سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تبعیض» ثبت شده است

تبعیض می تواند خیلی خیلی آب زیر کاه باشد. یعنی ممکن است فکر کنیم که اصلا تبعیضی در کار نیست یا انقدر با آن تبعیض زندگی کرده باشیم که باورمان شده باشد زندگی اصلا همین شکلی است و شکل دیگری وجود ندارد یا شکل دیگرش اشتباه، زشت یا عجیب است.

آن شب رفته بودیم مهمانی. سه زوج بودیم و یک مجرد. دوتا از این زوج ها بچه های کمتر از یکسال داشتند. اگر از خود این زوج ها یا از کسانی که از بیرون می شناختندشان می پرسیدید می گفتند به برابری معتقدند و خیلی همه چیز عالی است و تبعیضی در کار نیست. مردها به همسرانشان کمک می کنند و زن ها حقشان پایمال نمی شود و بچه داری بین پدر و مادر تقسیم می شود. از آن آقای مجرد هم اگر می پرسیدید می گفت که به حقوق زنان احترام می گذارد و همه اینها را باور دارد.

در عمل اما آن شب مردها نشستند تمام مدت فیفا بازی کردند و زن ها غذا پختند، میز را چیدند، میز را جمع کردند، ظرف ها را شستند، چای دم کردند و ریختند، هندوانه قاچ کردند و ظرفش را هم گذاشتند جلوی مردها. وقتی هم که یکی از مردها خیلی برای جمع کردن میز اصرار کرد زن ها قسمش دادند که عمرا  بگذارند او میز را جمع کند. 

در تمام این مدت زن ها به طور موازی حواسشان به بچه ها هم بود، باهاشان بازی کردند، شیرشان را دادند، غذایشان را درست کردند، غذایشان را دادند و خواباندندشان. بی انصاف نباشم، مردها هم در زمان های بین دو بازی گاهی با بچه ها بازی کردند. مثلا یکی از پدرها آمد با بچه اش بازی کرد و بغلش کرد و وقتی  بو از بچه بلند شد کفت «اَه اَه» و بچه را داد بغل مادر و مادر بدو بدو رفت پوشک بچه را عوض کند و پدر رفت سراغ ادامه فیفا. 

بعد نشستیم راجع به زندگی های بی تبعیضمان حرف های خوشحال کننده زدیم و این قربان دختر کوچولویش رفت و آن قربان پسر کوچولویش و گقتند ببین چقدر رفتار دخترها و پسرها از بچگی با هم فرق دارد و معلوم است که این پسر است و آن دختر و من داشتم به همه نمایش های اینچنینی  فکر می کردم که ما از ابتدا برای بچه هایمان بازی می کنیم و حتی متوجه اش هم نمی شویم و می گذاریم به حساب تفاوت ذاتی دخترها و پسرها و لابد بعدتر زن ها و مردها.


۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۴۱
سورمه





اینکه سازمان اوج مجبور شده بیاید بگوید سازمان ضد زنی نیست گرچه تنها یک تلاش کاملا لفظی است و بیلبوردهایش در این سال ها حرف دیگری می زنند اما به نظرم نشان از این دارد که مردم اگر واقعا روی خواسته هایشان پافشاری کنند می توانند تغییرات تدریجی ایجاد کنند و این خوب است. خوب تر از آن این حساسیت و واکنشی است که نشان می دهیم و به نظرم قبلا کمتر نشان می دادیم. به این می گویند اعتراض مدنی و شاید داریم کم کم یادش می گیریم. 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۳
سورمه

