سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار» ثبت شده است

خیلی روزها بوده که دلم نمی خواسته مدرسه بروم. هیچوقت اما  بلد نبودم خودم را بزنم به دل درد یا مریضی مثلا. به عذاب وجدانی که اگر چنین کاری می کردم بهم دست می داد نمی ارزید. 
چند وقت پیش که توی کاری بودم که دیگر دوستش نداشتم و فکر می کردم بی معناست خیلی به آن روزها که دوست نداشتم مدرسه بروم فکر کردم. به این فکر کردم که دقیقا چیست که دارد مرا مجبور می کند توی کاری بمانم که دوستش ندارم و به این نتیجه رسیدم که همان مدرسه ای که دوست نداشتم بروم. آن روزها به این نتیجه رسیدم که مدرسه ما را برای همین تربیت کرده بود، برای تبدیل شدن به آدم های بله قربان گویی که کارهاشان را دوست ندارند ولی کاری هم برای عوض کردنش نمی کنند. برای تبدیل شدن به آدم هایی در یک سیستم بروکراتیک بی احساس، به جای نیمکت های زمخت حالا باید پشت میزنشینی را تجربه کنند و به جای حرف شنوی از مدیر و ناظم و معلم حالا باید از رییس هاشان حرف شنوی داشته باشند. آدم هایی که به جای تلاش برای تغییر یا بهتر کردن چیزی به شیطنت های ته کلاس یا اذیت کردن های گاه و بیگاه معلم ها دلخوش بودند تا فضا را کمی برای خودشان قابل تحمل تر کنند.
هنوز باورم نمی شود که انقدر به ما دخترهای جوان 15، 16 ساله سختگیری می شد و در سنی که اینقدر دوست داشتیم زیبا و جذاب و خواستنی باشیم مدرسه تمام تلاشش را برای زشت کردنمان به کار می بست، با آن مانتوهای گشاد و بدرنگ و قوانین من درآوردی احمقانه اش. مثلا مقنعه ها حتمن باید چانه دار می بود، یا نمی شد شلوارمان را تنگ کنیم و مانتو نمی دانم چقدر سانت باید پایین زانو می بود. کفش لژ دار که آن وقت ها مد بود ممنوع بود، گاهی می گفتند کیفهامان را در کلاس ها بگذاریم و خودمان برویم توی حیاط تا کیف هایمان را بگردند. آینه ممنوع بود و هنوز نمی فهمم چه چیز نگاه کردن در آینه می توانست بد باشد. ما هم مبارزه های دلخوشکنمان این بود که نوار کاست خواننده های مختلف را یواشکی  رد و بدل می کردیم یا رمان های روز را می آوردیم مدرسه (بله کتاب غیردرسی و روزنامه هم ممنوع بود) و یواشکی می خواندیم یا آستین های مانتویمان را تا می زدیم بالا و شلوارهامان را تنگ می کردیم و کفش لژدار می پوشیدیم. من اما اغلب این خرده جنایت ها را هم انجام نمی دادم که مبادا نمره انضباطم کمتر از بیست شود و جلوی مادر و پدرم سرافکنده شوم و عذاب وجدان بگیرم.
بهش که فکر می کنم می بینم مدرسه های ما مثل جامعه مان بود، مثل همین وضعی که الان داریم. ممنوع بودن چیزهایی که ممنوع بودنشان مسخره است. ممنوع بودن شادی های انسانی و آن روزها شادی های دخترهای نوجوانی که ما بودیم. عذاب وجدان و احساس  گناهی که دائما برای عادی بودن، برای دوست داشتن و برای خوشحال بودن بهمان تزریق می شد. انگار که غم و زشتی و تنهایی جایزه داشت. یادم هست موهایمان را از زیر مقنعه چک می کردند که رنگ نکرده باشیم و زیر ابرو برداشتن سه روز اخراج موقت داشت و یادم نیست خانواده ای به اینها اعتراض کرده باشد یا شاید ما نفهمیدیم. چقدر ضد جنس مخالف برایمان سخنرانی شد به اسم اینکه زن گوهری است در صدف و پسرهای هم سنمان گرگ هایی هستند در لباس میش. مدرسه جایی بود که همان موقع بذر خیلی چیزها را در ما پاشید. بذر بی اعتمادی، احساس همیشه مجرم بودن و احساس گناه برای ذره ای شادی و عشق. احساس گناه برای هر چیزی که در آن سن باید طبیعی قلمداد می شد. مدرسه جایی بود برای تربیت آدم های غیرسالم.
به همه اینها فکر می کردم و به اینکه در سن و سال و موقعیت من می شود خوشی ها را بر خود حرام نکرد و حداقل جایی کار کرد که شبیه آن مدرسه ای که دوست نداشتم بروم نباشد، با آدم هایی که انتظارشان بله قربان گویی و سکوت و گردن کج کردن نیست و از شاد بودن آدم های دور و برشان شاد می شوند. می شود بیشتر تمرین دوست داشتن و باهم بودن کرد، بیشتر جشن گرفت و بامناسبت و بی مناسبت دور هم جمع شد، بیشتر زیبا شد و در آینه ها بیشتر نگاه کرد و انتقام همه روزهای گذشته را گرفت. فکر کردم حالا دیگر می توانم نروم مدرسه یا می توانم مدرسه ام را عوض کنم یا جزو خرابکارهای کلاس شوم و وقتی معلم نداریم دور از چشم ناظم توی کلاس برقصم. 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۸
سورمه

