سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

ادوارد براون که در دوره قاجار به ایران سفر کرد، در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» درباره یک شیوه ویژه آگاهی‌یابی در جامعه ایران سخن می‌راند که می‌تواند به شیفتگی تاریخی ایرانیان در زمینه دست‌یابی به آگاهی بازگردد «در ایران شایعات خیلی سریع منتشر می‌شوند، برای اینکه در این کشور روزنامه زیاد وجود ندارد که مردم اخبار و حوادث را از مطالعه جراید به دست آورند و یگانه وسیله کسب خبر، و انتشار وقایع، شایعه است و چون ایرانی‌ها و مخصوصا سکنه تهران و اصفهان و شیراز و غیره خوش‌مشرب و اجتماعی هستند و صحبت و معاشرت را دوست می‌دارند، لذا شایعات به سرعت منتشر می‌گردند».

کارلا سرنا، بانوی ایتالیایی که در زمان ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمده است، در سفرنامه‌اش، نخست تاکید می‌ورزد «در ایران سند کتبی ارزش زیادی ندارد». اشاره او به رفتار منشی وزیر خارجه ایران درباره یک شکایت‌نامه است که وزیر بدون اعتنا به نوشته متن، آن را به گوشه‌ای پرتاب کرده است «منشی که عمل رئیس خود را می‌بیند و کاغذ را بیهوده می‌پندارد، برای جلوگیری از بادی که از شیشه شکسته می‌وزید، آن را به پنجره می‌چسباند».

مطلب کامل در روزنامه شهروند


پ.ن: خاطره کارلا سرنا شما را یاد چیزی یا کسی نمی اندازد؟


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۶
سورمه

چقدر با محبت حرف می زند. تمام جانم بنا می کند به لرزیدن. انگار چیزی تو دلم خراب می شود. انگار چهار ستون بدنم سست می شود. بغض چنان راه بر گلویم بسته است که حتی یک کلمه نمی توان بگویم. باز صدایش را می شنوم

 -- تو حالا دیگه مرد شدی

می بینم که قطره های اشک، بن مژه هایش می درخشد. آنچنان نرم حرف می زند و آنچنان خون دلش با حرف زدنش قاطی شده است که دلم می خواهد خیز بردارم و بیفتم رو پاهایش و هزاربار پاهایش را و دستهایش را ببوسم. هرگز انتظار نداشتم با اینهمه مهربانی بام روبرو شود. صدای پدرم گرفته است. سنگین است. غصه دار است.

 -     - غصه نخور پسرم

تو دلم غوغا به پا شده است. از شوق دارم می سوزم. از محبت دارم شعله می کشم. جرات نمی کنم لب باز کنم. می ترسم با حرف زدن عقده ام سرباز کند و تمام پهنه صورتم از اشک خیس شود. آب دهانم را قورت می دهم. صدای پدرم تکانم می دهد

-      -   غصه نخور پسرم... امام جعفر صادق م زندونی کشید

این همه اعتقاد؟!... دارم خرد می شوم. احساس زبونی می کنم. احساس می کنم هیچم. هیچ هیچ...

 ...

عقلم نمی رسد چطور خداحافظی کنم. دلم می خواهد چیزی بگویم که تمام محبتم را یکجا به دل پدرم بنشاند. هنوز لب باز نکرده ام که صدایش را می شنوم

    -  عیدت مبارک پسرم

دلم می لرزد و یکهو چشمانم مثل چشمه می جوشد

ع - عیدت مبارک پدر.


 از کتاب همسایه ها، نوشته احمد محمود

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۲۰
سورمه
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۰۷
سورمه

تکثر فرهنگی به معنای تشخص دادن به فرهنگ‌های مختلف، آیا در عمل به تزاحم و تخاصم اقوام و مذاهب نخواهد انجامید؟

