سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکی از دوستان برای تولد شوهرش در سال اول ازدواجشان از بس نمی دانست چه بخرد گیره کروات طلا خرید.همسرش هیچوقت از این گیره کروات استفاده نکرد و به آن علاقه ای نشان نداد. می گفت: «حالا اگه ما بودیم بالاخره به یه جاییمون وصلش می کردیم که طرف مقابل دلش خوش باشه. مثلن می زدیم به سرمون!»


یک دوست دیگر برای تولد شوهرش گوشی اپل خریده. شوهر مذکور که در دنیای دیجیتال خیلی وارد است و سلیقه خاصی دارد بعد از چند روز به این نتیجه رسیده که گوشی های قبلیش بهترند و خیلی خوشش نیامده و این را اعلام کرده.


 دوست پسر دوست دیگرم برایش گوشی اپل خریده و یواشکی بدون اینکه دوست پسرش بفهمد به من گفته که این گوشی را دوست ندارد ولی تا کید کرده یک وقت چیزی نگویم که دوست پسرش ناراحت شود.


همسرم آشپزی اش بسیار خوب است و قبل از اینکه آشپزیش خوب باشد هم مثل خیلی از مردها این عادت را داشت که وقتی غذایی می خورد به جای دستتان درد نکند شروع کند به نقد کردن غذا. حتا شده خورشت قرمه سبزی من را جلوی جمع نقد کرده باشد. مشخص است که من تا به حال چنین کاری نکرده ام.


دارم فکر می کنم روش کداممان درست است. ما زن ها که چیزهایی را که دوست نداریم به دلیل دوست داشتن هایمان یا مراقبت از عزت نفس طرف مقابل نمی گوییم یا هدیه ای را که خوشمان نیامده، چون شوهرمان برایمان خریده و نمی خواهیم ناراحتش کنیم، می پوشیم و استفاده می کنیم یا مردها که در قید و بند این چیزها نیستند و ممکن است حتا فکر نکنند رفتارشان می تواند کسی را ناراحت کند؟ دلیل اینکه فکر نمی کنند هم لابد این است که ما زن ها همیشه مواظب عزت نفسشان بوده ایم، عزت نفسی که گاهی از فرط مراقبت ما پوشالی است.

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۶
سورمه

چند وقت دنبال طرح کارگاه بودم برای دوره ی مربی میراث که قبل از عید گذراندم. برای همین کلی در بین کتاب های کودک جستجو کردم تا داستانی مرتبط با میراث فرهنگیمان پیدا کنم که قابلیت اجرای کارگاهی برای کودکان را هم داشته باشد. در این میان به کشف جالبی رسیدم. تا قبل این به شعرهای شاملو برای کودکان برخورده بودم و بعضی هاشان را هم خیلی دوست داشتم مثل شعر پریا. به خصوص اینکه در کتابفروشی ها هم برای کودکان عرضه می شدند نمونه اش قصه های ننه دریا یا مردی که لب نداشت. اما خبر نداشتم که دیگر بزرگان ادبیات معاصر هم در کنار آثارشان برای بزرگسالان نیم نگاهی هم به کودکان داشته اند.

مثلن نمی دانستم که نادرابراهیمی کلی داستان برای بچه ها نوشته است که بسیار هم رنگ و بوی ایرانی دارند. یا مهرداد بهار که یکی از بزرگترین اسطوره شناسان ایران است کتاب هایی هم در زمینه اسطوره برای کودکان به صورت داستان دارد. یا نیما یوشیج و محمدعلی سپانلو برای بچه ها کتاب داستان نوشته اند. 


هم خیلی خوشحال شدم و هم کمی ناراحت. خوشحال از این بابت که این نویسندگان چه ذهن روشنی داشته اند که اهمیت دانایی کودکان سرزمینشان را درک کرده بودند و فهمیده بودند هر تغییری از کودکان آن سرزمین آغاز می شود و ناراحت از این جهت که انگار امروز چنین تفکری بین نویسندگان ما وجود ندارد و اهمیت تغذیه ی ذهن کودکان نادیده گرفته شده است.


خوب است بدانید برخی از این کتاب های هنوز تجدید چاپ می شوند. دیروز به فروشگاه مرکزی کانون پرورش فکری در خیابان وزرا رفتم و چندتایشان را خریدم.

   

 

  


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۵
سورمه



این بیلبورد را واقعن نتوانسته بودم بخوانم تا امروز که این مطلب خوابگرد را خواندم!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۹
سورمه


قرآن هم می گوید و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفو. مفهوم آن برای من این است که خدا می خواهد شعوب و قبایل باشند و شناخته هم بشوند زیرا اگر شناخته نشوند توی بلبشوی دنیای سردرگم گم می شوند. کما اینکه اگر از ایرانی هویتش را بگیرند دیگر هیچی نیست. نان که ندارد، علم که ندارد. صفت که ندارد. نفت و دین را هم که همه ی مردم دنیا دارند و به آنچه دارند دلخوشند. پس ما چه کاره ایم و راستی را که اگر مردم دنیا شعوب و قبایل نبودند و زبانشان و فرهنگشان و راه و روششان گونانگون نبود، همان اسکندر به آسانی همه دنیا را می خورد. همین شعوب و قبایل است که نمی گذارد یک زورگو همه دنیا را یکجا بخورد. این است که الویت را به ایرانی بودن می دهم.

