سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حق شهروندی» ثبت شده است

پرواز به تهران هشت و نیم شب بود. حدود دوساعت قبلترش پیامک آمد که تاخیر دارد و ساعت یازده و نیم انجام می شود. بهم نگاه کردیم و گفتیم دمشان گرم که زودتر خبر داده اند که بیخود  بلند نشویم برویم فرودگاه و علاف شویم.

ساعت 10 بلند شدیم رفتیم فرودگاه دیدیم خبری نیست. نه روی تابلو پروازها بودیم، نه کانتری باز بود. رفتیم از دفتر شرکت هواپیمایی پرسیدیم. اول گفت هنوز معلوم نیست. بعدتر گفت: «دو و چهل دقیقه می پره». من که باید صبح ها ساعت پنج و بیست دقیقه سوار سرویس شوم نگران بودم که نرسم به سرویس. با نگرانی پرسیدم:« 3 نشه؟» گفت: « نه، دو و چل».

کانتر را باز کردند و ملت رفتند کارت پرواز گرفتند و هرکی توانست رفت خانه که شاید دو ساعتی بخوابد.

من که نخوابیدم، میم خوابش برد. یک و نیم بلند شدیم زنگ زدیم اطلاعات پرواز. سامانه اش اینجوری است که شماره پرواز را وارد می کنی می گوید پرواز وضعیتش چیست. ما وارد کردیم گفت شماره اشتباه است. دوباره زنگ زدیم که با اپراتور حرف بزنیم. توی سایت هم فقط زده بود پرواز شماره فلان تاخیر دارد. اما به اپراتور وصل نمی شد. هی می گفت:  شما در صف انتظار شماره اول هستید، شماره در صف انتظار شماره اول هستید اول هستید اول.... ولی خوب گاهی اول بودن بی فایده است. بلند شدیم لباس پوشیدیم رفتیم فرودگاه. گفتند پرواز هنوز از تهران راه نیفتاده و معلوم نیست کی راه بیفتد. بالاخره بعد از نیمساعت گفتند تازه دو و چهل دقیقه از تهران می پرد.

میم همانجا توی فرودگاه اطلاعات پرواز را گرفت و رفت جلویشان ایستاد. همچنان در گوشی صدایی تکرار می کرد اول، اول، اول... ولی تلفن اطلاعات پرواز اصلا زنگ نمی خورد! بهشان گفت ماجرا چیست که زنگ نمی خورد؟ خانومه گفت: حتمن خطتون خرابه یا توی نوبتید.  میم گفت: نفر اولیم. خانومه جواب داد: خط اصلا ازاد است شما چطور پشت خطید ...

میم رفت سراغ  مدیر ترمینال و ماوقع را گفت. مدیر ترمینال گفت اگر شکایتی دارید مکتوب کنید و تمام! میم داغ کرده بود. مردم هم عصبانی بودند از شرکت هواپیمایی، از مدیر ترمینال از اینهایی که با مسافرها مثل هیچی برخورد می کنند و تازه زورشان می آید جواب آدم را بدهند.

به میم گفتم بیا بنشین شکایت بنویسیم. نوشتیم. بعد وسط حرف هامان مدیر ترمینال شروع کرد به طرفداری از کارمندش. میم عصبانی شد گفت این شکایت را پاره کنید بیندازید دور اگر می خواهید اینطور قضاوت کنید. نگران بودیم اصل شکایت به جایی نرسد. از آن ور خود خانم کارمند اطلاعات پرواز داد زد که: بگید بیان خودم جوابشون رو می دم. مدیر ترمیال گفت بروید ببینید چه می گویند. میم عصبانی رفت من و مدیر ترمینال هم رفتیم، مردم دوره مان کرده بودند.

 خانم کارمند اطلاعات پرواز با صدای بلند و انگشت تکان دادن با میم حرف می زد، میم هم صدایش را برد بالا. خانم کارمند گفت مسافر وظیفه اش بوده است ساعت یک و نیم اینجا باشد. میم گفت شما لازم نیست به ما بگویید وظیفه مان چیست. کار بالاگرفت. خانم کارمند اطلاعات پرواز رفت باجه پلیس فرودگاه از میم شکایت کرد به خاطر «بد حرف زدن».

