سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

ظلم و بی اخلاقی دیگر واضح تر از این که کسی را که حقیقت را نوشته و افشاگری کرده بیندازی زندان و آن که تهمت ناروا زده و توهین کرده و زشت ترین حرف ها را زده ول کنی توی جامعه.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۳۴
سورمه

برای تهیه این گزارش‌ها حدود ۵۰۰ کتاب، مقاله و گزارش را مطالعه و بررسی کردیم. بر این اساس، کل خلقیات منفی ایرانیان حدود یک میلیون و ۴۰۰ کلمه که البته بعضی از آن‌ها تکراری و بیش‌ترین تعداد خلقیات منفی هم مربوط به جبر و استبداد بوده است. پس از آن موضوع‌هایی دیگر چون تعصب نسبت به بیگانگان، تعصب نسبت به اقلیت‌های دینی، فساد دولتی، دزدی و غارت، خرافه‌پرستی و رعایت نکردن حقوق زنان مطرح شده است.

منبع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۴
سورمه

چند شب پیش اتفاقی پای اخبار ساعت 21 شبکه 1 رسانه ملی نشسته بودم. خبرنگاری رفته بود و از مردم درباره اینترنت می پرسید که خوب است یا بد. حداقل اینهایی که مصاحبه شان پخش شد درباره تلف شدن وقت پای اینترنت صحبت کردند و فکر می کنم  فقط یک نفر بود که گفت با اینترنت از چیزهایی مطلع می شویم که قبلا نمی دانستیم. مثلا یکی می گفت اگر اینترنت نبود کتاب می خواندیم و می رفتیم به پدربزرگ مادربزرگ ها سر می زدیم. راستش من بیشتر به نظر آمد می خواسته یک جواب کلیشه ای قشنگ بدهد. به این فکر می کردم که مثلا مگر جامعه ایرانی قبل از آمدن اینترنت وقتش را چطور مدیریت می کرد؟ کتاب می خواند؟ یا می رفت به مادربزرگش سر می زد؟

چیزی که خیلی توجه مرا در مخالفت و صحبت در مذمت اینترنت جلب کرده صحبت نکردن درباره عیب های تلویزیون است. نمی دانم چند نفر از شما این را حس کرده اید که در خانه خیلی از ما ایرانیان تلویزیون عضوی از خانواده است. خیلی ها حتی اگر پای تلویزیون هم ننشینند ولی از صبح که بیدار می شوند باید تلویزیونشان روشن باشد و از خودش صدا تولید کند، انگار که ما از سکوت می ترسیم. فامیلی دارم که وقتی می رویم خانه شان مهمانی، تلویزیون عضو مهم مهمانی است. مثلا اگر دارد سریال مورد علاقه فامیل پخش می شود مهمان هم باید بنشیند پای سریال و حتی تفسیرهای صاحبخانه را درباره اینکه کی می خواهد چه کار کند و  در قسمتهای قبلی چی شده و چی نشده را بشنود. در واقع چه با اینترنت و چه بی اینترنت ما ایرانی ها راه و رسم دور هم بودن را تا حد زیادی فراموش کرده ایم که خیلی دلیل ها می تواند داشته باشد.

چند وقت پیش سفری رفتم با آدم هایی که اکثرشان را نمی شناختم ولی زود بهم پیوند خوردیم و دلیل این پیوند نفس سفر و موسیقی بود. در مسیر حسابی با هم خواندیم خیلی از ترانه های ایرانی محبوب را. به نظرم ایرانی جماعت همانی است که در درونش یک عاشق موسیقی، ادبیات و قصه زندگی می کند. همانی است که در ناخودآگاه جمعی اش شاهنامه خوانی ها، قصه گویی ها و کنار هم بودن ها ضبط است. شاید در این سال ها به اینچنین کنار هم بودن هایی بها داده نشده و ما اینطور شده ایم یا شاید دلایل دیگری دارد اما به هر حال باید فکری به حال خودمان کنیم و بعضی رسم های قدیمی مان را زنده کنیم. مطمئنم حالمان بهتر می شود.