مراجعم ارمنی بود. گفت ما اقلیت های مذهبی نمی تونیم تو شرکتای دولتی استخدام بشیم. فکر کردم به ظلمی که می کنیم به خاطر دین. فکر نکنم خدا از بنده های بی خدا هم فرصت هاشون رو نمی گیره. چه برسه به هموطن ارمنی که خداپرسته،فقط روش پرستیدنش فرق می کنه یا شاید از خیلی از مسلمون ها روش بهتری داشته باشه. کی می دونه کدوممون مومن تریم؟ بماند که سوال اصلی باید این باشه که آیا دین اشخاص غیر از شخصی بودن ربطی به عملکرد سازمانیشون داره؟

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۷
سورمه

در کارخانه کار می کنم، با حدود هزار نفر  مرد و سی نفر زن.
قبل ترها  زن و مرد در این کار خانه در یک ناهارخوری غذا می خوردند و زن و شوهر هایی که با هم اینجا کار می کردند می توانستند با هم سر یک میز بنشینند. منظورم از قبل حدود ده سال پیش است. هنوز هم در یک ناهارخوری غذا می خوریم، منتها در دوره مدیریت قبلی یک پارتیشن کشیده اند که ما خانم ها باید برویم پشت آن بنشینیم. می گویند برای راحتی خانم ها این کار کرده اند، بگذریم که ما از صبح تا بعدازظهر با همین همکاران آقا کار می کنیم و سر کله می زنیم.
خیلی از مردهای محل کارم بسیار محترم و مودب هستند اما بعضی ها هم نه. با این توضیح که کارگرهای حالا اکثرن دیپلم دارند و جوان هستند و از پشت کوه نیامده اند، اما ممکن است بدون توجه به اینکه اتاق بغلی یک خانم است بدترین الفاظی که بین مردها رواج دارد را به کار ببرند، در راهرو ناهارخوری یا فضای بسته سیگار بکشند و در ناهارخوری از  سر و صدایشان، صدا به صدا نرسد.
همه اینها را گفتم که به این برسم: دو روز پیش در ناهار خوری، پشت پارتیشن کذایی، سر میز ناهار خیلی خوش گذشت. داشتیم قرار مدار می گذاشتیم که با هم برویم خرید یا پارک یا استخر ... و کلی خندیدیم. فرداش فهمیدیم بعضی دوستان زنگ زده اند تذکر داده اند که صدای خنده تان تا آن طرف می آمده. منظور از آنطرف، طرف دیگر پارتیشن است. کاشف به عمل آمد که این تذکر از آنجا آب می خورد که آن روز یک مدیری هم سر آن میز متذکر! حضور داشته. گویا کارگرها هم مشکلی نداشته باشند مدیران دارند.
خلاصه اینها را همین طوری گفتم که وقایع محل کار در قرن بیست و یک را ثبت کرده باشم و همین.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۸
سورمه

این هفته درگیر استخدامی ها بودم. اکثر کسانی که می آیند برای کارگری در خط تولید متولدین 73 تا 66 هستند. تعداد دهه هفتادی ها نسبتن بیشتر است. همه دیپلم دارند، اغلب از هنرستان و کار و دانش.

