی ندارد. رقابت برای «درخشان» و «نمونه» شدن نه در این حوزه و نه در هیچ حوزه فرهنگی هیچ تاثیری واقعی بر روی فرهنگ ندارد، مگر آنکه همه وسایل دیگر این رشد هم فراهم شده باشد.  مهم آن است که بتوانیم سطح عمومی را تا حد ممکن در سراسر کشور و به خصوص در مناطق محروم و آنها که امکان رسیدن به  تحصیلات بالا را ندارند و مشکلات زندگی شان بیشتر است، بالا ببریم.


مطلب کامل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۵
سورمه


در مهمانی بحثی شروع شد درباره اینکه زن ها به هم رحم نمی کنند و اگر مردها به زن ها خیانت می کنند مقصر زن هایی هستند که می دانند این مرد زن دارد یا در رابطه است  اما باز هم رهایش نمی کنند. بعد یکی از دوستان  اتفاقی که برای خودش افتاده بود تعریف کرد. دوست پسرش به قول او، شیطنتی را با دختر دیگری شروع می کند و مدام دوست ما را می پیچاند و می گوید جلسه دارد. دوست ما هم کم کم بو می برد که خبرهایی هست و می رود آن زن دیگر را پیدا می کند، داستان را برایش تعریف می کند و ازش می خواهد خودش را بکشد کنار. آن زن دیگر مدتی بعد با دوست ما تماس می گیرد و می گوید نمی تواند خودش را کنار بکشد و وابستگی مالی به این مرد دارد و بهتر است دوست ما خودش را بکشد کنار.

حالا دوست ما چه کسی را مقصر می داند و از دست چه کسی عصبانی است؟ آن زن دیگر، و نه دوست پسر خودش. کار دوست پسرش شیطنت است ولی کار آن زن دیگر دزدیدن دوست پسرش است. جالب است که هر دو زن از آن دیگری می خواهد خودش را کنار بکشد و خودش در چنین رابطه ای بماند. هر دو زن از این دروغ نرنجیده اند و آن را شیطنت مردانه قلمداد کرده اند و اصلن مرد را وارد این داستان نکرده اند و انگار از او هیچ توقعی ندارند.

فکر کنید من با دختر دیگری دوست هستم و خیلی هم دوستان خوبی هستیم. بعد از مدتی می فهمم دوستم دیگر با من مثل قبل نیست و از بودن با من به هر دلیلی لذت نمی برد و دوست دیگری پیدا کرده. آیا می روم با آن دوست دیگر حرف می زنم که دست از سر دوست من بردار؟ آیا فایده ای دارد؟ آیا دوستی ما هرگز مثل قبل خواهد شد؟

حالا اگر این دوست من به جای دختر، پسر باشد و ماجرا به جای یک دوستی ساده یک دوستی عمیق یا یک رابطه زناشویی باشد تفاوتش چقدر است؟

سوال بزرگتر این است که وقتی دو نفر به هم متعهد می شوند یا پیمانی می بندند وقتی به هر دلیلی این تعهد شکسته شد از خودشان باید بیشتر متوقع باشند یا از دور و بری هایشان؟ و چرا ما زن ها، خیانت مردها را به کلماتی مانند شیطنت تقلیل می دهیم و انتظاری از او نداریم اما از زن دیگری که با ما هیچ پیوند و دوستی و مراوده ای نداشته به صرف اینکه زن است اینهمه متوقعیم؟ غیر از این است که ما ته ذهنمان به مرد اجازه خیانت می دهیم و برای زن مقابل یا حتا خودمان  حقی قائل نیستیم؟

چرا هیچوقت با خودمان فکر نمی کنیم که این شیطنت ها اگر وجود دارند معطوف به زن خاصی نیستند و ما تا همیشه باید به دنبال مرد زندگیمان بدویم تا مبادا زنی او را از ما بدزدد. چرا مردها را به موجوداتی بی مغز و بی اراده تقلیل می دهیم که  انتظار هیچ تعهدی نباید از آنها داشت و خود را در شرایط عدم امنیت همیشگی قرار می دهیم؟