همه چیز خیلی به همه چیز این روزها می آمد. این یک روش متداول است این روزها که آنها که مقصرند از آنها که صاحب حقند شکایت کنند و یک وقت هایی هم بیندازندشان زندان حتی. خانم کارمند که این کار را کرد از ذهنم گذشت چقدر سریع یک آفت می تواند پخش شود.

مردم از بی خوابی و سردر گمی و عدم پاسخگویی کلافه بودند. پلیس که آمد به میم گفت چند لحظه تشریف بیاورید دیگر خونشان به جوش آمده بود. میم با پلیس رفت من هم همراهشان شدم. پلیس به من گفت خانم شما کجا؟

گفتم: من زنشم.

گفت: شما لازم نیست بیاین.

گفتم: چرا لازمه.

افسره سکوت کرد. رفتیم داخل. خانومه نشسته بود روی مبل دو تا افسر دیگر هم نشسته بودند روی مبل یکی هم پشت میز بود. افسر پشت میز نشین گفت آقا توضیح بده چی شده. میم گفت: «والا نمی دونم اینجا ما باید شاکی باشیم ولی مثل اینکه ایشون پیشدستی کرده.»

مردم جمع شده بودند پشت در. یکیشان سرش را کرد داخل گفت: «ما اومدیم بگیم این آقا مقصر نیست، ما شاهد بودیم.»

یکی دیگه گفت: «چرا گرفتینش؟»

افسر پشت میز نشین گفت: «نگرفتیمش می خوایم باهاش صحبت کنیم. اصلا این آقا فامیل منه می خوام باهاش اختلاط کنم.»

من گفتم: «کی گفته فامیل شماست. براچی باید اینجا باشه اصلا؟»

مسافر دیگری که عصبانی شده بود آمد تو با صدای بلند گفت: « همین کارا رو می کنین باعث می شین آدم به نظام فحش بده.»

افسر پشت میزنشین از جایش بلند شد و عصبانی داد زد: «یعنی چی که به نظام فحش بدی؟!»

مسافر گفت: «الان من به نظام فحش می دم دیگه، به خاطر این کارای شما. من جانباز موجیم. شما اعصابم رو خرد کردین. برای چی این اقا رو گرفتین آوردین اینجا.»

افسر پشت میزنشین  با عصبانیت بیشتری گفت: «نباید به نظام فحش بدی ما اینهمه شهید دادیم»

از ذهن من گذشت چرا وقتی اینهمه اختلاس و دزدی و ظلم می بینید یاد شهدا نمی افتید.

مسافره خیلی تند حرف زده بود. راندیمش بیرون. ترسیدیم برایش بد شود. جو خیلی متشنج شده بود. افسره، مدیر ترمینال را که همراه ما آمده بود فرستاد بیرون که برود مسافرها را کمی آرام کند.  بعد یکی از افسرها که نشسته بود گفت مشکلی نیست فردا بروید دادگاه تا موضوع حل شود. یکی از مسافرها که دم در گوش ایستاده بود با شنیدن  لفظ «دادگاه» داغ کرد. داد زد و بقیه مسافرها را دعوت کرد به سمت اتاقک پلیس که:  «بیاید می خوان ببرنش دادگاه.» مسافرها دوباره آمدند به سمت اتاقک. مرد مسافر میانسال بود. معلوم بود حسابی ناراحت است. شروع کرد به داد زدن که یعنی چه می خواهید ببریدش. افسری که اسم دادگاه را آورده بود از جایش بلند شد، با عصبانیت دستبندش را درآورد. گفت: «داری اغتشاش ایجاد می کنی.» رفتم جلوی افسره ایستادم، آرام بهش گفتم: «آقا این چه کاریه؟ مردم عصبانین، خسته ان، یه جواب درست حسابی نشنیده ان تا الان، با اینکار عصبانی ترشون می کنی.» گفت: «به من مربوط نیست. حوزه استحفاظی من رو بهم ریختن. چهاتاشونو دستبند بزنم می فهمن چه خبره.» گفتم: «چی آقا چارتاشونو دستبند بزنی. مردم قرار بوده هشت و نیم برن، الان دو نصفه شبه هنوز نرفتن، یه جواب درستم بهشون ندادن، صبحم می خوان برن سرکار. خوب عصبانین.» انگار کمی آرام شد. دستبندش را گذاشت جیبش. سر و صدای مردم انگار باعث شد کمی غلاف کنند. با میم دست دادند و از طرف خانم کارمند اطلاعات پرواز که داشت حرص می خورد گفتند ایشان شکایتی ندارند. بعد هم همه را فرستادند سالن پرواز.