مراجعان این هفته حدود سی نفر بودند که اغلب جای دیگری کار کرده بودند یا کار می کردند. خیلی هاشان در صنایع وابسته به خودروسازی کار می کردند، انواع قطعه سازی ها و شرکت های کوچک وابسته به خودروسازی های بزرگ، که حالا با رکود بازار خودرو شرکت هاشان ورشکست شده بودند یا تعدیل نیرو کرده بودند. 

خیلی هاشان خانواده های کشاورزی دارند که در روستا زندگی می کنند و از روستا به شهر آمده اند برای کار، چون در شهرستان کار کمتر است و چون کشاورزی یک شغل فصلی است.
اغلب در شهرهای حاشیه تهران مثل شهرقدس، رباط کریم و اسلام شهر ساکن هستند. 
آنها که در صنایع مرتبط با ساختمان سازی کار می کرده اند هم وضعیت مشابهی دارند مثل آهن فروش ها و معاملات ملکی ها.

این هفته، به این موضوع فکر می کردم که مشاغلی که اینها ازش بیکار شده اند یکجورهایی در حال حاضر آفت کشور است. کشاورزی 92 درصد آب ایران را مصرف می کند و ما را به سرعت به پرتگاه بی آبی نزدیک می کند. محصولاتی مثل هندانه و سیب که پرآب بر هستند منطقن دیگر نباید در ایران تولید شوند و برای بقیه محصولات هم باید از آبیاری مکانیزه استفاده شود. به طور کلی کشاورزی باید در کشور ما کم شود.

صنایع خودروسازی غیر از اینکه خودرو بی کیفیت تولید می کنند و پول هنگفتی بابتش می گیرند باعث روز به روز بدتر شدن ترافیک و آلودگی روز افزون هوا می شوند.
ساختمان سازی هم که هر روز باغ ها و درخت ها را در می نوردد و زمین ها را می بلعد.
اما با همه اینها وقتی اینهمه آدم در این زمینه ها مشغول کارند، آدم هایی که هیچ مهارت تخصصی ندارند و فقط می توانند کارهای یدی انجام دهند و هر روز از کار بیکار می شوند،  باید برایشان به فکر مشاغل جایگزین باشیم.

به نظر می رسد برنامه ریزی و تصمیم گیری همه جانبه تر و جدی تری بابت همه این مسائل باید انجام شود. با اسم گذاری هایی مثل «دولت محیط زیست» یا همه فعالیت های مردمی که در حال حاضر با زحمت فراوان از سوی ان جی اوها در حال اجراست، این جریان ختم به خیر نخواهد شد، چون تصمیم گیری تخصصی تری لازم است و خیلی از دستگاه ها باید درگیر شوند. در حالیکه  ما  امروز مجبوریم هر چند وقت یک بار حداقل ها را هم توضیح دهیم و یکی از وزیران دولت را توجیه کنیم که فلان جا سد نزند یا فلان جنگل را از بین نبرد، اینها باید بدیهیاتی باشد  که همه بدنه دولت و تصمیم گیرندگان درباره آن توجیه اند و فکرها به سمت اهداف کلان تر و موثری تری معطوف شود.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۰
سورمه

نیروی انسانی در ایران معنی هیچ می دهد. نیروی بیکار انقدر زیاد شده که سازمان ها به سمت این تفکر رفته اند  که اگر خوب کار نکرد، اگر کوچکترین مساله ای داشت، اگر اعتراض کرد، اگر پررو بازی درآورد، قراردادش را تمدید نمی کنیم. آن هایی هم که در سازمان می مانند مدام با قرارداد تهدید می شوند. قراردادها اغلب یک ماهه هستند یا نهایتن سه ماهه و حتا 25 روزه هم دیده شده است. این علاقه به نشان دادن قدرت از کجا آمده است؟ 
 
یک دلیل مهم کم شدن اعتماد و زیاد شدن زیر آب زنی و دروغ گویی در سازمان ها همین است. وقتی امنیتی وجود ندارد و در کنار آن امکانات و منابع و کار کم است، آدم ها تنها به دنبال از دست ندادن وضعیت موجودند و حاضرند برای حفظش به هر کاری دست بزنند. وقتی آدم ها مدام تهدید شوند و بترسند، یاد می گیرند خشم و اعتراضشان را به شکل های مخفیانه ابراز کنند. یکی از دلایل زیاد شدن بدجنسی ها این است که محیط آدم ها امن نیست. رسمی بودن نیروی کار شاید این عیب را داشته باشد که دست و پای کارفرما را می بندد اما این حسن را دارد که نیروی رسمی چون دغدغه قرارداد ندارد شفاف تر است، حرفش را رک می زند و اعتراضش را می کند.
 