به نظرم برعکس خیلی از ارزش ها و اخلاقیات که تا حدود زیادی نسبی هستند، اعتماد نسبی نیست. یا وجود دارد یا ندارد و اگر وجود نداشته باشد رابطه تا همیشه خواهد لنگید و به جای آرامش، فقط اضطراب به ما تزریق خواهد کرد. شاید بهتر باشد برای خودمان احترام بیشتری قائل باشیم و از کسانی که به ارتباطشان با ما تعهد ندارند  بخواهیم از زندگیمان بروند بیرون، نه اینکه برای دوباره به دست آوردن ته مانده شان تلاش کنیم و بعد هم انگشت اتهاممان را به سمت همجنسانمان بگیریم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۶
سورمه

حرف می کشد به پوری سلطانی. می گویم خیلی ناراحتم برای مرگش، او هم می گوید ناراحت است  اما بیشتر برای سایه که یکی یکی رفقایش را از دست می دهد. می گوید اکثرن پوری را به خاطر کیوان می شناسند نه به خاطر خودش. می گویم او که خودش خیلی کارها کرد برای این مملکت، مادر کتابداری ایران بود، حتمن خیلی ها این را می دانند. اعتقاد داشت که اینطور نیست. شاید هم درست می گوید، در این دو روز مدام این جمله در خبرها تکرار شده است «زنی که 60 سال برای مردش سیاه پوشید».


حرف کیوان که می شود، می پرسد عجیب نیست زنی را زن کیوان بدانند به خاطر فقط سه ماه زندگی مشترک؟ می گویم کجایش عجیب است؟  می گوید آخر اینطور که سایه در کتابش گفته این ازدواج بیشتر از روی دلسوزی بوده، چون خیلی حرف پشت سر پوری بوده. حسابی عصبانی می شوم و می گویم دیگر ادامه ندهد. نمی فهمم این میل به کوچک کردن زن های بزرگ را و این حسی را که مردها دارند برای اینکه زن ها را «مال» خود کنند و مدام بگویند زن ها بدون مردها هیچی نبوده اند یا نیستند. حالا می تواند ادعای  شستن فروغ فرخزاد باشد یا دلسوزی کیوان برای پوری!


 پوری آزاد بود و کیوان هم، و آدم های آزاد براساس حرف مردم زندگی نمی کنند، بر اساس اصول خودشان زندگی می کنند و آزاد می مانند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۵
سورمه

از وبلاگ خرمالوی سیاه:

این روزها دارم فکر می‌کنم پوووووف،چقدر مسخره! یک عمر تمام زنجیرها را پاره کنی ،تمام خطوط قرمز را بشکنی. بعد یک روز بالاخره یک طناب دور تو بپیچد. یک طناب مردانه! مهم نیست که آن مرد روی مهر شکسته نماز می خواند! مهم این است که تو یک کالایی برای آنکه نشانه ای از غیرت یک مرد باشی. نشانه ای از دلاوری اش......حتی مهم نیست که آن مرد را هیچوق نمی‌بینی. او یک طناب کلفت دارد که همه ‌عالم به او اجازه‌ داده‌اند که آن طناب را بپیچد دور هر زنی!


مطلب کامل


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۶
سورمه

شاید روزی  بیاید که زن ها یاد گرفته باشند وقتی پدر، مادر، برادر، شوهر یا خانواده شان جلوی شان را گرفت داد بزنند و به همه این را بگویند، مثل نیلوفر اردلان که نترسید و گفت که به خاطر نظر شوهرش است که نمی تواند به سفر تیم ملی برود.


بیش از ده روز نگذاشتند زنی به سرکارش برود یا پایش را از خانه بیرون بگذارد.  او از محل کارش مرخصی گرفت به این بهانه که فلان کسش تصادف کرده در شهرستان. همین تماس را هم  با هزار ترفند توانست بگیرد چون موبایلش را هم ازش گرفته بودند.


صدای ما را از ایران می شنوید. می دانید که این چیزها اینجا عادیست ولی ما دوست داریم ادای متمدن ها را دربیاوریم و از آن طرف افغانستان و عربستان  را تحقیر کنیم. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۹
سورمه

از دیگران:

تلویزیون به نظر من خودش یک نهاد ذاتاً سطح پایین است. کسی که پای تلویزیون می‌نشیند ساختار ذهنی‌اش به گونه‌ای نیست که کتاب بخواند. بنابراین تنها تأثیر، مبتذل کردن آثار است. اگر در تلوزیون موسیقی واگنر پخش کنی در واقع آن اثر را تخریب کرده‌ای. رادیو و تلویزیون هیچ نقشی در فرهنگ‌سازی ندارند.

