سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهد کودک» ثبت شده است

در مهد قانونی وجود داشته که بچه مریض را نپذیرند و حالا سعی کرده ام سختگیرانه تر از قبل اجرا شود. بدون هیچ نرمشی بچه ای که علائم سرماخوردگی داشته باشد می فرستیم درمانگاه شرکت تا از دکتر گواهی سلامت بگیرد و اگر دکتر گواهی ندهد باید برگردد خانه.


 واضح است که برای مادران شاغل وضعیت سختی است. از طرفی نمی توانند با این قانون مخالفت کنند چون خودشان هم موافقند با جلوگیری از رفت و آمد بچه های بیمار بقیه کودکان هم کمتر سرما می خورند و این به نفع مادر و کودک است و از طرف دیگر نگهداری کودک بیمار و مرخصی گرفتن کار آسانی نیست، به خصوص که بسیاری از این مادران قراردادی هستند و نمی توانند زیاد غیبت کنند. 


بعضی هاشان مادر، مادرشوهر یا خواهری دارند که کمک حالشان باشد اما بعضی هم هیچکس را ندارند و تنها راهشان ماندن در خانه است.


کودک یکیشان  آخر این ماه دوساله می شود. این مدت چند بار با حالت تب دار و سرماخورده آمده و مجبورش کردیم برود گواهی سلامت بیاورد. مشخص شده تب هایش به خاطر دندانش است و نه از سرماخوردگی. صبح با مربی مهد دعوایش شده که چرا برای دوتا سرفه صدایم زده اید و من کسی را ندارم بچه را نگه دارد.  راست می گوید. کسی را در تهران ندارد. هر بار خودش مجبور است مرخصی بگیرد. قراردادی است. سه ماه مرخصی بدون حقوق برای آذر، دی و بهمن درخواست کرده تا فصل سرما بگذرد، موافقت نکرده اند. هر وقت خواسته برای بدحالی کودکش به مهد سر بزند از رییسش غرولند شنیده است که دارد از زیر کار در می رود.


ظهر که برای دادن ناهار به کودکش آمده دیدمش. شروع کرد به تکرار حرف های صبح. بهش گفتم مربی ما وظیفه اش را انجام داده و نباید با مربی ها دعوا کند. کلی حرف زد و حرف زدم. مربی را صدا زدم تا حرف هایشان را باهم بزنند و گلایه هاشان را رو در رو بگویند. آخرش مادر زده زیر گریه. از فشار کار گفته، قراردادی بودن و رییس و همکارهایی که درکش نمی کنند. از سه ماه مرخصی بدون حقوق که ازش دریغ شده و همه کنایه هایی که هر روز باید بشنود.


این روزها خیلی این جمله را می شنوم که «خوب... بشینن خونه بچه شون رو بزرگ کنن». نقش پدرها هیچوقت به میان این بحث ها کشیده نمی شود. بحث قانون کار هم همینطور و ظلم مضاعفی که به نیروی کار زن می شود. هر وقت حرف مادران مهد زده شود در حد دعواهای زنانه و خاله زنکی پایین آورده می شود. نمی فهمم چرا دعوای مردها از نظر دیگران بر سر موضوعات حیاتی قلمداد می شود اما دعواها و دغدغه های زنان در حد پچ پچه هایی که ارزش شنیدن ندارند تقلیل داده می شود. آنچه من هر روز شاهدش هستم فشار زیادی است که به نیروی کار زن ، چه مادر شاغل و چه پرسنل مهد می آید و دست آخر هم اگر به مدیریت ارجاع پیدا کند حرف آخر این است که مهد هزینه ایست که اگر خیلی سر و صدا کنید می بندیمش.جالب است که همه اینها در سرزمینی اتفاق می افتد که گویا نگران کاهش جمعیتش است و دوست دارد جمعیت را بالا ببرد.


دنبال راه حلم.  چیزی به ذهنتان رسید دریغ نکنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۰
سورمه

نمی دانم این چه نیازی در بعضی مردهای ماست که از صبح که از خواب بیدار می شوند باید زن های دور و برشان را بکوبند. خیلی زیاد می بینم که بعضی مردها از هر فرصتی استفاده می کنند تا زن ها را کاملن زیر سوال ببرند و از جامعه و کار و زندگی بیندازند بیرون. البته حکومت هم همیشه در صدد این امر بوده است. از ممنوعیت تماشای والیبال برای زنان تا عدم استخدام آنها در بسیاری از مشاغل و سهمیه بندی کردن رشته های دانشگاهی تلاش روشن حکومت برای بیرون ریختن زن ها از اجتماع بوده است و شاید این تلاش های واضح  اینطور باعث گستاخ تر شدن برخی از مردهای ماست.