چند شب پیش در خندوانه جناب خان یک آهنگ بندر عباسی خواند و دعایش برای مردم ایران این بود که اینطور داشته هایمان را حفظ کنیم. شاید بهتر باشد به جای مذمت ها و ایرادگیری ها به داشته هایمان فکر کنیم و سعی کنیم برای ماندگاریشان و حضور دوباره شان در زندگی هایمان کاری انجام دهیم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۱۶
سورمه

ادوارد براون که در دوره قاجار به ایران سفر کرد، در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» درباره یک شیوه ویژه آگاهی‌یابی در جامعه ایران سخن می‌راند که می‌تواند به شیفتگی تاریخی ایرانیان در زمینه دست‌یابی به آگاهی بازگردد «در ایران شایعات خیلی سریع منتشر می‌شوند، برای اینکه در این کشور روزنامه زیاد وجود ندارد که مردم اخبار و حوادث را از مطالعه جراید به دست آورند و یگانه وسیله کسب خبر، و انتشار وقایع، شایعه است و چون ایرانی‌ها و مخصوصا سکنه تهران و اصفهان و شیراز و غیره خوش‌مشرب و اجتماعی هستند و صحبت و معاشرت را دوست می‌دارند، لذا شایعات به سرعت منتشر می‌گردند».

کارلا سرنا، بانوی ایتالیایی که در زمان ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمده است، در سفرنامه‌اش، نخست تاکید می‌ورزد «در ایران سند کتبی ارزش زیادی ندارد». اشاره او به رفتار منشی وزیر خارجه ایران درباره یک شکایت‌نامه است که وزیر بدون اعتنا به نوشته متن، آن را به گوشه‌ای پرتاب کرده است «منشی که عمل رئیس خود را می‌بیند و کاغذ را بیهوده می‌پندارد، برای جلوگیری از بادی که از شیشه شکسته می‌وزید، آن را به پنجره می‌چسباند».

مطلب کامل در روزنامه شهروند


پ.ن: خاطره کارلا سرنا شما را یاد چیزی یا کسی نمی اندازد؟


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۶
سورمه

اول اینجا را بخوانید.

این نماینده مجلس ماست که مشت می کوبد توی صورت خبرنگار. البته این فقط تقصیر قاضی پور نیست تقصیر مردمی است که چنین کسی را برای نمایندگی انتخاب می کنند، انگار که مجلس ما چاله میدان است و شاید هم هست وقتی نمایندگان بعد از آن توهین های قاضی پور و حرف های رکیکش اعتبار نامه اش را تصویب می کنند.

قاضی پور واقعن آدم عجیب و غریبی نیست. نمونه اش در جامعه ما خیلی هم زیاد است. چیزی که عجیب است انتخاب او از سوی مردم و حضورش در مکانی مثل مجلس و عبورش از فیلترهای موجود است. باید بترسیم از اینکه مردم و سیستم موجود چه کسانی را بزرگ می کنند و چشمهایشان را روی خطاهایشان می بندد.

پیوند مرتبط:

 آقای قاضی پور مقصر شما نیستید!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۳۸
سورمه

مرد ۴۳ ساله است و زن ۳۵ ساله. سه بچه دارند دو دختر و یک پسر. بزرگترینشان دانشجوست و کوچکترینشان راهنمایی. خانه شان کمتر از پنجاه متر است با یک اتاق خواب. مرد ۱۲ ساعت در روز کار می کند. زن خانه دار است. مشکل مرد اینطور که بیان می کند کم شدن ارتباط عاطفیشان در این دوسال است و البته کم شدن ارتباط جنسی و بی میلی زن. بحث جلو می رود حرف می زند از بی حوصلگی زن، حضور دائمی بچه ها، و کمبود جا. از حرف هایش می فهمم زن یکبار همین چندماه پیش کلی قرص خواب خورده. نمی دانم چرا مرد روی این حرفش خیلی نمی ماند. زن بی حوصله است،بیرون نمی رود،رابطه اش با فامیلش قطع است،دوستی ندارد،کار نمی کند،تفریح نمی کند...  افسرده است. 
مرد مدام از این می گوید که چقدر زنش را دوست دارد و تا به حال به کسی بد نگاه نکرده و فکر بودن با کس دیگری نبوده و نیست. به شک هایش درباره برادرش می گوید. به اینکه دوست دارد زنش چطور لباس بپوشد. از ترسهایش درباره از دست دادن زنش.  