به خودی خود نمی‌توان دربارة این مسئله نظر داد؛ چون بستگی به این دارد که ما چگونه از این تکثر استفاده بکنیم. مثالی از کشورهای غیر از ایران می‌زنم. در چند دهة اخیر، بریتانیا و فرانسه، هر دو از روش تکثر فرهنگی برای مدیریت گوناگونی جوامع خود استفاده کرده‌اند؛ اما هر اندازه مدیریت بریتانیا در این  زمینه بهتر بوده است، در فرانسه تقریباً شکست مطلق را می‌بینیم. به دیگرسخن، در حالی‌که در بریتانیا تنش میان‌قومی کاهش یافته، در فرانسه دائماً رو به افزایش بوده و افزون بر این، بالا رفتن نفوذ احزاب فاشیستی و ضد خارجی در فرانسه، گویای شکست سیاست تکثر فرهنگی در این کشور است. بنابراین، مدیریت و استفادة درست از یک سیاست، بسیار اهمیت دارد. این‌که ما با روشی صوری، قومیت‌ها و زبان‌ها و سبک زندگی آنها را به رسمیت بشناسیم و همه‌جا در سخنرانی‌های رسمی از آنها دفاع کنیم، ولی مردم در عمل حق نداشته باشند از هیچ‌یک از این موارد استفاده کنند، به معنی یک سیاست تکثر قومی نادرست و آسیب‌زا است. اگر ما لباس‌های محلی را می‌ستاییم و آن را نشانة فرهنگ غنی خود می‌دانیم، باید حق استفاده از آن را هم در عمل ایجاد کنیم. همین امر در باب زبان‌های محلی صادق است و نباید از تشتّت و درگیری و تنش ترسید. همیشه آنچه این آسیب‌ها را ایجاد می‌کند، سخت‌گیری و محرومیت است، نه آزادی و تقویت هویت‌های محلی و کوچک در برابر هویت‌های مرکزی و قوی.

به نظر می‌رسد سیاست نانوشته پیش یا پس از انقلاب، هم‌سان‌سازی فرهنگی بوده است؛ نسبت هم‌سان‌سازی و وحدت بین اقوام و مذاهب چگونه باید باشد؟ آیا راه وحدت از هم‌سان‌سازی می‌گذرد؟

شبیه‌سازی و از میان بردن اقوام در ایران، چه امروز چه در آینده، غیرممکن است؛ زیرا قومیت‌ها و زبان‌های محلی دارای ریشه‌ها و پایه‌های سرزمینی وسیع و حتی فراملی هستند و از همین روی دوام می‌آورند و سیاست‌های یکسان‌ساز، با اصرار و بدتر از آن، با زور، آنها را تقویت خواهند کرد. اما هم‌سازی فرهنگی و تقویت وحدت ملی بر پایة به رسمیت شناختن عملی فرهنگ‌های محلی، امکان‌پذیر و بسیار مناسب است.  این امر ربطی به هم‌سان‌سازی دینی ندارد؛ زیرا ما در حوزة دینی بر خلاف حوزة قومی انسجام بسیار بالایی داریم. مسئله در اینجا سبک دینداری است که می‌توان دربارة آن بسیار سخن گفت؛ اما در اینجا نیز انعطاف و ملایمت و اعتدال ما سبب تقویت انسجام و وحدت خواهد شد و بالعکس، زورگویی و شدت عمل و خشونت ،این انسجام را از میان خواهند برد. این تجربه بارها و بارها در سراسر جهان تکرار شده و امروز تقریباً با قاطعیت می‌توان از این تز دفاع کرد که نبود انعطاف در این زمینه، به شدت آسیب‌زا است.

 

این گفتگو به صورت کامل در سایت  انسانشناسی و فرهنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۶
سورمه

داشت برایم تعریف می کرد که توی مدرسه به مادرها چه می گوید. بهشان می گوید هیچ چیز نباید برایشان مهمتر از خنده بچه هاشان باشد. می گوید صدای قهقهه ی بچه ها باید تا چهار کوچه آنطرف تر برود. بهشان گفته دوتا علامت هست که خیلی باید بهش حساس باشند و اگر این علائم را دیدند زنگ خطر برایشان به صدا دربیاید. اول اینکه چرا کودکشان نمی خندد و دوم اینکه چرا با آنها حرف نمی زند. بهشان گفته شما هی نباید بروید از بچه سوال کنید، اگر درست رفتار کرده باشید او خودش میاید و برایتان حرف می زند. بهشان گفته شماها لازم نیست طرف مدرسه را بگیرید، باید طرف بچه تان باشید. کودک باید حس کند حمایتتان را.

اینها را شبی بهم گفت که قبلش یکبار دیگر دعوا کرده بودیم و از هم عصبانی بودیم و من به خاطر خیلی چیزها مواخذه اش کرده بودم و او  برایم گفت که  این روزها  توی مدرسه این ها را  به والدین شاگردانش می گوید ولی آنوقت ها که من کوچک بودم نمی دانست که اینها مهم است.

 ناراحتش شدم. حکم کسی را داشت که دارد می گوید: ببین، دیگر نمی توانم به گذشته برگردم و چیزی را تغییر بدهم ولی دارم برای این بچه ها جبران می کنم.

 آن شب با هم گریه کردیم و من حس کردم برای جبران کردن، حتا سال ها بعد از همه ی اتفاق های هولناک زندگی، ممکن است دیر نباشد.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۶
سورمه

عروسک ها در خندوانه

دیشب سازندگان عروسک های بومی مهمان خندوانه بودند و خندوانه از حضور زنان و مردانی با پوشش قسمت های مختلف ایران رنگی تر از شب های دیگر بود.