جایی که در آن کار می کنم یک کارخانه است با حدود 2000 نفر پرسنل که اکثرشان مرد هستند. این کارخانه یک مهدکودک دارد برای نگهداری از بچه های پرسنل زن. بچه ها 20 نفر هستند و امکانات مهد بسیار کم و محدود است. تنها پرسنل کارشناس به بالا حق استفاده از مهد را دارند و زنان کارگر از چنین حقی برخوردار نیستند. با همه این اوصاف مردانی در مجموعه هستند (از جمله رییس مهدکودک) که هر جا می نشینند از لزوم بسته شدن این مهد حرف می زنند. حرفشان این است که چه لزومی دارد ما مهدکودک داشته باشیم، زن باید بنشیند خانه بچه اش را بزرگ کند و در نهایت به اینجا می رسند که اصلن چرا ما باید زنان را استخدام کنیم که بعد برایشان مهد دایر کنیم؟ با وجود اینهمه مرد بیکار اصلن استخدام زنان اشتباه است.


در تاکسی یا حتا ماشین دوست و آشنا و فامیل تا زنی در خیابان بد رانندگی می کند این جمله آشنا به گوش می رسد که زن ها اصلن باید بنشینند خانه و رانندگی را چه به زن. آخرین بار این را از مردی توی تاکسی شنیدم که می گفت بهترین قانون عربستان ممنوع کردن رانندگی برای زن ها بوده است.


دو هفته است می روم کلاس زبان. معلم کلاس از هیچ شوخی ضد زنی فرو گذار نمی کند. از اینکه حتمن ضمیر she  را برای منشی به کار ببرد و ضمیر he را برای دکتر و بپرسد «مگر دکتر زن هم داریم» یا وقتی کلمه مادر شوهر را به انگلیسی به کار می برد بگوید «که روی سرتان جا دارد» یا بهترین شغل را برای زنان خانه داری بداند و بگوید فقط مرد ایرانی می تواند ماها را تحمل کند تا خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر.


من ندیده ام زن ها با این ممارست و پیوستگی مردها را تحقیر کرده باشند و گریه آور این است که گاهی زن ها هم به این حرف ها بها می دهند یا به این شوخی ها می خندند.
می توانم تاثیر تربیت در خانواده و جامعه مردسالار را درک کنم اما شاید انتظار مقاومت و آگاهی بیشتری در برابرش دارم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۷
سورمه

امروز بین مادرهای بچه های مهد بحث نیمه اول، نیمه دوم متولد شدن بچه ها مطرح شد. بحث سر عقب افتادن بچه هایی بود که به خاطر چند روز زودتر یا دیرتر متولد شدن نیمه دومی شده اند و یکسال از زندگی عقب افتاده اند.
 من هم یک زمانی وقتی 18 سالم بود تحت تاثیر حرف بزرگترها فکر می کردم چون نیمه اولی هستم و 6 ساله مدرسه رفته ام چقدر از زندگی افتاده ام جلو. وقتی دوره کارشناسی تمام شد هم همچنان به خودم می نازیدم چون هفت ترمه تمام کرده بودم. البته پشت کنکور ارشد ماندن و سردرگمی از اینکه کدام راه را باید بروم و چه چیز برایم بهتر است معادلات جلو بودنم از زندگی را به کلی بر هم زد و آنوقت ها فکر می کردم از زندگی عقب افتاده ام. همه دور و بری هایم ارشد قبول شده بودند و من نه. خیلی هاشان کار می کردند و من نه. خدا رو شکر ازدواج به نظرم ربطی به جلو افتادن نداشت والا احتمالن افسردگی می گرفتم آن روزها!
امروز فکر می کنم جلو افتادن از زندگی ربطی به نیمه اول متولد شدن، جهشی خواندن یا هفت ترمه تمام کردن ندارد. اصلن چرا باید از زندگی افتاد جلو؟ که چه بشود؟ این بچه های بیچاره ای که با فشار بزرگترهای مثلن عاقلشان جهشی درس می خوانند بعدن چه اتفاقی برایشان می افتد؟
این روزها فکر می کنم در هر سنی باید با زندگی پیش رفت. بچه ای که برای درس فشار رویش باشد آن طور که باید بچگی نمی کند و این به نظرم عقب ماندن از زندگی است. چهار کلاس سواد بیشتر چه کسی را خوشبخت تر کرده است؟
هفده ساله که بودم کتاب «شکلات» نوشته «ژوان هریس» را خواندم. جایی از کتاب کسی از شخصیت اصلی پرسیده بود مهمترین چیز در زندگی چیست و او پاسخ داده بود «شادی» و به خوبی یادم هست که من این جواب را نفهمیده بودم. آن وقت ها فکر می کردم چیزهای خیلی زیادی در دنیا مهمتر از شادی هستند. الان اصلن یادم نمی آید آن چیزها چه بودند! 


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۶
سورمه

 
تو فکر مهدکودک شرکت بودم. داشتم فکر می کردم یه سری کتاب براشون بخرم. یعنی در راستای چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، داشتم فکر می کردم مهدکودک شرکت ما به اندازه کتابخونه های روستایی بی امکانات و بی کتابه و شاید حتا بی اسباب بازی. یعنی اسباب بازی های فکری و جالب کم داره و اسباب بازی هاش قدیمی شدن. خلاصه هفته ی پیش تو این فکرا بودم که یه نامه از رئیس اومد. ازم خواسته بود درباره خرید اسباب بازی برای مهدکودک اعمال نظر کنم! خدا به داد سازمان برسه با لیستی که قراره براشون بنویسم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۷:۲۴
سورمه