به همه خانه های کمتر از پنجاه متر فکر می کنم. به همه زن های خانه دار و مردان کارگر با ۱۲ ساعت کار و شیفت شب. به بچه های قد و نیم قدشان. به آرزوهایشان برای سکس. به زن و مردی که چون هیچ جایی برای انجام«آن کار»ندارند باهم می روند حمام. به بچه هایی که  دست زدن پدرشان به مادرشان را بد می دانند.  به زن و مردی فکر می کنم که می نشینند جلوی تلویزیون و سریال های رنگ و وارنگ می بیندد با خانه های درندشت، روابط پر از خیانت، رابطه های جنسی زیاد...

می روم به گذشته ها. به مردمی فکر می کنم در خانه های حیاط دار زمان پهلوی اول که چندتا خانوار توی یک خانه زندگی می کردند، هر کدام در یک اتاق. بعد شب های تابستان همه جا می انداختند توی ایوان یا بالای پشت بام می خوابیدند. همه همسایه ها انگار فامیل بزرگی بودند باهم. به روابطی فکر می کنم که توی این خانه ها شکل می گرفت. اذیت های جنسی، بچه آزاری ها، روابط نامشروع. و همیشه پوشیده می ماند. یاد کتاب همسایه های احمد محمود می افتم که تصویری اینچنین را در کتاب نشانمان می دهد. کتابی که هم قبل انقلاب ممنوع بود و هم بعد انقلاب. 
به حرف های این روزهای بعضی کارشناسان فکر می کنم که حرف از مهم بودن سکس می زنند، اهمیت سکس در طلاق ها. به همه تبلیغات ماهواره برای سایز سینه و افزایش میل جنسی فکر می کنم. آیا کسی تا به حال به تاثیر متراژ خانه روی سکس فکر کرده؟ یا تاثیر تعداد بچه ها روی میل جنسی؟ یاد کتاب «و حتی یک کلمه هم نگفت» هاینریش بل می افتم. الان بهتر می فهمم چرا این کتاب سال هاست تجدید چاپ نمی شود. 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۱
سورمه

میم تعریف می کند  در اتوبوسی که از شهر ایکس به شهر ایگرگ می رفته با شاگرد راننده سر دمای داخل اتوبوس و گرما بحثش شده و طرف جلوی چند نفر دیگر به میم توهین کرده. بعد معلوم شده طرف اصلن شاگرد راننده نبوده و پسر صاحب اتوبوس بوده و دانشجوی فوق لیسانس و لابد فکر می کرده که هر کس با اتوبوس مسافرت می کند قاعدتن از یک دانشجوی فوق لیسانسی که بابایش یک اتوبوس دارد کم ارزش تر است و می شود بهش توهین کرد. میم می گفت برای پسره عجیب بوده که میم جوابش را داده و بهش اعتراض کرده که این چه طرز حرف زدن با مسافر است.

خلاصه میم پی قضیه را گرفته و به تعاونی مذکور زنگ زده و ماجرا را تعریف کرده و گفته شکایت قضایی می کند. تعاونی هم خودش پیگیر شده و به میم زنگ زده اند که ما این اتوبوس را کلن از خط می اندازیم بیرون. یه کم دل میم سوخته که اینها از کار بیکار می شوند ولی همچنان سر شکایتش هست ولی می گفت شاید آخرش رضایت بدهم.

شاید کس دیگری جای من بود به میم می گفت آره رضایت بده و دیگر متنبه شدند و بیکار می شوند گناه دارند و اینها. ولی من بهش گفتم رضایت نده.