دلم می خواهد اینجا به رامبد جوان و عوامل خندوانه آفرین و خداقوت بگویم و اعلام کنم که چقدر ممنونم که اینطور روی قومیت های ایران متمرکز شده اند و لباس ها، ترانه ها، گویش ها و زیبایی های متنوع آنها را نمایش می دهند.

تا قبل از خندوانه گویش و لهجه متفاوت قومیت های ایران وسیله ای بود برای خنداندن مردم در سریال های تلویزیون و تلویزیون بدل شده بود به یک سرکوب کننده و تحقیر کننده ی قومیت های ایران، اما حالا خندوانه با همکاری عروسکی با لهجه خوزستانی که می تواند به همه لهجه ها، زبان ها و گویش های  ایران آواز بخواند محبوب دل میلیون ها ایرانی است.

خندوانه دارد آرام آرام عزت نفس را به مردمان جای جای ایران بازمی گرداند و بهشان این پیام را می رساند که به خدا شما با همین زبان و پوشش و موسیقی متفاوتتان خیلی زیباترید. دارد به ما می گوید که ملت ایران ببینید چقدر سرزمینتان زیباست و چقدر قشنگی دارد برای لذت بردن. می گوید ایران فقط تهران نیست.

خندوانه حالم را خوب می کند و آرزو می کنم روزی زندگی واقعیمان در ایران هم شبیه خندوانه باشد. دست در دست هم، مهربان و هم دل، و ایستاده به افتخار خودمان، مردم ایران.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۱
سورمه

اول اینجا را بخوانید.

این نماینده مجلس ماست که مشت می کوبد توی صورت خبرنگار. البته این فقط تقصیر قاضی پور نیست تقصیر مردمی است که چنین کسی را برای نمایندگی انتخاب می کنند، انگار که مجلس ما چاله میدان است و شاید هم هست وقتی نمایندگان بعد از آن توهین های قاضی پور و حرف های رکیکش اعتبار نامه اش را تصویب می کنند.

قاضی پور واقعن آدم عجیب و غریبی نیست. نمونه اش در جامعه ما خیلی هم زیاد است. چیزی که عجیب است انتخاب او از سوی مردم و حضورش در مکانی مثل مجلس و عبورش از فیلترهای موجود است. باید بترسیم از اینکه مردم و سیستم موجود چه کسانی را بزرگ می کنند و چشمهایشان را روی خطاهایشان می بندد.

پیوند مرتبط:

 آقای قاضی پور مقصر شما نیستید!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۳۸
سورمه

دیروز باید از مترو تئاتر شهر استفاده می کردم و می رفتم فاطمی و بعد دوباره برمی گشتم تئاترشهر. سفری بسیار نزدیک که در کلان شهر تهران، با این همه ادعا،  باید خیلی راحت انجام شود.

برای دسترسی به مترو تئاتر شهر برای عابری که با تاکسی به چهارراه ولیعصر آمده و آنجا پیاده شده دو راه وجود دارد. مسیر زیادی در کنار خیابان و محل تردد ماشین ها، پیاده روی کند تا بالاخره میله های کنار خیابان تمام شوند و عابر بتواند وارد پیاده رو شود یا به روشی که ممکن است غیر متمدنانه به نظر برسد از زیر میله ها رد شود و برود آن طرف میله ها. من روش دوم را انتخاب کردم.


چند  وقتی است خط 3 مترو (خط آبی کمرنگ)  راه افتاده است و از ایستگاه تئاتر شهر هم رد می شود. خط 3 در ابتدا مسافر بسیار کمی داشت چون بسیاری از مردم هنوز از وجودش آگاه نبودند و به همین دلیل قطارها با فاصله نیمساعت تا چهل دقیقه از هم به ایستگاه می آمدند و خط هم  فقط تا ساعت هشت و نیم شب کار می کرد. در حال حاضر مردم زیادی از این خط استفاده می کنند و ایستگاه های این خط در مکان های پر ترددی چون میدان ولیعصر، خیابان فاطمی و خیابان میرزای شیرازی سر برمی آورند اما در فاصله زمانی بین قطارها هیچ تغییری ایجاد نشده و ساعت کار هم تا همان هشت و نیم شب است.

حالا تصور کنید ایستگاه تئاتر شهر را که به خودی خود شلوغ است و فکر کنید بعد از نیم ساعت نیامدن قطار چه حجمی از آدم در آن جمع می شود و در کنار همه اینها معلوم نیست چرا این ایستگاه انقدر گرم است، انگار از دستگاه خنک کننده در آن هیچ خبری نیست! با همه این اوصاف منتظر می مانم و بالاخره قطار تشریف می آورد و می روم فاطمی یا همان میدان جهاد!