چند روز پیش به کسی می گفتم ما از همه چیز فقط عیبش را گرفته ایم. اقتصادمان دولتی است و از این نظر به کشورهای کمونیستی شبیهیم اما از نظر اهمیت به نیروی انسانی آخر سرمایه داری کارگر له کن هستیم! باید برای این ملغمه ای که اختراع کرده ایم نام درخوری پیدا کنیم! ملغمه ای که حتا دقیقن مشخص نیست به نفع کیست.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۵
سورمه

نقشه کشی بلد است ولی آمده به عنوان کارگر استخدام شود. ازش می پرسم بهتر نیست جایی برود که مرتبط با مهارتش باشد، می گوید وضعیت کار خراب است. می گویم همه جا وضعیت خراب است و کارگر تولید بودن پیشرفتی برایش ندارد، اما نقشه کشی یک مهارت است و یک سابقه کار خوب. لابه لای حرف هایش می فهمم اتوکد هم بلد است. تازه این یکی دیپلم است. بعضی ها با لیسانس می آیند تا بشوند کارگر خط تولید. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۲
سورمه

در مهد قانونی وجود داشته که بچه مریض را نپذیرند و حالا سعی کرده ام سختگیرانه تر از قبل اجرا شود. بدون هیچ نرمشی بچه ای که علائم سرماخوردگی داشته باشد می فرستیم درمانگاه شرکت تا از دکتر گواهی سلامت بگیرد و اگر دکتر گواهی ندهد باید برگردد خانه.


 واضح است که برای مادران شاغل وضعیت سختی است. از طرفی نمی توانند با این قانون مخالفت کنند چون خودشان هم موافقند با جلوگیری از رفت و آمد بچه های بیمار بقیه کودکان هم کمتر سرما می خورند و این به نفع مادر و کودک است و از طرف دیگر نگهداری کودک بیمار و مرخصی گرفتن کار آسانی نیست، به خصوص که بسیاری از این مادران قراردادی هستند و نمی توانند زیاد غیبت کنند. 


بعضی هاشان مادر، مادرشوهر یا خواهری دارند که کمک حالشان باشد اما بعضی هم هیچکس را ندارند و تنها راهشان ماندن در خانه است.


کودک یکیشان  آخر این ماه دوساله می شود. این مدت چند بار با حالت تب دار و سرماخورده آمده و مجبورش کردیم برود گواهی سلامت بیاورد. مشخص شده تب هایش به خاطر دندانش است و نه از سرماخوردگی. صبح با مربی مهد دعوایش شده که چرا برای دوتا سرفه صدایم زده اید و من کسی را ندارم بچه را نگه دارد.  راست می گوید. کسی را در تهران ندارد. هر بار خودش مجبور است مرخصی بگیرد. قراردادی است. سه ماه مرخصی بدون حقوق برای آذر، دی و بهمن درخواست کرده تا فصل سرما بگذرد، موافقت نکرده اند. هر وقت خواسته برای بدحالی کودکش به مهد سر بزند از رییسش غرولند شنیده است که دارد از زیر کار در می رود.


ظهر که برای دادن ناهار به کودکش آمده دیدمش. شروع کرد به تکرار حرف های صبح. بهش گفتم مربی ما وظیفه اش را انجام داده و نباید با مربی ها دعوا کند. کلی حرف زد و حرف زدم. مربی را صدا زدم تا حرف هایشان را باهم بزنند و گلایه هاشان را رو در رو بگویند. آخرش مادر زده زیر گریه. از فشار کار گفته، قراردادی بودن و رییس و همکارهایی که درکش نمی کنند. از سه ماه مرخصی بدون حقوق که ازش دریغ شده و همه کنایه هایی که هر روز باید بشنود.