اولین بار دوم دبیرستان بودم. تا همان موقع هم هیچوقت کسی در موردش با من حرف نزده بود. می دانستم چی هست چون وقتی در مساله ای جز آخرین ها باشی بالاخره چیزی قبلا به گوشت خورده است اما به هرحال یادم نمی آید همسن و سال هایم زیاد راجع بهش حرف زده باشند. وقتی هم می زدند هیچوقت صریح نبود، همیشه انگار داشتند راجع به یک موضوع ممنوع حرف می زدند. در تمام آن سال ها نه مامان، نه هیچ معلمی در مدرسه، درباره این مساله حرف نزد و احتمالا برای همین خیلی طبیعی بود که خودمان هم یاد بگیریم نباید درباره اش حرف بزنیم. می خواهم بگویم این موضوعی نبود که فقط در جامعه مردانه ممنوع باشد، این یک موضوع کلا ممنوع بود.من بعدها که فهمیدم پسرها برای آلتشان اسم می گذارند و گاهی بین خودشان این اسم ها را صدا می زنند دوزاریم افتاد که فرق ما با آنها از زمین تا کره ماه است. ما بین خودمان هم درباره بدنمان حرف نمی زدیم.
هیچوقت پریود دردناکی نداشتم ولی  همیشه از افسردگی شدید قبل از پریود عذاب کشیدم.  زمان پریود شدن من، اطلاعات انقدر زیاد و در دسترس نبود و اینترنت یک پای زندگی نشده بود و حتی نمی شد مطمئن بود یک مساله دلیلش پریود هست یا نه، طبعا سوال هم نمی کردیم. خیلی به تدریج همه چیز را درباره ی این سیکل طبیعی بدن زنان فهمیدم.
می شود درک کرد که با این پیش زمینه سکوت درباره این دوره زنانه، امروز انقدر در موردش سوتفاهم و عقده و مشکل وجود داشته باشد. هنوز زن های زیادی را می شناسم که مخفیش می کنند. خودم هم گاهی همین کار را می کنم.
یک از آشنایانم که همیشه دردهای خیلی بدی در دوران پریودش داشته و دو پسر بزرگ دارد که یکیشان ازدواج کرده، تا همین امروز هم از پسرهاش مخفی می کندکه این درد پریود است. چند وقت پیش که به خاطر درد پریود کارش به بیمارستان کشید و سرم زد، باز هم به پسرهاش که خیلی هم ترسیده بودند چیزی نگفت. اینکه مردهای ما گاهی درباره پریود آزاردهنده رفتار می کنند احتمالا یک سرش هم به چنین رفتارهایی برمی گردد. بماند که به نظرم امروز انقدر درباره همه چیز اطلاعات در دسترس هست که خیلی رفتارها و برخوردها اصلا قابل قبول نیست.
امسال اتفاق جالبی افتاده و به مناسبت 28 می، که گویا روز جهانی بهداشت قائدگی است خیلی ها شروع کرده اند و در اینستاگرام درباره تجربه این دوره طبیعی بدن زن پست گذاشته اند. از کامنت ها می شود فهمید که چقدر هنوز حرف زدن درباره پریود برای خیلی ها قابل تحمل نیست، اما این حرف زدن ها همه راهی است به سوی عادی سازی چیزی که از اول هم باید عادی می بود. به نظر می آید زن بودن و تمام مسائل مرتبط به آن هنوز برای خیلی ها عادی نیست  و ما چاره ای جز امید و تلاش  نداریم.


۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۲
سورمه

فرودگاه امام هستیم با دو دوست خارجی و یک دوست ایرانی، ماهم آمده ایم بدرقه شان.دوست ایرانی تا حالا فکر می کرده عوارض خروج از کشور 75 هزار تومن است و تازه می فهمد 220 هزار تومن باید بدهد. کارت عابر بانک همراهش نیست و یکی از ما با کارتمان از عابر بانک پول می کشیم. 
یکی از دوستان خارجی برایش سوال می شود ماجرا چیست. برایش عوارض خروج از کشور را توضیح می دهم و می گویم گران شده. با تعجب می گوید چه احمقانه! ما خارجی ها عوارض بدهیم منطقی تر است. 

بعد کمی فکر می کند و می گوید لابد کشورتان خیلی دوستتان دارد و نمی خواهد از کشور بروید بیرون. می گویم آره، کشورمان عاشق ماست. می گوید پس باید لاو تکس* بدهید دیگر. می خندیم.