کارم که تمام می شود از نیمساعت بیشتر گذشته است و فکر می کنم قطار بعدی لابد رفته و خیلی باید منتظر بمانم و عجله هم دارم در نتیجه بی آر تی را انتخاب می کنم برای برگشت به تئاتر شهر با این تفاوت که این بار یک کیسه بزرگ و سنگین هم دستم است.

بی ار تی یک وسیله فوق العاده می تواند باشد! ولی نیست. چون جمعیت متقاضی بسیار زیاد است و تعداد اتوبوس کم. نیمساعت فاصله زمانی بین قطارهای مترو هم مزید بر علت می شود که مسافران زیادی از مترو به سمت بی ارتی ها سرازیر شوند. غیر از اینکه سر فاطمی خود به خود شلوغ است و جایی است که خط اتوبوس و ماشین از هم قابل تفکیک نیست و کسانی هم که از اتومبیل استفاده می کنند دچار مشکل می شوند.

خلاصه با اینکه بعد از مدتی انتظار 3 اتوبوس با هم در ایستگاه بی آرتی می ایستند برای آنهمه جمعیت فقط یکی از اتوبوس ها که خودش پر از جمعیت است درهایش را باز می کند. من خیلی بی فرهنگ خودم را هل چپان می کنم توی اتوبوس. با آنهمه آدم که مثل کمپوت کنار هم ایستاده اند و آنهمه ترمزی که راننده می زند، به خصوص در میدان ولیعصر که باز از خط مخصوص اتوبوس خبری نیست، بیچاره می شوم تا برسم.

اینبار با آن کیسه گنده که دستم است نمی توانم از لای نرده ها بروم آنطرف و مجبور می شوم کنار خیابان کلی پیاده بروم تا به انتهای نرده ها برسم. نرده های کنار پارک دانشجو در خیابان انقلاب تا خیابان بعد از ولیعصر ادامه دارد و من واقعن نمی فهمم چرا! حسابی پشیمان می شوم که چرا از لای نرده ها نرفتم آنطرف. بالاخره می رسم! بالاخره!

این حرف را قبلا هم زده ام و مدام تکرارش خواهم کرد که تهران شهری است برای ماشین ها، و نه آدم ها. شهری که اتوبانش را با کلی خرج دو طبقه می کند اما به ناوگان حمل و نقل عمومیش نمی افزاید و سه سال است که خط3 مترویش یا خط پرندش قرار است افتتاح شود و حالا هم که خط3 راه افتاده اوضاعش به این گونه است. تهران شهری است که برای آنکه خدای نکرده آدم ها مزاحم حال ماشین ها نشوند، آنها را به زیر زمین می فرستد و دورتا دور ایستگاه های مترو یکی از پر ترددترین پیاده روهای شهر را حصار می کشد تا نکند یک وقت حال راننده های ماشین های شخصی بد شود. با این وصف نمی دانم چه کسی و چطور فکر کرده است ممکن است روزی تهرانی ها ماشین های شخصی شان را کنار بگذارند و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنند. چرا باید چنین کنند وقتی غیر از زحمت، ناراحتی و خستگی چیزی برایشان ندارد؟ وقتی با آنها که ماشین ندارند انقدر غیرمنصفانه و ناعادلانه رفتار می شود؟ و داشتن ماشین شخصی انقدر تشویق می شود؟

در تهران مترو وسیله ایست که حتی جوان ها هم به سختی و با ناراحتی می توانند از آن استفاده کنند چه برسد به بچه ها، سالمندان، زنان باردار و افرادی با ناتوانی های جسمی. به خصوص اینکه غیر از همه اینها گاه به گاه بر می خوریم به پله برقی های خاموش و کلی پله برای بالا و پایین رفتن.

یک دلیل همه اینها احتمالا آن است که آنان که باید برای این وضع فکری بکنند خودشان از وسایل نقلیه عمومی استفاده نمی کنند و این مشکلات را نمی بینند. در نتیجه بیشتر به فکر تردد ماشین های شخصیشان در ترافیک تهران و وصل کردن شمال و جنوب و شرق و غرب شهر با انواع اتوبان هستند تا به فکر مترو و تاکسی و اتوبوس.

ناامیدی من از تغییر این وضعیت یک سمتش هم به خود مردم برمی گردد. مردمی که ساده ترین حقوق شهروندی خود را نمی شناسند و همه چیز را به راحتی می پذیرند و فقط زیر لب غر می زنند و خشمشان را سر هم خالی می کنند. مردمی که نمی دانند کسی حق ندارد با آنها اینطور رفتار کند و اینطور نادیده شان بگیرد. مردمی که به زیر زمین فرستاده شده اند اما انگار خودشان خبر ندارند چرا...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۰۱
سورمه


آوای طبیعت پایدار شهریور 1395

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۳
سورمه