نظرات مهدی آذر یزدی، منتشر شده در فصلنامه فرهنگ مردم، شماره 43  و 44، پاییز و زمستان 1391

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۴
سورمه

این دروغ آوریل به نظرم خیلی بی مزه است. در دنیایی که همه دارند به هم دروغ می گویند و اسنادی مثل پاناما نشان می دهد که آدم هایی که باید الگو و قابل اعتماد می بودند یک مشت دروغگوی فریبکار هستند دروغ آوریل چه معنی می تواند داشته باشد.

از آن بدتر ما ایرانی ها هستیم که همچین چیزی را وارد فرهنگمان کردیم و اسمش را گذاشتیم دروغ سیزده. نمی دانم با اینهمه دروغگویی و دزدی و فریبکاری چه کمبودی از این نظر در مملکتمان حس کردیم که نتیجه اش واردات فرهنگ دروغ بیمزه ی آوریل است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۱
سورمه

1. باربارا دی آنجلیس در کتاب «تو آن گم شده ام هستی» تاکیدی می کند روی تعهد. جایی از کتاب تعریف می کند که در یکی از دوره هایش از حضار تعریف تعهد را می پرسد. مردی بلند می شود و می گوید «برای فهمیدن معنای تعهد باید به گوشت و تخم مرغ فکر کنید. مرغ درگیر است در حالیکه گاو متعهد است.»

2. در فیلم «چیزهایی هست که نمی دانی» جایی مهتاب کرامتی به علی مصفا می گوید «یک زمانی می خواستی دنیا رو عوض کنی، ولی الان رفتی تو غار تنهاییت و فقط نگاه می کنی. اگه می تونستی نگاه هم نمی کردی.»

3. پدربزرگم-خدا بیامرزدش- به نظرم خیلی سال بود که رفته بود درون غار تنهاییش و فقط نگاه می کرد. نه رابطه ی صمیمانه ای با کسی داشت، نه جایی که خیلی دلش بخواهد برود، نه کاری که دوست داشته باشد انجام دهد. می توانست ساعت ها بنشیند و با خودش حرف بزند. ساکت بود، زیاد پیش نمی آمد که بخندد، و اسیر گذشته بود. هزاران بار خاطراتش را برای تک تکمان تعریف کرده بود و هر مهمان جدیدی هم که می آمد باز تعریف می کرد. در یک جایی از گذشته مانده بود انگار.


حس می کنم بخشی از وجودم مانند اوست و حالا ممکن است کل وجودم را بگیرد. من نسبت به زندگی مانند مرغ ها رفتار می کنم. هر از چند گاهی یک تخمی می گذارم و تمام. انگار آن تخم کافی است در حالیکه می دانم خیلی بیشتر از آن می توانستم انجام دهم.  خودم را تمام و کمال وقف هیچ هدفی نمی کنم.

 حس می کنم نسبت به کل زندگی شبیه کسی شده ام که در غار نشسته و نگاه می کند و گاهی آرزو می کند کاش می توانست نگاه هم نکند.  درگیر چالش ها نمی شود چون ممکن است موفق نشود. دست به عمل نمی زند چون از شکست می ترسد. امتحان نمی کند چون قبلن امتحان کرده و شکست خورده است و حالا دیگر حوصله امتحان کردن را هم ندارد. مدام به نتیجه فکر می کند و قدم از قدم بر نمی دارد.

داشتم امروز فکر می کردم یک جایی باید بر علیه این احوالم شورش کنم وگرنه من هم پیرزن منزوی و عبوسی می شوم که در تنهایی با خودش حرف می زند و هیچ کس را دوست ندارد و فقط از گذشته حرف می زند.


یک قسمت دیگری از فیلم »چیزهایی هست که نمی دانی» یکی از شخصیت ها به علی مصفا می گوید:

«قیافه‌ت نِک و ناله. از بیست‌فرسخی پیداس برزخی. اصلاً همه‌تون انگار برزخید. همه‌تون منتظرید یه‌ چیزی بشه زنده‌گیتونو از این‌رو به اون‌رو بکنه. انگار زلزله‌ست. همه ناراضی‌ان. همه هم نشستن منتظرِ معجزه. هرکی رو می‌بینی داره غُر می‌زنه. بسّه دیگه بابا. از وضع‌ت ناراضی‌ای، یه تکونی به خودت بده. عوضش کن. نمی‌تونی، می‌ترسی، ولش کن. معجزه نمی‌شه.»

