سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

در ادبیات روان شناسی صنعتی و مدیریت وقتی از لزوم تغییر و تحول در سازمان صحبت می شود یکی از دلایلی که خیلی به آن اشاره می شود سرعت رقابت در بازار است. مثلن گفته می شود باید به نیروی انسانی در سازمان اهمیت داد، سازمان ها روابط با کارکنان را ارتقا ببخشند، با کارکنان صادق باشند، جلوی اشتراک اطلاعات ارزشمند را نگیرند، تفویض اختیار کنند، آموزش دهند و چه و چه و بعد که می پرسی چرا می گویند رقابت در بازار. خوب حتمن می دانید که مثل بیشتر علوم علم مدیریت، روان شناسی و روان شناسی صنعتی هم وارداتی هستند و بسیاری از مقاله های ما با پیشینه و دلایل مقاله های غربی نوشته می شوند. بله در غرب رقابت در بازار وجود دارد ولی ما باید از خودمان بپرسیم در ایران هم چنین رقابتی در صنایع هست؟ شاید چون رقابتی نیست مقاله ها در حد مقاله باقی مانده اند و کار عملی ناچیزی در رابطه با تحول سازمان ها و اهمیت بیشتر به نیروی انسانی صورت گرفته است.

ظاهرن ما مصداق بارز ضرب المثل «اومد راه رفتن کبک رو یاد بگیره راه رفتن خودشم یادش رفت» هستیم. نه تنها در رابطه با ادبیات سازمانی که به طور کلی در رابطه با مدرن شدن در تمام زمینه ها. ما آنچه که واقعن می توانستیم از تاریخچه و میراثمان در راستای موفقیت استفاده کنیم به طور کامل ندیده گرفتیم و از غرب هم تنها ظواهر را وارد کردیم. مثلن چند روز قبل خبر آمد که ما قنات هایمان را ثبت جهانی یونسکو کرده ایم. در سرزمین ما قنات یکی از راه های ذخیره و برداشت آب بوده است. پدران و مادران ما به درستی دریافته بودند که در کشوری با اقلیم ایران، آبی که در معرض تابش خورشید باشد تبخیر می شود و این گونه مقدار زیادی از منابع آبی از دست خواهد رفت، به  همین علت قنات و کاریز و آب انبار می ساختند. تمام سازه های اینچنین آب را در معرض تابش آفتاب قرار نمی دانند. اما ما همه این دانسته ها  را کنار گذاشتیم، سدها را وارد کردیم و تلاشی برای مدرن کردن آنچه خود داشتیم نکردیم. این کار را با معماریمان هم انجام دادیم. در مصرف روزانه مان هم همین اتفاق افتاد. ما حتی از وسایلی که ساختن آن را بهتر از مردمان سرزمین های دیگر بلد بودیم ،مانند انواع صنایع دستی، گذشتیم و برای دخترانمان ظروف و فرش و پرده های خارجی خریدیم.

اگر به سازمان ها برگردیم یکی دیگر از مصادیق این رفتار دوگانه، طراحی فضاهای سازمانی است. ایرانیان تا دوره پهلوی اول خانه هایی با معماری درونگرا داشته اند. خانه های بدون پنجره با بیرونی ساده و دارای حیاط و حوض. برای ایرانی ها حتی زن و مرد بودن کسی که در خانه را به صدا در می آورده مهم بوده است. خانه ها اندرونی و بیرونی داشته اند. دالان و هشتی برای وقفه انداختن در ورود افراد و دیده نشدن داخل خانه طراحی شده بودند. بعد مدرن شدیم و بدون در نظر گرفتن اقلیم، دما، مصالح و شاید از همه مهتر عادت های تاریخی مان این مدرن شدن را تا جایی پیش بردیم که رسیدیم به سازمان هایی با اتاق های بدون دیوار، پارتیشن های کوتاه و بلند که چیزی به نام حریم خصوصی در آنها وجود ندارد. جالب است بدانیم که امروز حتی در غرب هم درباره طراحی فضاهای سازمانی به صورت باز مناقشه در گرفته است و برخی تحقیقات نشان می دهد که این طراحی مناسب نیست و می تواند باعث کاهش عملکرد سازمانی شود.