*مالیات عشق

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۴۷
سورمه

اشتباه است که فکر کنیم جنگ ها یا کشتارها یک مرتبه اتفاق می افتند. برای وقوع جنگ، یک نفرت پراکنی تدریجی  لازم است. ما باید آدم هایی را دوست نداشته باشیم که بتوانیم به مُردنشان راضی شویم. آنها که جنگ را برای منافع یا قدرتشان لازم می دانند از این موضوع آگاهند. آنها با تبلیغات واضح یا نامریی، ما را به سمت این نفرت سوق می دهند و ما خیلی وقت ها ناآگاهانه آب را به آسیاب این نفرت پراکنی می ریزیم. گاهی هم این نفرت زاییده ترس است. ما را از یک قوم، از یک دین یا از یک کشور می ترسانند و اطلاعاتی به ما می دهند که در بهترین حالت تحریف شده است.

 آنچه اینجا نقش مهمی بازی می کند «کلیشه های ذهنی» است. در واقع کلیشه همان سیاه و سفید دیدن است. آن گزاره هاییست که با همه یا هیچ شروع می شود. «همه مسلمانان... » «همه یهودی ها ... » «هیچ زنی...» یا «هیچ مردی ... » و این به قومیت ها و کشورها هم تعمیم پیدا می کند. «همه ایرانی ها...» «همه افغانی ها... » «همه کردها...» «همه لرها...» «همه عربها...». 
ذهن ما کلیشه ساز است به این دلیل که لازم دارد اطلاعات را طبقه بندی کند تا بهتر در خاطرش بمانند، اما کلیشه ها در عین حال خطرناکند چون باعث می شوند ما انسان ها را محدود کنیم و نتوانیم واقعیتشان را ببینیم آنهم به دلیل چیزهایی مثل جنسیت، ملیت یا قومیت که هیچ انسانی نمی تواند خودش تعیین کننده آن ها باشد و با آن ها به دنیا آمده است.
کلیشه ها خطرناکند چون  اگر ناآگاهانه استفاده شوند می توانند آدم ها را از هم متنفر کنند، چون می توانند منجر به جنگ شوند، کشورها را تجزیه کنند و کوره های آدم سوزی و اردوگاه های کار اجباری به راه بیندازند. کلیشه ها خیلی کوچک و بی ضرر به نظر می رسند اما می توانند منجر به فاجعه شوند.
حالا وقتی جوک قومیتی تعریف می کنیم، لهجه کسی را مسخره می کنیم، به لباس متفاوت کسی می خندیم و آداب و رسوم دیگری را برنمی تابیم  باید یادمان باشد که هر چند کم، ما پیام آور جنگ هستیم. فقط با شناختن کلیشه ها و استفاده نکردن از آنها ممکن است بتوانیم روی آرامش را ببینیم. با تمرین احترام به تفاوت ها و سیاه و سفید ندیدن آدم ها به دلیل جبر جغرافیایی که در آن متولد شده اند و رشد کرده اند. 

بهتر است تمرین کنیم و مچ خودمان را بگیریم. ببینیم هر روز از چندتا کلیشه ذهنی استفاده می کنیم. چندبار صفتی را به کل یک ملت، یک قوم یا یک جنس تعمیم می دهیم. چندبار همه پیروان یک دین را باهم می نوازیم. در حرف های دیگران هم بگردیم دنبال کلیشه ها، در فیلم ها، در کتاب ها. حساس شویم و کم کم جلوی خودمان را بگیریم و جلوی دیگران را هم. 


پ.ن: نامه مهدی یراحی درباره فیلم لاتاری انگیزه نوشتن این پست شد. 

مرتبط:

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۳
سورمه

خبرهای این روزها درباره بچه دزدی ها و آزارکودکان و قتل و تجاوز به آنها ناامید کننده و ترسناک است. این فکر مدام در ذهنم رژه می رود که آدمیزاد چگونه موجودی است. چطور می شود در حق یک بچه انقدر بی رحم بود.
خارج از بحث های احساسی و ناراحتی هایی که فکر می کنم این روزها شامل حال خیلی از ما می شود اما فکر می کنم رسانه ای شدن این اتفاقات را باید به فال نیک گرفت. حقیقت این است که قبل از بنیتا و آتنا و ستایش هم چنین اتفاقاتی می افتاده است اما خیلی از آنها پوشیده می ماندند. به خصوص که بسیاری از کودک آزاری ها در چهاردیواری خانه و به وسیله نزدیکترین افراد خانواده صورت می گیرد. گرچه هنوز هم بیمارستان ها و مراکز درمانی ملزم نیستند موارد این چنین را گزارش دهند و نهادی وجود ندارد که والدین و سرپرستان کودک را به سزای اعمالشان برساند یا حداقل بچه را از آنها بگیرد.
یادم هست که وقتی مدرسه راهنمایی می رفتم برای اولین بار درباره خانواده ای شنیدم که بچه شان را در خانه آزار می دادند و انقدر به این کار ادامه داده بودند که بچه مرده بود. این خانواده همسایه یکی از هم کلاسی هایمان بودند و اینطور بود که خبرها به ما می رسید.  کودک را با سیگار و کفگیر داغ سوزانده بودند، بارها و بارها و آخرین بار از ضربه ای به سرش مرده بود. بچه هنوز به سن مدرسه هم نرسیده بود. برای منی که آن وقت ها دوازده سیزده ساله بودم چنین خبری مثل پتک بود. آدم توی آن سن و سال فکر نمی کند همچین اتفاقی ممکن باشد! شاید از همان روزها کم کم به این واقعیت پی بردم که خانه های زیادی در شهر هست که اتفاقاتی مشابه در آنها رخ می دهد اما هیچ فریاد رسی نیست. 
اینکه مردم با اطلاعاتی که امروز به دستشان می رسد درک کنند که ما دچار چه خلاهای قانونی عجیبی هستیم و چه تبعیض هایی را به نام قانون در محکمه هایمان اجرا می کنیم خوب است. این تعجبی که در مردم می بینم خوشحالم می کند، وقتی که ماجرای تفاضل دیه را می شنوند و می فهمند در قانون ما بابت اعدام مردی که به عمد زنی را کشته باید نصف دیه را به خانواده قاتل پرداخت.
ولی امیدوارم مردم به دنبال دانستن بیشتر درباره قانون باشند. مثلا بفهمند که قانون  ما پدری را که بچه اش را می کشد قصاص نمی کند. بدانند که قانون ما در هیچ حالتی وارد چهاردیواری خانه ها نمی شود حتا اگر بچه ای در حال مرگ باشد یا به او تجاوز شده باشد. 
وقتی مردم بدانند واکنش نشان می دهند و می توان این ها را تغییر داد اما تا وقتی واکنشی نشان نمی دهیم وضعیت به همین ترتیب ادامه خواهد داشت. 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۱
سورمه

مراجعم ارمنی بود. گفت ما اقلیت های مذهبی نمی تونیم تو شرکتای دولتی استخدام بشیم. فکر کردم به ظلمی که می کنیم به خاطر دین. فکر نکنم خدا از بنده های بی خدا هم فرصت هاشون رو نمی گیره. چه برسه به هموطن ارمنی که خداپرسته،فقط روش پرستیدنش فرق می کنه یا شاید از خیلی از مسلمون ها روش بهتری داشته باشه. کی می دونه کدوممون مومن تریم؟ بماند که سوال اصلی باید این باشه که آیا دین اشخاص غیر از شخصی بودن ربطی به عملکرد سازمانیشون داره؟

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۷
سورمه

این کلمه خاله خانباجی نمی دانم از کجا آمده یا این توهم  که خاله زنک بازی فقط مختص زن هاست. ممکن است دلیل اصلیش این باشد که قلم عموما در دست مردان بوده و البته تا مدت های مدید زنان را به فضای مردانه راهی نبوده تا از نزدیک ببینند بین مردان هم خاله خانباجی به وفور یافت می شود و هم خاله زنک فراوان است. اما خوب فرهنگنامه ها و شعرها و کتاب ها را هم بیشتر مردان نوشته اند و گویا خیلی اهل سوزن زدن به خود هم نبوده اند و همه صفات آزارنده را نسبت داده اند به زنان. به هر حال  امروز که می دانیم مردان پا به پای زنان یا حتی بهتر و قوی تر از آنان در عرصه های خاله خانباجی گری و خاله زنک بازی ظاهر می شوند می توانیم کلمات جدیدی برای خطاب این دوستان ایجاد کنیم تا از اختلاط بی مورد هم جلوگیری کرده باشیم.
 بعد از استفاده از واژه عمومردک به جای خاله زنک  بهتر است معادل مردانه ای هم برای خاله خانباجی اختراع کنیم.
خاله خانباجی از واژه خاله+خان+باجی تشکیل شده. به جای خاله می توانیم از دایی استفاده کنیم. خان هم مخفف خانم است که به جایش می شود آقا گذاشت و باجی هم در ترکی به معنای خواهر است که معادل مردانه اش می شود گارداش یا همان برادر. در نتیجه به واژه دایی-آقا-گارداش می رسیم. یکجور خوش آهنگی هم هست. 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۲:۰۸
سورمه