یک مسئله‌ای اینجا هست. چرا در فرانسه مردم قبل از خواب کتاب می‌خوانند؟ چرا همه در جیب و کیف‌شان کتاب دارند؟ منظورم آدم‌های فرهیخته نیست، بلکه یک کارگر ساده. کسی که کتاب می‌خواند حتی اگر چیز بدی باشد بازهم کتاب است. چرا آنجا این اتفاق می‌افتد اما در ایران نمی‌افتد. آیا به این بر‌نمی‌گردد که آن‌ها اول کتاب را می‌شناسند و بعد با پدیده‌ای مثل تلویزیون و سینما آشنا می‌شوند؟ اما ما برعکس عمل می‌کنیم در این مملکت سینما زودتر از چاپخانه در این مملکت راه افتاد. تلویزیون زودتر از سینما آمده و ما مسیرها را برعکس طی کردیم. فرهنگ تئاتر رفتن به وجود نیامده، فرهنگ کتاب خواندن به عنوان سرگرمی حتی برای ما جا نیفتاده. سرگرمی ما شده تلویزیون و امروز این تهی پرشدنی نیست.

اتفاق جالبی هم که افتاد این بود که هشت سال احمدی‌نژاد فقط هشت سال دولت بنجل بود. وقتی رإس امور یک دولت بنجل باشد تا پایین همه چیز بنجل می‌شود. روشنفکری ما بنجل شد، ناشران بنجل شدند و دانشگاه هم بنجل شد.


متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید

پیوند مرتبط:
کمی آهسته تر زیبا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۰
سورمه

می دانید حالم هیچ خوب نیست. مسخره است که در قرن بیست و یک، رفتارهای عصر حجری ببینی. مردمانی را ببینی که هر روز دخترانشان را زنده به گور می کنند اما به شکل دیگر. حداقل 1400 سال پیش وقتی عرب دخترش را زنده به گور می کرد، نوزاد بیچاره نه از دنیا چیزی دیده بود، نه چیزی می خواست. کار عرب جاهلیت خیلی بهتر بود نسبت به امروز که باید با هزار جور محدودیت و توهین و تحقیر سی و چند ساله بشوی و به موفقیت های بزرگ تحصیلی و کاری برسی اما به دلیلی بی اهمیت خانواده به خودشان اجازه بدهند و بتوانند و جامعه بهشان اجازه بدهد که حتی جلوی خارج شدنت از خانه را بگیرند. شغل، درس و موفقیت هایت را ببوسی و بگذاری کنار و کتابهایت را بریزند دور چون به این نتیجه رسیده اند که مغزت به خاطر کتاب ها اینطور شده. یک طور مریضی که فکر کرده می تواند حق برابر با مردان جامعه داشته باشد. بله تو بیماری که اصلن دنبال درس و کار و پول رفته ای. از اول باید به همان پسرخاله ات که آمد خواستگاری بله می گفتی. به فکر رفتنی؟ چه غلط ها، مگر دختر می تواند همینجور سرش را بیندازد پایین و جایی برود. بمان در اتاقت و حق استفاده از هیچ چیز را نداشته باش تا قدر عافیت را بدانی که ما برای تو چه کردیم و چقدر به تو آزادی دادیم. گذاشتیم درس بخوانی و کار کنی و پول دربیاوری ولی تو بیشتر می خواهی تو استقلال کامل می خواهی و آزادی ولی زن های آزاد ترسناکند و نباید وجود داشته باشند باید شکستشان، تحقیرشان کرد،  تا بفهمند همین چند صباح هم اگر موفقیتی در کار بود برای این بود که منت گذاشتیم و اجازه دادیم وگرنه اگر ما نخواهیم شما زن ها از در اتاق نمی توانید خارج شوید چه برسد به آزاد بودن. اینها برای زنان این سرزمین عین کفر گویی است به خصوص اگر پشتش یک اعتقاد راسخ باشد.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۰
سورمه


هرکس در جای خودش چقدر می تواند موثر باشد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۸
سورمه