میم را فرستادم خانه. می ترسیدم ما که رفتیم آن سالن، بازداشتش کنند. 4 صبح بالاخره پریدیم. صبح نرفتم سرکار. قرص سر درد خوردم و خوابیدم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۱
سورمه

دیروز باید از مترو تئاتر شهر استفاده می کردم و می رفتم فاطمی و بعد دوباره برمی گشتم تئاترشهر. سفری بسیار نزدیک که در کلان شهر تهران، با این همه ادعا،  باید خیلی راحت انجام شود.

برای دسترسی به مترو تئاتر شهر برای عابری که با تاکسی به چهارراه ولیعصر آمده و آنجا پیاده شده دو راه وجود دارد. مسیر زیادی در کنار خیابان و محل تردد ماشین ها، پیاده روی کند تا بالاخره میله های کنار خیابان تمام شوند و عابر بتواند وارد پیاده رو شود یا به روشی که ممکن است غیر متمدنانه به نظر برسد از زیر میله ها رد شود و برود آن طرف میله ها. من روش دوم را انتخاب کردم.


چند  وقتی است خط 3 مترو (خط آبی کمرنگ)  راه افتاده است و از ایستگاه تئاتر شهر هم رد می شود. خط 3 در ابتدا مسافر بسیار کمی داشت چون بسیاری از مردم هنوز از وجودش آگاه نبودند و به همین دلیل قطارها با فاصله نیمساعت تا چهل دقیقه از هم به ایستگاه می آمدند و خط هم  فقط تا ساعت هشت و نیم شب کار می کرد. در حال حاضر مردم زیادی از این خط استفاده می کنند و ایستگاه های این خط در مکان های پر ترددی چون میدان ولیعصر، خیابان فاطمی و خیابان میرزای شیرازی سر برمی آورند اما در فاصله زمانی بین قطارها هیچ تغییری ایجاد نشده و ساعت کار هم تا همان هشت و نیم شب است.

حالا تصور کنید ایستگاه تئاتر شهر را که به خودی خود شلوغ است و فکر کنید بعد از نیم ساعت نیامدن قطار چه حجمی از آدم در آن جمع می شود و در کنار همه اینها معلوم نیست چرا این ایستگاه انقدر گرم است، انگار از دستگاه خنک کننده در آن هیچ خبری نیست! با همه این اوصاف منتظر می مانم و بالاخره قطار تشریف می آورد و می روم فاطمی یا همان میدان جهاد!

کارم که تمام می شود از نیمساعت بیشتر گذشته است و فکر می کنم قطار بعدی لابد رفته و خیلی باید منتظر بمانم و عجله هم دارم در نتیجه بی آر تی را انتخاب می کنم برای برگشت به تئاتر شهر با این تفاوت که این بار یک کیسه بزرگ و سنگین هم دستم است.

بی ار تی یک وسیله فوق العاده می تواند باشد! ولی نیست. چون جمعیت متقاضی بسیار زیاد است و تعداد اتوبوس کم. نیمساعت فاصله زمانی بین قطارهای مترو هم مزید بر علت می شود که مسافران زیادی از مترو به سمت بی ارتی ها سرازیر شوند. غیر از اینکه سر فاطمی خود به خود شلوغ است و جایی است که خط اتوبوس و ماشین از هم قابل تفکیک نیست و کسانی هم که از اتومبیل استفاده می کنند دچار مشکل می شوند.

خلاصه با اینکه بعد از مدتی انتظار 3 اتوبوس با هم در ایستگاه بی آرتی می ایستند برای آنهمه جمعیت فقط یکی از اتوبوس ها که خودش پر از جمعیت است درهایش را باز می کند. من خیلی بی فرهنگ خودم را هل چپان می کنم توی اتوبوس. با آنهمه آدم که مثل کمپوت کنار هم ایستاده اند و آنهمه ترمزی که راننده می زند، به خصوص در میدان ولیعصر که باز از خط مخصوص اتوبوس خبری نیست، بیچاره می شوم تا برسم.

اینبار با آن کیسه گنده که دستم است نمی توانم از لای نرده ها بروم آنطرف و مجبور می شوم کنار خیابان کلی پیاده بروم تا به انتهای نرده ها برسم. نرده های کنار پارک دانشجو در خیابان انقلاب تا خیابان بعد از ولیعصر ادامه دارد و من واقعن نمی فهمم چرا! حسابی پشیمان می شوم که چرا از لای نرده ها نرفتم آنطرف. بالاخره می رسم! بالاخره!