راه افتادیم برویم پارکینگ پروانه. خیابانها خلوت بود. از حافظ انداختیم توی جمهوری. یک ماشینی آمد کنارمان. حواسم نبود. شنیدم طرف با یک لحن ولنگاری می گوید «چطوری مامان» برگشتم دیدم بله، دارند به مامان متلک می اندازند. به عادت همه سالهایی که توضیح لازم شده ایم باید بگویم که مامان یک فرهنگی بازنشسته است با ظاهر بی نهایت ساده، انقدر که گاهی بهش غر زده ام یک چیزهایی را که هر دختری بلد است به من یاد نداده.
نگاهشان کردم، با تعجب. انگار که تازه متوجه من شده باشند یک لبخند گندی زدند توام با یک نگاه گندتر.  دیگر نگاهشان نکردیم. دور شدیم. هیچ چیز نگفتیم. حتی با هم حرف نزدیم.  ولی معلوم بود حالمان بد شده چون پارکینگ را رد کرده بودیم بی آنکه متوجه باشیم. رفتیم پایین، از میدان توپخانه دوباره آمدیم بالا، یک چراغ را هم رد کردیم... 

به همین سادگی لحظه ها خراب می شوند.
البته با حال و هوای پارکینگ و خریدهایمان همه چیز یادمان رفت...

 شاید هم نرفت.

***
دارم درباره زنان و شهر مطلب می خوانم. جالب است که خیلی از مشکلاتی که ما اینجا داریم بقیه زن ها هم در بقیه دنیا دارند. فرقش این است که آنها درباره اش کلی مطلب نوشته اند و دنبال راه حل اند، ما اما نه.
یک جایی خواندم خیلی از مردها مزاحمت های خود برای زنان را کم اهمیت تلقی می کنند و فکر نمی کنند زنان را ناراحت می کند. البته باید دید اصلن مردها به «آرامش» زن ها چقدر فکر می کنند، حتی به آرامش زنانی که دوستشان دارند، و منظور از آرامش چیست. 

 زن های زیادی را دیده ام یا درباره زنان زیادی شنیده ام که آزارهایی که دیده اند را هرگز برای مردانشان بازگو نکرده اند، احتمالن از ترس اینکه همه چیز بیفتد گردن خودشان یا خاطر مردشان مکدر شود. شاید اینجور وقت ها مردها «خوب» گوش نمی دهند. این خیلی بد است چون مردها فرصت دانستن مشکلات زنان را از دست می دهند و زنان هم حمایتی را که لازم دارند به دست نمی آورند. اگر زن ها برای مردها از تجربه های تلخ خود در خیابان ها، وسایل نقلیه، پل ها، زیرگذرها، پیاده روها و پارک های شهر می گفتند مطمئنم مردهایی بودند که با مراقبت بیشتری رفتار کنند و به فکر کمک باشند.
من همیشه سعی می کنم ترس هایم از شهر را برای مردان اطرافم بازگو کنم. بگویم که می ترسم از کوچه های خلوت و تاریک، و رد شدن از پل های عابر پیاده در شب که با بیلبوردهای بزرگ پوشیده شده اند. بگویم ترجیح می دهم همیشه صندلی جلو تاکسی ها تنها بنشینم و هیچ مردی کنارم نباشد. انقدر تجربه های بد در مینی بوس های شهر داشته ام که از وقتی توانستم دیگر سوارشان نشدم. طنز تلخ ماجرا این بود که مامان و بابا فکر می کردند مینی بوس ها چون شلوغند، امن هم هستند ولی خیلی اشتباه می کردند. رد شدن از بین یک عده مرد که وسط پیاده رو جمع شده اند هنوز برایم سخت است انقدر که از نوجوانی دراین  تجمعات متلک شنیده ام. خیلی طول کشید تا با تنها بیرون رفتن و تنها بودن در شهر راحت شوم. به هر حال تحمل مزاحمت ها وقتی حتی یک زن دیگر با شماست راحتتر است و احساس امنیت بیشتر. 