فکر می کنم ما در هر جا که هستیم و در موضوعات مختلف باید به بحث بومی کردن توجه کنیم. در خانه، سازمان، محیط زیست، شهرسازی، معماری و حتی روابط شخصیمان. هر گردی گردو نیست و هر چیزی که برای دیگری خوب است ممکن است برای ما خوب نباشد یا حداقل علت های خوب بودن متفاوت باشند و حداقل قرار نیست وقتی می بینم آنچه وارد می کنیم در کشور مبدا دیگر منسوخ و مطرود شده بر وارد کردن آن اصرار بورزیم، اتفاقی که متاسفانه از خیلی جهات دارد  می افتد . انگار در بعضی موارد ما وارد کننده علم پنجاه سال پیش دنیایی هستیم که خودش هم آنچه پنجاه سال پیش بوده را نقد می کند و قبول ندارد. شاید  نیاز اولیه ما تحلیل بیشتر خودمان و شناخت نیازهای واقعیمان است تا بعد به بتوانیم برایشان راه حل پیدا کنیم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۹
سورمه



چند وقتی است یک کتاب فروشی زیر پل سیدخندان باز شده. چند باری از جلویش رد شده بودم ولی فرصت نداشتم داخلش را ببینم. ویترینش که از بیرون خیلی جذاب و  وسوسه انگیز بود. سیدخندان واقعن یک کتابفروشی اینچنین کم داشت به خصوص در آن قسمت زیر پل بین شریعتی و سهروردی، با یک فضای راحت برای پرسه زدن.

چند روز پیش بالاخره فرصتش پیش آمد و رفتم داخلش را دیدم. فضای راحت با انرژی مثبت و موسیقی خوب که در فضا پیچیده بود و فروشنده های خوش اخلاق. از آنطرف ها رد شدید بهشان سر بزنید.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۷
سورمه

دیروز همراه یک تور تهرانگردی بودم درباره مصدق. سرپرست گروه تاریخ را برایمان دوره کرد و از تولد تا مرگ مصدق را شیرین و با جزییات برایمان تعریف کرد. یک جاهایی اشکم سرازیر شد از سرنوشت مان. از دسیسه چینی ها و نقشه های عجیب و غریبی که برایمان کشیدند. دیروز که همراه قصه کودتا 28 مرداد  و سر مزار کشته شدگان سی تیر بودم فکر نمی کردم چندساعت بعد در کشور همسایه کودتا شود.

گویا کودتا در ترکیه شکست خورده و امیدوارم شکست خورده بماند و باعث مشکلات بیشتر برای ترکیه نشود. برعکس بعضی ها که در همین چندساعت گفتند دلشان خنک شده و اردوغان حقش بود من فکر می کنم اینجور وقت ها نباید انقدر خودخواه بود و به شخصیت ها فکر کرد. باید به مردم آن سرزمین فکر کرد و عاقبتشان. بگذریم از اینکه ناامنی در کشورهای دور و بر ما برای ما هم خوب نخواهد بود.

کودتای 28 مرداد برای مردم ایران آنچنان ناامیدی و افسردگی به همراه داشت و آنچنان اثرات عمیقی گذاشت که هنوز از بین نرفته است و در ناخوآگاه ما باقیست. ما هنوز حق داریم به قدرت های جهان به خاطر آنچه شصت سال پیش بر سر ما آوردند بدبین باشیم. شصت سال یعنی همین چند وقت پیش. یعنی آدم های زیادی دور برمان هستند که آنوقت ها هم بوده اند و بدتر از آن، انگار هنوز خیلی چیزها تغییر نکرده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۰۲
سورمه