این روزها خیلی این جمله را می شنوم که «خوب... بشینن خونه بچه شون رو بزرگ کنن». نقش پدرها هیچوقت به میان این بحث ها کشیده نمی شود. بحث قانون کار هم همینطور و ظلم مضاعفی که به نیروی کار زن می شود. هر وقت حرف مادران مهد زده شود در حد دعواهای زنانه و خاله زنکی پایین آورده می شود. نمی فهمم چرا دعوای مردها از نظر دیگران بر سر موضوعات حیاتی قلمداد می شود اما دعواها و دغدغه های زنان در حد پچ پچه هایی که ارزش شنیدن ندارند تقلیل داده می شود. آنچه من هر روز شاهدش هستم فشار زیادی است که به نیروی کار زن ، چه مادر شاغل و چه پرسنل مهد می آید و دست آخر هم اگر به مدیریت ارجاع پیدا کند حرف آخر این است که مهد هزینه ایست که اگر خیلی سر و صدا کنید می بندیمش.جالب است که همه اینها در سرزمینی اتفاق می افتد که گویا نگران کاهش جمعیتش است و دوست دارد جمعیت را بالا ببرد.


دنبال راه حلم.  چیزی به ذهنتان رسید دریغ نکنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۰
سورمه

کارگر روزمزد است. کارش جا به جا کردن کیسه های شکر است. سوادش تا پنجم ابتدایی است. همسن من است.


معلوم است تا به حال پشت کامپیوتر ننشسته. به جای چپ کلیک، راست کلیک می کند. بهش طریق گرفتن موس و چطور علامت زدن سوالات را یاد می دهم و تاکید می کنم هر سوالی داشته باشد می تواند بپرسد. انقدر آرام حرف می زند که به سختی صدایش را می شنوم.


آخرش که آزمون تمام می شود تشکر می کنم و می گویم می تواند برود. دم در تعلل می کند. برمی گردد و برایم می گوید که دو فرزند دارد. یک دختر هشت ساله و یک پسر یک ساله و نگران دخترکش است که یک وقت احساس نکند به خاطر فرزند جدید بهش بی توجهی شده و می پرسد من چی پیشنهاد می کنم. می گوید بچه هایش را خیلی دوست دارد به خصوص دخترش را.


آخرش بهم می گوید: «ما نمی دونستیم یه همچین جاییم تو شرکت هست. می تونیم بیایم اگه مشکلی راجع به بچه ها داشتیم بپرسیم؟» بهش می گویم که هر وقت خواست می تواند بیاید.


یک چیزهایی انگار ربطی به تحصیلات و سطح سواد و شغل ندارد. نمی دانم به چی ربط دارد.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۶
سورمه

خوب... فکر می کنم شاید یک توضیح راجع به پست قبل لازم است.


دوستی دارم که زن موفقی است. سی و چند ساله است. در یک شرکت بزرگ کار می کند و شرکت به کار اونیاز دارد ، بس که کارمند خوبی است. با سواد است. باهوش است. تحصیلات بالایی دارد. برای رسیدن به جایگاهش خیلی تلاش کرده و از خیلی سدها عبور کرده است چون غیر از محدودیت های جامعه و محل کار یک خانواده سنتی داشته است.

حالا به یک دلیلی که از نظر من و احتمالن بسیاری از شما خیلی کوچک و خنده دار است در خانه زندانی شده و از تمام فعالیت های اجتماعی محروم شده است و متاسفانه من چون دوستش هستم و یکی از اعضای خانواده نیستم نمی توانم کمکی بهش بکنم. 

خوب از نظر من این مسخره است یا خیلی کلمات بدتر از مسخره می توانم برایش به کار ببرم. اینکه ما هیچ نهادی در این مملکت نداریم که از چنین زن هایی که تعدادشان اصلن کم نیست دفاع بکند و به جایش یک عالم نهاد داریم که مدام بخواهد به محدودیت های زنان اضافه کند. اینکه به راحتی در هر سن و موقعیت اجتماعی می شود جلوی موفقیت و مسیر یک زن را سد کرد و برایش مزخرف ترین دلایل را آورد.