این حرف را قبلا هم زده ام و مدام تکرارش خواهم کرد که تهران شهری است برای ماشین ها، و نه آدم ها. شهری که اتوبانش را با کلی خرج دو طبقه می کند اما به ناوگان حمل و نقل عمومیش نمی افزاید و سه سال است که خط3 مترویش یا خط پرندش قرار است افتتاح شود و حالا هم که خط3 راه افتاده اوضاعش به این گونه است. تهران شهری است که برای آنکه خدای نکرده آدم ها مزاحم حال ماشین ها نشوند، آنها را به زیر زمین می فرستد و دورتا دور ایستگاه های مترو یکی از پر ترددترین پیاده روهای شهر را حصار می کشد تا نکند یک وقت حال راننده های ماشین های شخصی بد شود. با این وصف نمی دانم چه کسی و چطور فکر کرده است ممکن است روزی تهرانی ها ماشین های شخصی شان را کنار بگذارند و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنند. چرا باید چنین کنند وقتی غیر از زحمت، ناراحتی و خستگی چیزی برایشان ندارد؟ وقتی با آنها که ماشین ندارند انقدر غیرمنصفانه و ناعادلانه رفتار می شود؟ و داشتن ماشین شخصی انقدر تشویق می شود؟

در تهران مترو وسیله ایست که حتی جوان ها هم به سختی و با ناراحتی می توانند از آن استفاده کنند چه برسد به بچه ها، سالمندان، زنان باردار و افرادی با ناتوانی های جسمی. به خصوص اینکه غیر از همه اینها گاه به گاه بر می خوریم به پله برقی های خاموش و کلی پله برای بالا و پایین رفتن.

یک دلیل همه اینها احتمالا آن است که آنان که باید برای این وضع فکری بکنند خودشان از وسایل نقلیه عمومی استفاده نمی کنند و این مشکلات را نمی بینند. در نتیجه بیشتر به فکر تردد ماشین های شخصیشان در ترافیک تهران و وصل کردن شمال و جنوب و شرق و غرب شهر با انواع اتوبان هستند تا به فکر مترو و تاکسی و اتوبوس.

ناامیدی من از تغییر این وضعیت یک سمتش هم به خود مردم برمی گردد. مردمی که ساده ترین حقوق شهروندی خود را نمی شناسند و همه چیز را به راحتی می پذیرند و فقط زیر لب غر می زنند و خشمشان را سر هم خالی می کنند. مردمی که نمی دانند کسی حق ندارد با آنها اینطور رفتار کند و اینطور نادیده شان بگیرد. مردمی که به زیر زمین فرستاده شده اند اما انگار خودشان خبر ندارند چرا...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۰۱
سورمه

وقتی کودکی اشتباهی می کند به او جایزه نمی دهند. دلیلش واضح است، اگر به او جایزه بدهید رفتار اشتباهش را تکرار خواهد کرد. وقتی در محیط کار کارمندی کار نمی کند به او ترفیع نمی دهند چون در پست جدید هم کار نخواهد کرد و چه بسا با پستی بالاتر، این بی مسئولیتی، افراد دیگر را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد.

این روزها اما خبرهایی می شنویم که به نظر من دلیل رخ دادنش جایزه دادن به آدم های بی مسئولیت است. دلیلش امتیاز دادن به بی لیاقت هاست. خیلی عجیب نیست که چرا جامعه پر شده از بی اخلاقی، چون اینجا به بی اخلاق ها جایزه می دهند.

خبری منتشر شده مبنی بر تجاوز به کودک نه ساله ای در زنجان توسط معلمش که گویا با وجود شعور بالای خانواده که نه تنها ماجرا پنهان نکرده اند بلکه پیگیری کرده اند، اما مراجعی که باید به فکر اخلاق و امنیت در جامعه باشند صدای این خانواده را نشنیده اند. این ماجرا به دلیل اتفاق افتادنش در زنجان من را به یاد سال 87 می اندازد. به یاد حسن مددی معاون دانشجویی و رییس کمیته انضباطی! دانشگاه زنجان. آن موقع هم دانشجویان با شعوری بودند که تعرض این شخص را به یک دانشجوی دختر تحمل نکردند اما نتیجه؟ مددی از زندان آزاد شد و همچنین برای دختر دانشجو حکم شلاق برید و دانشجوهای معترض را تهدید به دستگیری کرد. البته دانشگاه مددی را اخراج کرد.