هر وقت با مردی قدم زده ام بهش گفته ام که اگر او با من نبود مثلن از فلان مسیر نمی آمدم یا فلان مسیر را تا انتها نمی رفتم یا از کنار فلان آدم ها رد نمی شدم، برای اینکه بداند شهری که درش قدم می زند برای من و از چشم من یک شکل دیگر است و با محدودیت هایی که او به دلیل جنسیتش درک و تجربه نمی کند.

 من هنوز نمی دانم در موقعیتی مثل موقعیت بالا عکس العمل درست چیست ولی فکر نمی کنم سکوت باشد، که اگر درست بود تا امروز با اینهمه سکوت باید مزاحم و مزاحمتی وجود نمی داشت. 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۷
سورمه

ماجرای اعظم را جسته گریخته خوانده بودم. بیشتر تیتر وار. جرات نکرده بودم بروم جزییاتش را بخوانم. می دانستم خیلی ناراحتم خواهد کرد. شماره 18  مجله زنان امروز که آمد درباره اعظم هم مطلب کار کرده بود. نشستم به خواندن. راستش چیزی که به گریه ام انداخت شکنجه های وحشیانه و عجیب غریب شوهر اعظم نبود. چیزی که باعث شد تحمل خواندن ادامه مطلب را  نداشته باشم وساطت پلیس و مسئول کمپ اعتیاد و فشارشان روی اعظم بود که باعث می شود شکایتش را پس بگیرد. حالم بهم می خورد. خیلی دلم می خواهد بدانم الان کجا هستند و از حال اعظم خبر دارند یا نه. از جای سوختگی هایش، از کوفتگی ها و درد بدنش، از زخمهایش چیزی به گوششان خورده؟ دلم می خواهد بدانم حالا هم دوست دارند بیایند پا در میانی؟ می خواهم بدانم آنها که اینجور وقت ها سخنرانی ها در باب بخشش ایراد می کنند بعدش که کتک خوردن ها و آزار و اذیت ها شروع می شود کجا غیبشان می زند. آنها که از بخشش حرف می زنند چرا قبلش از آدم ها نمی پرسند اصلن ماجرا چیست و چه چیزی قرار است بخشیده شود؟ لابد ازشان که بپرسی از جایگاه والای خانواده حرف می زنند و نقش پدر برای بچه ها ولی از خودشان نمی پرسند که پدری که فقط کتک زدن بلد است ممکن است به چه دردی بخورد؟

وقتی ماجرای اعظم را می خواندم از  خشونت مردی که از انسانیت بویی نبرده است گریه ام نگرفت از بی مسئولیتی خودمان گریه ام گرفت از بی مسئولیتی جامعه و قانونی که انگار برای زن ها و بچه ها نیست و مثلا به نفع نهاد خانواده است، خانواده ای که گاهی زن ها و بچه ها درش کتک می خورند، تحقیر می شوند و حتی می میرند ولی باز هم در و همسایه نمی روند ببینند چه خبر است چون آنچه درون خانواده می گذرد به کسی مربوط نیست، فقط به مرد خانواده مربوط است لابد و در مسائل خصوصی نباید دخالت کرد.  بالاخره در قانون ما مرد صاحب اختیار زن و بچه اش است، نهایتن می کشدشان، چند وقتی می رود زندان و بعد همه چیز فراموش می شود. سر کسی برای دردسر درد نمی کند. بعد هم خودمان را توجیه می کنیم که: لابد قضیه ناموسی بوده و همه چیز تمام می شود، بی اهمیت و مختصر.