مرد ۴۳ ساله است و زن ۳۵ ساله. سه بچه دارند دو دختر و یک پسر. بزرگترینشان دانشجوست و کوچکترینشان راهنمایی. خانه شان کمتر از پنجاه متر است با یک اتاق خواب. مرد ۱۲ ساعت در روز کار می کند. زن خانه دار است. مشکل مرد اینطور که بیان می کند کم شدن ارتباط عاطفیشان در این دوسال است و البته کم شدن ارتباط جنسی و بی میلی زن. بحث جلو می رود حرف می زند از بی حوصلگی زن، حضور دائمی بچه ها، و کمبود جا. از حرف هایش می فهمم زن یکبار همین چندماه پیش کلی قرص خواب خورده. نمی دانم چرا مرد روی این حرفش خیلی نمی ماند. زن بی حوصله است،بیرون نمی رود،رابطه اش با فامیلش قطع است،دوستی ندارد،کار نمی کند،تفریح نمی کند...  افسرده است. 
مرد مدام از این می گوید که چقدر زنش را دوست دارد و تا به حال به کسی بد نگاه نکرده و فکر بودن با کس دیگری نبوده و نیست. به شک هایش درباره برادرش می گوید. به اینکه دوست دارد زنش چطور لباس بپوشد. از ترسهایش درباره از دست دادن زنش.  

به همه خانه های کمتر از پنجاه متر فکر می کنم. به همه زن های خانه دار و مردان کارگر با ۱۲ ساعت کار و شیفت شب. به بچه های قد و نیم قدشان. به آرزوهایشان برای سکس. به زن و مردی که چون هیچ جایی برای انجام«آن کار»ندارند باهم می روند حمام. به بچه هایی که  دست زدن پدرشان به مادرشان را بد می دانند.  به زن و مردی فکر می کنم که می نشینند جلوی تلویزیون و سریال های رنگ و وارنگ می بیندد با خانه های درندشت، روابط پر از خیانت، رابطه های جنسی زیاد...

می روم به گذشته ها. به مردمی فکر می کنم در خانه های حیاط دار زمان پهلوی اول که چندتا خانوار توی یک خانه زندگی می کردند، هر کدام در یک اتاق. بعد شب های تابستان همه جا می انداختند توی ایوان یا بالای پشت بام می خوابیدند. همه همسایه ها انگار فامیل بزرگی بودند باهم. به روابطی فکر می کنم که توی این خانه ها شکل می گرفت. اذیت های جنسی، بچه آزاری ها، روابط نامشروع. و همیشه پوشیده می ماند. یاد کتاب همسایه های احمد محمود می افتم که تصویری اینچنین را در کتاب نشانمان می دهد. کتابی که هم قبل انقلاب ممنوع بود و هم بعد انقلاب. 
به حرف های این روزهای بعضی کارشناسان فکر می کنم که حرف از مهم بودن سکس می زنند، اهمیت سکس در طلاق ها. به همه تبلیغات ماهواره برای سایز سینه و افزایش میل جنسی فکر می کنم. آیا کسی تا به حال به تاثیر متراژ خانه روی سکس فکر کرده؟ یا تاثیر تعداد بچه ها روی میل جنسی؟ یاد کتاب «و حتی یک کلمه هم نگفت» هاینریش بل می افتم. الان بهتر می فهمم چرا این کتاب سال هاست تجدید چاپ نمی شود. 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۱
سورمه

میم تعریف می کند  در اتوبوسی که از شهر ایکس به شهر ایگرگ می رفته با شاگرد راننده سر دمای داخل اتوبوس و گرما بحثش شده و طرف جلوی چند نفر دیگر به میم توهین کرده. بعد معلوم شده طرف اصلن شاگرد راننده نبوده و پسر صاحب اتوبوس بوده و دانشجوی فوق لیسانس و لابد فکر می کرده که هر کس با اتوبوس مسافرت می کند قاعدتن از یک دانشجوی فوق لیسانسی که بابایش یک اتوبوس دارد کم ارزش تر است و می شود بهش توهین کرد. میم می گفت برای پسره عجیب بوده که میم جوابش را داده و بهش اعتراض کرده که این چه طرز حرف زدن با مسافر است.