سال 1393 ناظمی در مدرسه چند دانش آموز را مورد اذیت و آزار جنسی قرار می دهد. باز پدر مادرها باشعور تر از بسیاری از دستگاه های نظارتی ما، قضیه را پنهان نمی کنند. شکایت و اعتراض می کنند. نتیجه؟ ناظم دو سال تبعید و دوسال هم محروم از فعالیت های آموزشی می شود. لابد بعد از دوسال قرار است آدم دیگری شده باشد. این حکم در کشوری داده شده است که بسیاری از فعالان اجتماعیش حکم های شدید و غیرقابل درکی فقط به خاطر نوشتن، انتقاد کردن یا عقیده شان گرفته اند.


اتفاق دیگری که این یکی دو روز حسابی سر و صدا کرده است ماجرا فرزاد حسنی است. وجود این شخص در تلویزیون بعد از سر و صدای طلاقش و اتهامات مربوط به خشونت خانگی بیشتر شبیه یک دهن کجی به جامعه و به خصوص زنان بود. تلویزیون با بازگرداندن حسنی به تلویزیون دقیقا بعد از تمام آن ماجراها فقط این سیگنال را به مخاطب داد که خشونت برای رسانه ملی مساله نیست. بماند که از نظر من حسنی قبلا هم در اجراهایش این خودشیفتگی و نگاه از بالا را نشان داده بود. شاید امروز نگاه جامعه حساستر از قبل شده است که چنین موجی برای اجرای تحقیرکننده اش به راه می افتد.

حرف آخر اینکه به نظر می رسد امروز مردم نسبت به بی اخلاقی ها حساس تر شده اند، آگاه ترند، معترضند و به دنبال احترامند. اگر ناظران و مجریان آنها که قرار است در این سرزمین حق مردم را بستانند، از مردم عقب بیفتند حتمااتفاقات ناخوشایندی رخ می دهد. از همه بدتر می تواند آن باشد که مردم خسته شوند و امیدشان را به گرفتن حقشان از دست بدهند. آن روز ما بیشتر از اینها از نظر اخلاقی سقوط خواهیم کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۸
سورمه

پریروز خیابان توانیر را به سمت ولیعصر پیاده می رفتم که پسرکی هفت هشت ساله توی پیاده رو ترقه انداخت. از صدایش ترسیدم. اصولا درک نمی کنم چه لذتی در ترقه زدن هست.

همینطور که مسیرم را می رفتم دیدم پسرک هم جلوتر از من دارد می رود و رسید به مردی حدودن پنجاه ساله با موهای سفید. به مرد که رسیدم پسرک هم آنجا بود. کاملن مشخص بود با هدایت و نظارت مرد ترقه می زند. لابد مرد فکر می کرد چه روحیه ی جوان باحالی دارد.

پرسیدم «پسر شماست؟» تایید کرد. گفتم «بهش بگید ترقه نزنه تو خیابون.» سری تکان داد که یعنی باشه. یک قدم گذاشته بودم که بروم آرام گفت «انقده ترقه است دیگه چیزی نیست» و با دستش یک مقدار خیلی کوچکی را نشان داد که انقده یعنی چقدر. بهش گفتم «خودش شاید انقدر باشد ولی صدایش انقدر نیست.» نمی دانم باید چه می گفتم که بفهمد بقیه آدم ها هم توی این شهر حقی دارند و ترقه خیلی ها را اذیت می کند و می ترساند و چون نمی دانستم راهم را کشیدم و رفتم.

امسال در شبکه های اجتماعی پیام هایی دست به دست می شود که از مردم خواهش می کند چهارشنبه سوری را مثل یک جشن قدیمی و زیبای ایرانی برگزار کنند و سنت هایمان را پاس بدارند و آن شب را به شب موشک باران و پیچیدن صدای انفجار در شهر و لرزیدن شیشه ها تبدیل نکنند. امیدوارم که تاثیر داشته باشد و از روی آتش بپریم و قاشق زنی کنیم و مجبور نشویم از ترسمان دو شب در خانه بمانیم که مبادا زیر پایمان ترقه بزنند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۸
سورمه