سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

خیلی روزها بوده که دلم نمی خواسته مدرسه بروم. هیچوقت اما  بلد نبودم خودم را بزنم به دل درد یا مریضی مثلا. به عذاب وجدانی که اگر چنین کاری می کردم بهم دست می داد نمی ارزید. 
چند وقت پیش که توی کاری بودم که دیگر دوستش نداشتم و فکر می کردم بی معناست خیلی به آن روزها که دوست نداشتم مدرسه بروم فکر کردم. به این فکر کردم که دقیقا چیست که دارد مرا مجبور می کند توی کاری بمانم که دوستش ندارم و به این نتیجه رسیدم که همان مدرسه ای که دوست نداشتم بروم. آن روزها به این نتیجه رسیدم که مدرسه ما را برای همین تربیت کرده بود، برای تبدیل شدن به آدم های بله قربان گویی که کارهاشان را دوست ندارند ولی کاری هم برای عوض کردنش نمی کنند. برای تبدیل شدن به آدم هایی در یک سیستم بروکراتیک بی احساس، به جای نیمکت های زمخت حالا باید پشت میزنشینی را تجربه کنند و به جای حرف شنوی از مدیر و ناظم و معلم حالا باید از رییس هاشان حرف شنوی داشته باشند. آدم هایی که به جای تلاش برای تغییر یا بهتر کردن چیزی به شیطنت های ته کلاس یا اذیت کردن های گاه و بیگاه معلم ها دلخوش بودند تا فضا را کمی برای خودشان قابل تحمل تر کنند.
هنوز باورم نمی شود که انقدر به ما دخترهای جوان 15، 16 ساله سختگیری می شد و در سنی که اینقدر دوست داشتیم زیبا و جذاب و خواستنی باشیم مدرسه تمام تلاشش را برای زشت کردنمان به کار می بست، با آن مانتوهای گشاد و بدرنگ و قوانین من درآوردی احمقانه اش. مثلا مقنعه ها حتمن باید چانه دار می بود، یا نمی شد شلوارمان را تنگ کنیم و مانتو نمی دانم چقدر سانت باید پایین زانو می بود. کفش لژ دار که آن وقت ها مد بود ممنوع بود، گاهی می گفتند کیفهامان را در کلاس ها بگذاریم و خودمان برویم توی حیاط تا کیف هایمان را بگردند. آینه ممنوع بود و هنوز نمی فهمم چه چیز نگاه کردن در آینه می توانست بد باشد. ما هم مبارزه های دلخوشکنمان این بود که نوار کاست خواننده های مختلف را یواشکی  رد و بدل می کردیم یا رمان های روز را می آوردیم مدرسه (بله کتاب غیردرسی و روزنامه هم ممنوع بود) و یواشکی می خواندیم یا آستین های مانتویمان را تا می زدیم بالا و شلوارهامان را تنگ می کردیم و کفش لژدار می پوشیدیم. من اما اغلب این خرده جنایت ها را هم انجام نمی دادم که مبادا نمره انضباطم کمتر از بیست شود و جلوی مادر و پدرم سرافکنده شوم و عذاب وجدان بگیرم.
بهش که فکر می کنم می بینم مدرسه های ما مثل جامعه مان بود، مثل همین وضعی که الان داریم. ممنوع بودن چیزهایی که ممنوع بودنشان مسخره است. ممنوع بودن شادی های انسانی و آن روزها شادی های دخترهای نوجوانی که ما بودیم. عذاب وجدان و احساس  گناهی که دائما برای عادی بودن، برای دوست داشتن و برای خوشحال بودن بهمان تزریق می شد. انگار که غم و زشتی و تنهایی جایزه داشت. یادم هست موهایمان را از زیر مقنعه چک می کردند که رنگ نکرده باشیم و زیر ابرو برداشتن سه روز اخراج موقت داشت و یادم نیست خانواده ای به اینها اعتراض کرده باشد یا شاید ما نفهمیدیم. چقدر ضد جنس مخالف برایمان سخنرانی شد به اسم اینکه زن گوهری است در صدف و پسرهای هم سنمان گرگ هایی هستند در لباس میش. مدرسه جایی بود که همان موقع بذر خیلی چیزها را در ما پاشید. بذر بی اعتمادی، احساس همیشه مجرم بودن و احساس گناه برای ذره ای شادی و عشق. احساس گناه برای هر چیزی که در آن سن باید طبیعی قلمداد می شد. مدرسه جایی بود برای تربیت آدم های غیرسالم.
به همه اینها فکر می کردم و به اینکه در سن و سال و موقعیت من می شود خوشی ها را بر خود حرام نکرد و حداقل جایی کار کرد که شبیه آن مدرسه ای که دوست نداشتم بروم نباشد، با آدم هایی که انتظارشان بله قربان گویی و سکوت و گردن کج کردن نیست و از شاد بودن آدم های دور و برشان شاد می شوند. می شود بیشتر تمرین دوست داشتن و باهم بودن کرد، بیشتر جشن گرفت و بامناسبت و بی مناسبت دور هم جمع شد، بیشتر زیبا شد و در آینه ها بیشتر نگاه کرد و انتقام همه روزهای گذشته را گرفت. فکر کردم حالا دیگر می توانم نروم مدرسه یا می توانم مدرسه ام را عوض کنم یا جزو خرابکارهای کلاس شوم و وقتی معلم نداریم دور از چشم ناظم توی کلاس برقصم. 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۸
سورمه