خلاصه میم پی قضیه را گرفته و به تعاونی مذکور زنگ زده و ماجرا را تعریف کرده و گفته شکایت قضایی می کند. تعاونی هم خودش پیگیر شده و به میم زنگ زده اند که ما این اتوبوس را کلن از خط می اندازیم بیرون. یه کم دل میم سوخته که اینها از کار بیکار می شوند ولی همچنان سر شکایتش هست ولی می گفت شاید آخرش رضایت بدهم.

شاید کس دیگری جای من بود به میم می گفت آره رضایت بده و دیگر متنبه شدند و بیکار می شوند گناه دارند و اینها. ولی من بهش گفتم رضایت نده.

می دانید چیزی که من دارم این روزها می بینم این است که خیلی از بلاهایی که دارد سر ما می آید از دزدی و دروغگویی گرفته تا هزار چیز دیگر اصلن تقصیر آن دسته ای از ماست که فکر می کنیم خیلی صبور و دلسوز و دل رحمیم. در حالیکه  فقط آدم های بی ثبات و بدون عزت نفسی هستیم که هیچ ارزشی برای خودمان قائل نیستیم و چهارچوبی نداریم. خط قرمزی نداریم که وقتی آدم ها از آن رد شدند بزنیم به سیم آخر و ترمز دستی را بکشیم. ما غرغر می کنیم ولی اعتراض نمی کنیم. تهدید می کنیم ولی تهدیدهایمان را عملی نمی کنیم. داد و بی داد می کنیم ولی سر بزنگاه غیبمان می زند. خیلی از آدم هایی که امروز سر ما را کلاه می گذارند همان هایی هستند که از چیزهای کوچک تری شروع کردند ولی ما هیچ چیز بهشان نگفتیم. جایمان را در صف ها گرفتند، بقیه پولمان را ندادند، با ما بد حرف زدند، جواب سربالا بهمان دادند یا حتا بهمان توهین کردند و ما به خاطر ترس یا حوصله دردسر نداشتن یا راه افتادن کارمان بی خیالشان شدیم و یکجوری خودمان را گول زدیم. اینها که می بینید امروز گاهی جان و مال مردم برایشان بی اهمیت است یک دلیلش این است که دیده اند برای خود ما هم مهم نیست.

خلاصه که به نظرم این حرف ها که در باب ارزش بخشش می زنند خیلی هم درست نیست یا حداقل کاملن  تک بعدی است.  بخشش آداب دارد. آدمی که پشیمان نیست یا هیچ کاری برای جبران اشتباهش نکرده، نباید بخشیده شود چون این به معنی تایید اشتباه اوست. این بخشیدن ها یعنی من اشتباهت را تایید می کنم باز هم این کار را بکن، باز هم این بلا را سر مردم بیاور، چون آنها هم بدتر از من به سادگی چشمهایشان را روی این اشتباهات خواهند بست.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۶
سورمه

یک جایی باید باشد برای تسلی دادن آدم هایی که همه بارها روی دوش آنهاست. آنها که همش فکر این هستند که کسی نباید مشکلاتشان را بفهمد. آنها که بار کل زندگی را به دوش می کشند و خم به ابرو نمی آورند. آنها که دنبال جلب ترحم کسی نیستند محکم اند صبورند رازدارند و از همه بدتر فکر می کنند اگر دردشان را باکسی شریک شوند آبرویشان رفته. یک فکری باید برای اینها کرد. اینها ممکن است از غصه دق کنند ولی کسی نفهمد چرا. زیر بار غم و عصبانیت له شوند ولی صدایشان در نیاید. اینها گاهی گیر کرده اند در وضعیتی که حس می کنند فقط آنها هستند که می توانند زندگی کس دیگری را نجات دهند این کس دیگر ممکن است دوست، پدر، مادر، بچه، شوهر یا زن باشد اینها حواسشان به خودشان نیست. یکی باید باشد اینها را با خودشان آشتی دهد. بهشان بگوید ببین دنیا بالاخره بدون تو، بدون ما هم یکجوری می چرخد. تا حالا نشده یکی رفته باشد یا حتی مرده باشد و به دنیا بر خورده باشد. زندگی ادامه دارد و ما را به جاییش حساب نمی کند. تازه شاید اگر آدم ها را به حال خودشان رها کنیم بیشتر مغزشان را به کار بیندازند و بیشتر سعی کنند بار خودشان را خودشان به دوش بکشند. جایی باید باشد برای زدن این حرف ها.