اعظم توانسته بود با هر بدبختی که بود از شوهرش شکایت کند ولی از شکایت منصرفش کردند. یکبار دیگر  هنگام کتک خوردن توانسته بود به همسایه پناه ببرد و پلیس خبر کند ولی پلیس برش گردانده بود خانه و گفته بود «بیا خانم برو سر زندگیت. قول داده دیگه کتکت نمی زنه». دوست دارم بدانم همه آنها که اعظم را به درون خانه ای می فرستادند که سخت ترین شکنجه ها را در آن دید حالا کجا هستند؟ وجدانشان درد که نه، حداقل کمی خراش برداشته است؟

اعظم هیچ کاری بلد نیست. هیچ مهارتی ندارد که بتواند پول دربیاورد. شغلی برایش وجود ندارد. هیچ کس را ندارد که ازش حمایت کند. این ماجرا اگر رسانه ای نمی شد هنوز هم هیچ کس را نداشت. بهزیستی تازه بعد از رسانه ای شدن ماجرا و حرف های مولاوردی سراغ این زن آمده است.

و  هنوز در جامعه ما  به زن ها می گویند بنشینید خانه و کار نکنید چون مرد نان آور خانواده است و رییس خانواده. ولی هیچ نمی گویند وقتی رییس خانواده  توی خانه شکنجه تان می کند چه کنید؟ اگر هیچ کس را نداشتید از کجا خرج زندگی را بدهید؟ از آن بدتر اگر کسی را داشتید و او معتاد و خشن و متوهم بود به کجا پناه ببرید؟ اصلا جایی برای پناه بردن هست؟

اگر این ماجرا رسانه ای نمی شد احتمال مرگ این زن بسیار زیاد بود. شاید آنوقت بعضی ها وجدانشان بیشتر درد می گرفت که باعث مردن زنی شده اند. اما دیگر سودی نداشت. شاید حالا هم سودی نداشته باشد برای زنی که از درون مرده است.

نمی دانم کی قرار است زمانش برسد که هر پیوند متعفنی را خانواده ننامیم و بفهمیم که قرار نیست هر چه اجدادمان می کردند بکنیم. شاید وقتش رسیده کمی از مغزهایمان استفاده کنیم و فقط تکرار کننده حرف هایی که شنیده ایم نباشیم. عوض کنیم این فرهنگ پوسیده را که به فردیت آدم ها و خصوصن زن ها بهایی نمی دهد و به زور در فضایی که نمی خواهند نگهشان می دارد. شاید زمانش رسیده که بفهمیم زن و مردی که پدری و مادری کردن بلد نیستند همان بهتر که در کنار فرزندانشان نباشند، چرا که می توانند از هر غریبه ای برای فرزندشان خطرناک تر باشند.

 کاش روزی برسد که فقط وقتی حاضر شدیم در قبال ستمدیده ای مسئولیت بپذیریم، حرفش را بشنویم، کمکش کنیم و تنهایش نگذاریم و بعد از اینکه  حس کردیم ممکن است ذره ای بتوانیم خودمان را جای او بگذاریم، به خودمان اجازه بدهیم درباره بخشش دهان باز کنیم. کاش روزی برسد که هر جا ظلمی دیدیم فارغ از مصلحت اندیشی ها اعتراض کنیم. کاش روزی برسد که به هر زن و مردی اجازه بچه دار شدن ندهند. کاش روزی برسد که برای زنی که سیاه و کبود شده، بدنش سوخته و هزار یک بدبختی کشیده است، جدا شدن و خلاصی از باعث و بانی این بلاها انقدر سخت و طولانی و پر از اما و اگر نباشد. کاش روزی برسد که اعظم ها دیده  شوند، کسی به فکرشان باشد و پناهی داشته باشند.

و کاش روزی برسد که جرم آزار انسان از فکر کردن سنگین تر باشد.

 پیوندهای مرتبط:

اعظم زنده است

نگاهی به زمینه ها و بازدارنده های فاجعه های مشابه اعظم

شوهر اعظم: من بی گناهم

بی تفاوتی جامعه و مسئولان به افزایش خشونت


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۱
سورمه