حکمی که برای ناظم مدرسه ای  که کودکان رو مورد آزار قرار داده بریدن، حتی زندان هم نداره. 2 سال تبعید، 2 سال محرومیت از  فعالیت فرهنگی، آموزشی و ورزشی و 100 ضربه شلاق. یعنی بعد از دوسال که مثل چشم بهم زدنی می گذره ایشون باز می تونه ناظم مدرسه باشه.
قوانین ما واقعن افراد رو به ارتکاب جرم علاقمند می کنه و قربانیان رو ناامید از اعتراض. حداقل همچین فردی باید برای تمام عمر از مشاغلی که با کودکان در تماسه دور بمونه.
مجرمین رو تو این کشور تشویق می کنیم. یک نمونه ی کوچیکش سختی هاییه که زنانی که شوهر معتاد دارن باید برای به دست آوردن حضانت فرزندانشون بکشن.
البته باز هم جای خوشحالیه که همچین خبری رسانه ای شد و خانواده ها هم سکوت نکردن اما این سیستم قضاوت منظوری غیر از تشویق قربانیان به سکوت نداره. سیستمی که برای اعتراض به عدم حضور زنان در سالن های والیبال دختری رو 67 روز تو بازداشت نگه می داره اما برای کودک آزاری حتی حبس هم در نظر نمی گیره.
 