صبح دوستی برایم فاش کرده که چند ماه است فهمیده پسرش معتاد است و حالا نمی داند چه خاکی توی سرش بریزد. از مغزم نمی رود بیرون. تصویرش توی ذهنم است که بعد از اینکه یکی یکی اعضای خانواده اش را برایم می شمارد که حالا با این فاجعه چکار می کنند و غصه همه شان را می خورد بهم نگاه می کند و می گوید «ولی کی به فکر منه؟» خودش هم می داند کسی به فکرش نیست.

 بعضی آدم ها تکیه گاهی ندارند. در واقع خودشان نخواسته اند که حمایت کسی را داشته باشند. همیشه نقش تکیه گاه را خودشان بازی کرده اند. هیچوقت نتوانسته اند از کسی دست بکشند. همیشه بیشتر به فکر دیگری بوده اند تا خودشان. تا آمده اند به فکر خودشان باشند احساس گناه کرده اند که حالا بچه ام، شوهرم یا مادرم چه می شود... و از طرفی نخواسته اند از کسی کمک بگیرند یا سفره دلشان را باز کنند. انگار بهشان احساس ضعف می دهد این کارها.

گرچه حالا هم که یکیشان برای من حرف زده واقعن نمی دانم چطور می شود کمکش کرد. خیلی سخت است اینجور وقت ها که نمی دانی برای کسی که درد می کشد و دوستش داری چه می توانی بکنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۲
سورمه

قسمت اول این مطلب


مدل محیطی دختران

اگر کودکی را به عنوان دوره ای برای آماده سازی برای بزرگسالی در نظر بگیریم، در می یابیم که برای قرن ها طول دوره کودکی پسران دو برابر دختران بوده است. تاریخچه ی کودکی دو ویژگی ظاهرا متناقض را درباره بلوغ دختران توصیف می کند: از طرفی دختر بسیار پیش از پسر بالغ می شود و از طرف دیگر حتی زمانی که بالغ شده است کودک باقی می ماند.

آریس (1962) درباره بلوغ زودرس دختران می گوید: «جالب است که  تلاش برای متمایز کردن کودکان (از بزرگسالان) تنها محدود به پسران است... چنانکه جدا کردن کودکان دختر از زندگی بزرگسالانه کمتر از آن است که برای پسران صورت گرفته است».

علیرغم درگیری زودرس دختران با بزرگسالان، آنها هیچوقت به بلوغ نمی رسند. همانطور که کودکی به عنوان وضعیت اجتماعی وابسته به بزرگسال تعریف می شود، یا به عنوان وضعیت عدم جهت گیری فرهنگی، یا عدم بلوغ روانشناختی، دختر حتی بعد از ازدواج و مادر شدن هم در این وضعیت باقی می ماند. هال (1904) توضیح می دهد که زن ها هیچگاه از دوره نوجوانی خارج نمی شوند- از نظر روانشناختی و احساسی رشد آنها در دوره نوجوانی متوقف می شود.

سامرویل (1982) ادعا می کند (بر اساس نوشته های یونانیان) تفاوت سنی و تجربه زیاد بین شوهر و زن، زن را بیشتر به دنیای کودکانش نزدیک می کرد تا دنیای شوهرش. سارتر در زندگینامه اش (کلمات) به یاد می آورد که چطور در کنار مادرش در اتاق کودکی او بزرگ شده است. از احوال نورا (شخصیت نمایشنامه خانه عروسک ایبسن) ما می فهمیم که جامعه از زن انتظار داشته است که نابالغ باقی بماند و شخصیتش را طوری پی ریزی کند که در تمام طول عمرش وابسته، مطیع و شکرگزار باشد. محیطی که دختر در آن رشد می یافت طوری سازماندهی می شد که ابزاری برای در چهارچوب قرار دادن شخصیت او به وجود بیاورد و او را در مسیری قرار دهد که تشخیص  ارزش ها و دانش، از بالا بر او اعمال شود.