این روزها حس غالبم این است که هیچ چیز هیچ وقت درست نمی شود.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۹
سورمه

این روزها تبعیض را زیاد در محل کار حس می کنم. می بینم که چطور نابلدی ها،اعتراض ها و بدرفتاری های همکاران مرد تحمل می شود اما اعتراض یک همکار زن غرغر زنانه تلقی می شود یا اشتباه کوچکش به این نتیجه گیری بزرگ می رسد که با زنان نمی توان و نباید کار کرد و همه اینها به این نتیجه گیری بزرگتر که زنان نباید کار کنند. جالب است که  می توانیم به خودمان اجازه دهیم که به راحتی حق کار کردن را از جماعتی فقط به دلیل نوع خلقتشان بگیریم.


امروز  به این مطلب برخوردم و با توجه به حال و روز این چند وقت ترجمه اش کردم. این مقاله احتمالن نشان می دهد همه جای دنیا آسمان کم و بیش همین رنگ است با این تفاوت که یک جا اصل مساله زیر سوال است و هر روز برایش کار علمی و عملی انجام می شود و هرگز کسی نمی تواند به این صراحت هر روز و حتا هر ساعت حق کار زنان را به طور کلی زیر سوال ببرد و در جای دیگر حکومت، قانون، جامعه و خانواده همداستان می شوند تا حق آدم ها را ازشان بگیرند و در مغزشان اینطور فرو کنند که درستش همین است و ذات زندگی و زن ها و مردها و خلقت این است و همه چیزهایی که لابد شما بهتر از من می دانید و هزاران بار شنیده اید.


 
سکسیسم در محل کار شما زنده و سالم است


این تابستان مثل قبل دخترم را چندین بار با خودم سرکار بردم. همکار(زن)  به تفاوت برداشت همکاران نسبت به زمانی که او فرزندش را سرکار آورده بود اشاره کرد (ما هر دو پروفسور کالج هستیم در نتیجه عجیب نیست که وقتی در دفترمان مشغول تحلیل داده هستیم فرزندمان با کامپیوتر بازی کند). اما وقتی من دخترم را سر کار بردم افراد زیادی فکر کردند کار قشنگی است و وقتی همکارم این کار را کرد آن را «نامناسب» دانستند (با این منطق که «چرا این زن بلد نیست نگهداری از بچه اش را مدیریت کند»). این جریان باعث شد به انواع شایع دیگر سکسیسم که به طور مرتب در محیط کار اتفاق می افتد فکر کنم.


ما اخیرن بحثی پیرامون لباس مناسب برای کارکنان دانشجو داشتیم. تمرکز آن کاملن روی دانشجویان زن و زمان هایی بود که آنها لباس «نامناسب» می پوشند. قطعن پسرها و دخترها هردو می توانستند لباس های کاملن غیر رسمی و معمولی برای کار انتخاب کنند، اما ما اینجا راجع به لباس های تحریک آمیز از نظر جنسی حرف می زنیم، و این تنها درباره زنان است. هیچوقت مردی را «فاحشه» صدا نمی زنند.


همکاران من از تحصیلات عالی برخوردارند و حرفه ای رفتار می کنند. آنها احساس قدرت می کنند و اکثرشان می توانند هنگام خشم رک و بی پرده باشند. اما وقتی همکاران زن کم تحمل، جسور یا زودرنج اند تغییر کوچکی اتفاق می افتد. اغلب به راحتی با مردان با  واژه هایی مانند «متکبر»، «بدخلق» یا «غیرعادی» کنار می آیند اما همانطور که همکارم در درس جنس و جنسیت می گوید معادلی برای کلمه «سلیطه» برای مردان وجود ندارد.


رشته ای از پژوهش ها راجع به رهبری وجود دارد که نشان می دهد چطور رهبران زن و مرد متفاوت درک می شوند، و حقیقت این است که زنان در مقام رهبر باید به  استانداردهای بالاتری برسند. در نتیجه زنان کمتری به رده های بالا دست می یابند.


اغلب مواقع می بینم که همکاران زن متهم به رفتار بد یا نامناسب  می شوند در حالیکه همتایان مرد آنها همان رفتارها را انجام می دهند و به راحتی با آنها مدارا می شود. باید تایید کنم که «امتیاز مرد بودن» اغلب بر چشم انداز من سایه می اندازد و من این تفاوت های کوچک (و نه چندان کوچک) که سکسیسم باعث آنهاست را نمی بینم. اما همه ما باید نسبت به  رفتارمان آگاه تر باشیم و  برای داشتن برخورد برابر با زن و مرد تلاش کنیم.


رونالد ای. ریجیو

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۵
سورمه