 لینک خبر:
یک مثال دیگر از پیامدهای ناگوااااااار برای پدر معتاد کودک آزار:
,,,,

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۵:۵۱
سورمه

دانش آموز که بودم از جغرافیا و تاریخ بدم می اومد. بیشتر از جغرافیا، چون تاریخ باز یه داستانی داشت و حفظ کردنش راحت تر بود اما جغرافیا پر از اسم بود و محصولاتی که باید یادمون می موند مال کدوم شهر و استانه، کدوم استان کشاورزی داره و کدوم دامپروری، و من الان یکی از اون محصولات رو هم یادم نیست. فقط وقتی جغرافیا برام جالب می شد که با کاردستی همراه بود، مثلن باید آتشفشان درست می کردیم یا با کلاژ نقشه ی اروپا و آسیا رو نشون می دادیم.
حالا از اون زمان ها خیلی می گذره و من تازه به تاریخ جغرافیای این مملکت علاقمند شدم. می دونم خیلی ها هنوز هم علاقمند نیستن. سیستم آموزشی ما بیشترین ضربه رو به این مملکت می زنه چون نه تنها نمی تونه دانش آموزها رو به درسی که می خونن علاقمند کنه بلکه حتی خنثی هم نیست، بچه ها رو زده می کنه.
 دیروز تو ماشین بودیم با مخاطب خاص و ساعت تعطیلی مدارس بود. بی مقدمه گفتم «خوشحالم که مدرسه نمی رم» و واقعن خوشحالم از این موضوع. غیر از درسی که اکثر اوقات زورکی به خاطر نمره و آبرو و کنکور می خوندیم، جو اجتماعی مدرسه رو هم دوست نداشتم. فکر می کنم ما چیزی غیر از دیکتاتوری تو مدرسه هامون یاد نگرفتیم و همین طور رقابت. فکر می کنم دلیل اینکه ایرانی ها استاد کار تک نفره و در عین حال زیر آب زنی هستن همین باشه، می خوان فقط خودشون مطرح باشن. تو مدارس روحیه همکاری و همفکری تشویق نمی شد، مشورت به معنی تقلب بود. سوال کردن تشویق نمی شد و شاگردی زرنگ تر بود که کمتر سوال می کرد و معلم رو با سوال های احمقانه خسته نمی کرد. کسی که زودتر دستش رو بالا می گرفت زرنگ تر بود، کسی که بیشتر خودی نشون می داد.
سال ها طول کشید تا بفهمم تاریخ خوندن ممکنه به درد بخوره. که تاریخ یعنی دونستن ریشه ها، که از چه وقت بودیم و چرا اینطور بودیم و چی شد که اینطور شدیم. که جغرافیا یعنی دونستن اینکه این مملکت چقدر جاهای دیدنی و قشنگ داره که یه روز می شه رفت و همه رو دید. طول کشید تا معنی اون همه اسمی که مجبور بودیم حفظ کنیم رو بفهمم که این همه شهر با محصولات مختلف، یعنی مردم مختلف و متنوع با زبون های متنوع، آداب و رسوم و لباس و رقص و غذاهای مختلف. خیلی طول کشید که بفهمم مردم کشورهای دیگه این چیزا رو سرمایه می دونن و ازش فرهنگ و تمدنشون رو می سازن و بهش افتخار می کنن، به جای اینکه فقط نفت سرمایه و ارزشو همه چیزشون باشه،چیزایی که ما زمان دانش آموزیمون بی فایده و مزخرف می دونستیم که باید به زور یادشون بگیریم و از بر کنیم.
یادمه امتحان ها که تموم می شد بعضی بچه ها انقدر از کتاب هاشون حرصی و متنفر بودن که اونا رو پاره پاره می کردن و می ریختن تو خیابون و همیشه بعد امتحان تاریخ خیابون های نزدیک مدرسه بیشتر از همیشه پر بود از ورق های پاره که تو باد پخش می شدن.
فکر می کنم مدرسه چیزی به جز تنفر برای من یکی نداشت. از مخاطب خاص پرسیدم «به نظرت چطور باید یه روزی به بچمون یاد بدیم که مدرسه جای خوبیه؟»، واقعن چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۶
سورمه

لغت نامه آنلاین دهخدا کلمه «در» رو اینطور تعریف کرده:

آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا، اطاق ، راهرو و جز آن کار گذارند تا مانع درآمدن و در رفتن کسی یا چیزی باشد و آن گاهی به دو پاره است ...

و کلمه ی «درب» رو اینطور: 

دروازه ی فراخ ازکوچه ی خرد.

در همون لغت نامه ی مذکور برای توضیح «درب» آمده که:

ممکن است کلمه فارسی «در» را معرب کرده و از آن «درب» را ساخته باشند و چون در عربی وزن اسم از ثلاثی شروع می شود حرف «ب» را بدان افزوده اند تا سه حرفی شود و آن را به معنی دروازه و جز آن به کار برده اند و اگر چنین باشد به کار رفتن «درب» به جای «در» درست نیست...

حالا با همه ی این حرفا منظور اینکه این عبارت های «لطفن درب را ببندید» و جمله ی معروف «درب خودرو باز است» خیلی فارسی نیستن احتمالن.

+ پست مرتبط

پ.ن: همون لغت نامه آنلاین دهخدا می فرمایند که به اعتقاد گروهی درب در زبان کهن ریشه داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۴
سورمه