مدل محیطی برای دختران دو مرحله اصلی داشت: اول در خانه پدر و بعد در خانه شوهر.

پ.ن: فکر می کنم این مطلب ایسنا خیلی با متن بی ارتباط نباشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۳
سورمه

پرویز تناولی به دلیل نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی از طریق مجسمه سازی با شکایت نیروی انتظامی ممنوع الخروج شده است. اینکه چطور با مجسمه سازی می شود به انتشار اکاذیب پرداخت را لابد نیروی انتظامی با ذهن روشن و غیر مشوشش می تواند توضیح بدهد ولی چیزی که این روزها بعد از مرگ کیارستمی و پهن کردن فرش قرمز برای جسدش بیشتر خود را به رخ می کشد این است که در این سرزمین هنرمند خوب، هنرمند مرده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۰۰
سورمه

دارم بخش هایی از کتاب Women and The Environment را می خوانم. کتاب متعلق به سال 1994 و از سری کتاب های Human Behavior and Environment است.

در روان شناسی مبحثی هست به نام روان شناسی محیط که به بررسی تاثیر محیط بر انسان و بالعکس می پردازد. در واقع مدعی است که ما و محیط بر هم تاثیر می گذاریم. معماری فضاهای مختلف، طبیعت، صدا، نور و تغییرات محیط همه بر ما و روانمان موثرند. اما این کتاب انحصارن به محیط و زن پرداخته است. چیزی که در کتاب برایم جالب است تاریخچه هاست. اینکه زن ها در تاریخ تا چه حد می توانسته اند از محیط استفاده کنند و این توانایی یا عدم توانایی در استفاده از محیط چه تاثیری بر زندگی شان داشته است، تاثیراتی که گاه تا امروز ادامه دارد.

در واقع وقتی کتاب را می خوانید به مسائلی پی می برید که ممکن است تا به حال به آنها فکر نکرده باشید یا به نظرتان مهم نیامده باشند. مثلن آیا قوی بودن هوش فضایی در مردان نسبت به زنان ممکن است ارتباطی به استفاده وسیع تر آنها از محیط اطراف و آزادی بیشترشان برای دوری از خانه داشته باشد؟ یا چه شد که غربیان روزگاری به این نتیجه رسیدند که مدارسشان مختلط باشد در حالیکه زمانی پیش از آن آموزش دختران برایش اهمیتی نداشت.

این مقدار باریک بینی اروپاییان در تاریخشان، مکتوب کردن چیزهای کوچک، و تحقیقشان نسبت به همه چیز باعث می شود تا حد زیادی بفهمم چرا ما انقدر عقب هستیم. واقعیت این است که ما هیچوقت تا این حد به شناخت خود نزدیک نشده ایم یا برایش تلاش نکرده ایم که بعد بخواهیم تغییری ایجاد کنیم. حتی بسیاری از اثار مکتوبی که ما را با گذشته خودمان آشنا می کند به دست غیرایرانیان نوشته شده است. ما به طور کلی ملت نویسایی نبوده ایم.  در واقع بسیاری از تغییراتی هم که در دوران مختلف ایجاد کرده ایم صرفا کپی برداری و بدون هیچگونه پشتوانه تحقیقاتی و بررسی تاریخی و کاملا سلیقه ای بوده است.

بخش کوچکی را که ترجمه اش را در اینجا می گذارم راجع به تاریخچه استفاده پسران و دختران از محیط و مدل تربیتی آنان است که بیشتر  آن به قرون وسطا باز می گردد.