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۸
سورمه

۱. مطلبی را به مناسبت روز زن در یکی از گروه های تلگرام پست می کنم. مطلب در حمایت از زنان نوشته شده و پیام اصلیش این است که شاید اگر مادربزرگان ما انتخاب های دیگری پیش روی خود داشتند به جای آشپزی و بچه داری مدیر و مهندس می شدند. در گروه نهصد نفری فقط یک خانم درباره نوشته ای که به اشتراک گذاشته ام موضع می گیرد و می گوید به نظرش این نوشته ها را بیشتر مردان به اشتراک می گذارند زیرا برداشتی از دنیای زنانه ندارند و غریزه ی زن همان راه را به اون نشان می دهد که مادربزرگان ما می رفتند.

۲. یکی از دوستانم با کودکش ۸ ساعت پرواز خارجی را از سر گذرانده و بسیار بر او سخت گذشته. کودک یک ساله اش تمام طول پرواز در حال جیغ زدن و گریه کردن بوده و دوست من مادری درمانده که نمی دانسته چه باید بکند. چیزی که ناراحت ترش کرده  این است که هیچ زنی کمکش نکرده و حتا زن ها به او غر زده اند اما خوشبختانه دو مرد تا آنجا که از دستشان برآمده کمکش کرده اند.

۳. دوست دیگری امروز برایم پیامی را فوروارد کرده از مشاور استاندار فلان استان. این آقای مشاور سخنانی در حمایت از زنان گفته و آنها را تشویق کرده که برای برابری تلاش کنند. دوستم این مرد را با زنی مقایسه می کند که مسئول امور بانوان استان است و هیچ فعالیتی برای بهبود وضعیت زنان در کارنامه اش دیده نمی شود و گویا اعتقادی هم به این ماجرا ندارد.

 آیا زنان همدلی کمتری نسبت به همجنسانشان دارند؟  اگر این طور است دلیلش چیست؟ عادت به وضعیت موجود؟ بی حسی به مشکلات زنان؟ دیدن این مشکلات به صورت روزمره در زندگی خودشان یا مادرانشان، انقدر که برایشان دیگر مشکل به نظر نمی رسد و حس نمی کنند آن زن دیگر ممکن است به کمک نیاز داشته باشد؟

از طرفی شاید زنانی مثل من و دوستانم دچار سوگیری در قضاوت هستیم. مثلن شاید این مقایسه به کلی باطل است و نمی شود زنی که مراحل گزینش استانداری را گذرانده را با مردی در همان سطح قیاس کرد چون اصولن محدودیت ها و فرصت های زنان و مردان در استخدام با هم قابل قیاس نیست.  یا زنی که از بین نهصد نفر نظرش را می گوید نمی تواند نماینده همه زنان باشد. اما ماجرای هواپیما چه؟ در برابر بی قراری های یک کودک و سختی های مادرش چرا نباید زنی کمک کند؟ منطقی نیست که زنان درک بالاتری از مشکلات یک مادر داشته باشند؟  شاید عامل جنسیت اصولن  تعیین کننده نباشد و مثلن باید فاکتورهایی مثل اعتماد به نفس، هوش هیجانی، روابط اجتماعی و همدلی را لحاظ کرد. نظر شما چیست؟

به نظرم روی اینها باید فکر کنیم و  تحقیق. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۲
سورمه

توصیه می کنم این مطلب را بخوانید. برای ما انسان های عصر شبکه های اجتماعی واجب است.


چرا دنیای مدرن برای مغزهای ما بد است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۷
سورمه


نگاه کردم دیدم آخرین پستم مربوط به 17 اسفند است. یعنی یکماه است چیزی ننوشته ام و این خوب نیست. شاید هم خوب باشد از این نظر که می توانم حالا چهارشنبه سوری، 8مارس، عید نوروز، روز مادر و سیزده به در را باهم بهتان تبریک بگویم.


امیدوارم سال 95 برای همه مان سال بهتری باشد و حال ایران بهتر شود و به آرزوهای معقولمان برسیم.برای خودم هم کلی  آرزو دارم که شاهدش یک عالم سبزه ی گره زده است.


امیدوارم سال جدید بیشتر بخوانم و بنویسم. خوشحال تر باشم و صبورتر. کمتر قضاوت کنم. بیشتر دوست داشته باشم. مهربان تر باشم. بیشتر بخندم. شجاع تر باشم و حرفم را راحتتر و مهربانانه تر بزنم.


امیدوارم آدم مفیدتری باشم. بیشتر کمک کنم. بیشتر عمل کنم و کمتر غر بزنم.


امیدوارم بتوانم زیبایی را بیشتر از زشتی در آدم ها پیدا کنم و اعتقادم به خوبی آدم ها بیشتر شود.


و امیدوارم همه مان کمک کنیم ایران جای بهتری شود برای زندگی خودمان و بچه هایمان.


آمین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۲
سورمه