مدل محیطی پسران: دوری از خانه

پس از اتمام مدرسه، پسران شهری به مدرسه هایی دور از خانواده هایشان فرستاده می شدند. در رم پسران شانزده ساله به خانواده دیگری برای آموزش نهایی رفتار اجتماعی سپرده می شدند. طبقه نجیب زادگان در قرون وسطا آن دسته از پسرانی را که برای زندگی در ارتش انتخاب شده بودند در هفت سالگی به  خانواده های دیگر می سپردند. پسرانی که برایشان زندگی در صومعه مقدر شده بود حتی زودتر از این سن به کلیسا سپرده می شدند.. خانواده های مرفه حداقل تا آخر قرن نوزدهم پسرانشان را به مدارس شبانه روزی دور از خود می فرستادند. تجار و صنعتگران پسران خود را برای شاگردی کردن به کارگاه صنعتگران دیگر می فرستادند.

ترک کردن خانه تقریبا همیشه با بحران همراه بود، احساس غربت و تنهایی. مک لاگلن (1974) هنگامی که به جدایی زودرس کودکان از خانواده هایشان در جامعه قرون وسطا اشاره می کند خاطراتی از اوردیک ویتالیس نقل می کند که به وسیله پدرش به صومعه ی نرماندی سپرده شده بود:

«پس پسری ده ساله ، من، از کانال انگلیس گذشتم و به نرماندی تبعید شدم، کاملا ناآشنا، هیچ کس را نمی شناختم... مانند یوسف در مصر زبانی را می شنیدم که هیچ چیز از آن را نمی توانستم بفهمم.»

 در حقیقت یوسف که به آن اشاره شده آشکار می کند که در قرون وسطا رسم فرستادن پسر به بیرون خانه دارای جایگاهی اسطوره ایست. نه تنها یوسف، بلکه بیشتر شخصیت های انجیل که باعث وقوع تغییرات تاریخی شدند (مانند ابراهیم، یعقوب، موسی، ییفتاح، ساموئل، سائول و داوود) در کودکی و نوجوانی مجبور به ترک خانه پدریشان شدند.

ریشه های این اسطوره ها در پس احتیاجات اولیه روان شناختی یافت می شوند. بتلهم (1976) وقتی به بازتاب جدا کردن پسران از خانه در قصه های پریان و  افسانه ها اشاره می کند، به ما می گوید:

در بیشتر داستان هایی که دو برادر در آن حضور دارند، یکی به دنیای بیرون می رود و با خطر دست و پنجه نرم می کند در حالیکه دیگری... به سادگی در خانه می ماند. در بسیاری از قصه  های اروپایی برادری که خانه را ترک کرده است به زودی خود را در جنگلی تاریک و عمیق می یابد که حس می کند در آن گم شده است و از چهارچوبی که در خانه والدینش به دست آورده، دست می کشد در حالی که هنوز ساختاری درونی را برای خود نساخته است، ساختاری که تنها می توان تحت تاثیر تجربه های زندگی بدان دست یافت. اینجا مانند بسیاری از قصه های پریان بیرون رانده شدن از خانه برای «کسی شدن» است. پیدا کردن خود نیاز به دور شدن از حصار خانه دارد، تجربه ی دردناکی که دارای خطرات روان شناختی بسیار است. این فرایند رشد، غیرقابل فرار است، دردی که با کودک ناشاد از مجبور شدن به ترک خانه به نماد تبدیل شده است.

 لزوم ترک خانه برای رسیدن به معیار مرد شدن است که در بسیاری از فرهنگ های دیگر هم یافت می شود. بفو (1986) به پس زمینه اجتماعی فرهنگی رشد کودک در ژاپن اشاره می کند: «آنها می گویند برای یک انسان بالغ شدن، باید از برنج دیگری خورد، یعنی باید از خانه دور شد. جایی زندگی کرد که احترام به دیگران و تحمل سختی های مادی و روانشناختی ضروری باشد»

 دور از خانه و دور از همدردی والدین، پسر نه تنها ساختار رفتاری مستقل و تفکر واقعی  را می آموزد بلکه استقامت و تحمل را فرا می گیرد.

مردم شناسانی که به تحقیق مردانگی در جامعه های نانویسا پرداخته اند دریافتند که پسرها برای رسیدن به مرحله بلوغ آدابی داشته اند که حداقل دارای یکی از فاکتورهای زیر را بوده است:

تحقیر دردناک به وسیله مردان بزرگسال در جامعه، آزمودن تحمل و مردانگی، جدا شدن از زنان، عمل جنسی، یا تغییر محل اقامت  که پسر را از مادر و خواهرانش جدا کند.

پسر در فرهنگ غربی برای مدت کوتاه از خانه دور نمی شد بلکه برای چند سال طولانی چنین اتفاقی می افتاد.همین طور او به حاشیه شهر نمی رفت بلکه به موسسه یا خانه ای می رفت که در سطح بالاتری نسبت به خانه یا شهر خودش قرار داشت. تا در آنجا در معرض جامعه ای متفاوت با سنت ها، ایده ها، سبک زندگی و رفتار متفاوت قرار گیرد. عموما پسری که از خانه جدا می شد در سن تفکر انتزاعی قرار داشت. در این سن او مجبور بود خود را با محیط جدید منطبق کند،  تا با ارزش ها و مفاهیم فرهنگ دیگر همانندسازی کند و آنها را با آنچه در گذشته درونی کرده است یکپارچه کند. بعد از این یکپارچه سازی مفاهیم و ارزش ها، پسر بر اساس قوانین سنت های پدری  به خانه برمی گردد، نه تنها به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک انتقال دهنده فرهنگ. او حالا مردی است در اواخر بیست سالگی یا اوایل سی سالگی که با دختری نوجوان ازدواج می کند آن هم تنها بعد از آنکه خود را از نظر حرفه و درآمد تثبیت کرده باشد.

پیوند مرتبط:

قسمت دوم این مطلب



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۶
سورمه

فلسفه پخش فیلم در اتوبوس های بین شهری را نمی فهمم. من اگر سینما هم بروم قبلش دوتا نقد و نظر راجع به فیلمی که می خواهم ببینم خوانده ام که ببینم چجور فیلمی است و به روحیه و سلیقه ی من می خورد یا نه. بعد در اتوبوس به سلیقه یک نفر که احتمالن شاگر راننده است برای کل اتوبوس فیلم می گذارند که اکثر اوقات فیلمی است که من اگر مجبورم هم می کردند نمی رفتم ببینم! ولی در اتوبوس غیر از اینکه خودتان را به بیرون پرت کنید راه دیگری برایتان نمی ماند تا فیلم را نبینید.

اینبار برایمان فیلم «دو دوست» را گذاشتند که با کتک خوردن ها و جیغ ها سحر قریشی شروع می شد و حتی حوصله ندارم داستانش را برایتان تعریف کنم!  شما فرض کن یکی از مزخرف ترین فیلم های روی کره زمین.

من نمی دانم کدام نهاد، قانون پخش فیلم در اتوبوس را گذاشته است ولی امیدوارم یا به کلی این قانون را بردارد و یا فیلم های بهتری را برای پخش در اتوبوس انتخاب کند. معیارش هم می تواند جوایز جشنواره فجر باشد که مهمترین جشنواره ماست. مثلن فیلم هایی را نمایش دهد که در جشنواره های فجر بالاترین رای مردمی را کسب کرده اند که نشان دهنده علاقه عموم مردم به آن فیلم بوده است. به این شکل هم فیلم درخوری برای مردم پخش می شود و هم ذائقه فیلم نبین های اتوبوس تقویت می شود و می فهمند ما در ایران به چیزی غیر از شوهر کردن و اغفال دخترها و صیغه و خیانت هم اهمیت می دهیم و چهارتا بازیگر آرایش نکرده که بلدند خوب بازی کنند هم ممکن در فیلم های ما حضور داشته باشند.

بعدن نوشت: یادم آمد که این معضل در قطار هم وجود دارد به نوع بدتری. چون دیده شده که دوستان سی دی اول را گذاشته اند و بعد یادشان رفته سی دی دوم را بگذارند!

 پیوندهای مرتبط:

 اختصاص درصدی از قیمت بلیت اتوبوس و قطار به پخش فیلم

 پخش فیلم در داخل اتوبوس ها غیرقانونی است

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۸:۱۹
سورمه