می دانید چیزی که من دارم این روزها می بینم این است که خیلی از بلاهایی که دارد سر ما می آید از دزدی و دروغگویی گرفته تا هزار چیز دیگر اصلن تقصیر آن دسته ای از ماست که فکر می کنیم خیلی صبور و دلسوز و دل رحمیم. در حالیکه  فقط آدم های بی ثبات و بدون عزت نفسی هستیم که هیچ ارزشی برای خودمان قائل نیستیم و چهارچوبی نداریم. خط قرمزی نداریم که وقتی آدم ها از آن رد شدند بزنیم به سیم آخر و ترمز دستی را بکشیم. ما غرغر می کنیم ولی اعتراض نمی کنیم. تهدید می کنیم ولی تهدیدهایمان را عملی نمی کنیم. داد و بی داد می کنیم ولی سر بزنگاه غیبمان می زند. خیلی از آدم هایی که امروز سر ما را کلاه می گذارند همان هایی هستند که از چیزهای کوچک تری شروع کردند ولی ما هیچ چیز بهشان نگفتیم. جایمان را در صف ها گرفتند، بقیه پولمان را ندادند، با ما بد حرف زدند، جواب سربالا بهمان دادند یا حتا بهمان توهین کردند و ما به خاطر ترس یا حوصله دردسر نداشتن یا راه افتادن کارمان بی خیالشان شدیم و یکجوری خودمان را گول زدیم. اینها که می بینید امروز گاهی جان و مال مردم برایشان بی اهمیت است یک دلیلش این است که دیده اند برای خود ما هم مهم نیست.

خلاصه که به نظرم این حرف ها که در باب ارزش بخشش می زنند خیلی هم درست نیست یا حداقل کاملن  تک بعدی است.  بخشش آداب دارد. آدمی که پشیمان نیست یا هیچ کاری برای جبران اشتباهش نکرده، نباید بخشیده شود چون این به معنی تایید اشتباه اوست. این بخشیدن ها یعنی من اشتباهت را تایید می کنم باز هم این کار را بکن، باز هم این بلا را سر مردم بیاور، چون آنها هم بدتر از من به سادگی چشمهایشان را روی این اشتباهات خواهند بست.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۶
سورمه

یک جایی باید باشد برای تسلی دادن آدم هایی که همه بارها روی دوش آنهاست. آنها که همش فکر این هستند که کسی نباید مشکلاتشان را بفهمد. آنها که بار کل زندگی را به دوش می کشند و خم به ابرو نمی آورند. آنها که دنبال جلب ترحم کسی نیستند محکم اند صبورند رازدارند و از همه بدتر فکر می کنند اگر دردشان را باکسی شریک شوند آبرویشان رفته. یک فکری باید برای اینها کرد. اینها ممکن است از غصه دق کنند ولی کسی نفهمد چرا. زیر بار غم و عصبانیت له شوند ولی صدایشان در نیاید. اینها گاهی گیر کرده اند در وضعیتی که حس می کنند فقط آنها هستند که می توانند زندگی کس دیگری را نجات دهند این کس دیگر ممکن است دوست، پدر، مادر، بچه، شوهر یا زن باشد اینها حواسشان به خودشان نیست. یکی باید باشد اینها را با خودشان آشتی دهد. بهشان بگوید ببین دنیا بالاخره بدون تو، بدون ما هم یکجوری می چرخد. تا حالا نشده یکی رفته باشد یا حتی مرده باشد و به دنیا بر خورده باشد. زندگی ادامه دارد و ما را به جاییش حساب نمی کند. تازه شاید اگر آدم ها را به حال خودشان رها کنیم بیشتر مغزشان را به کار بیندازند و بیشتر سعی کنند بار خودشان را خودشان به دوش بکشند. جایی باید باشد برای زدن این حرف ها.

صبح دوستی برایم فاش کرده که چند ماه است فهمیده پسرش معتاد است و حالا نمی داند چه خاکی توی سرش بریزد. از مغزم نمی رود بیرون. تصویرش توی ذهنم است که بعد از اینکه یکی یکی اعضای خانواده اش را برایم می شمارد که حالا با این فاجعه چکار می کنند و غصه همه شان را می خورد بهم نگاه می کند و می گوید «ولی کی به فکر منه؟» خودش هم می داند کسی به فکرش نیست.

 بعضی آدم ها تکیه گاهی ندارند. در واقع خودشان نخواسته اند که حمایت کسی را داشته باشند. همیشه نقش تکیه گاه را خودشان بازی کرده اند. هیچوقت نتوانسته اند از کسی دست بکشند. همیشه بیشتر به فکر دیگری بوده اند تا خودشان. تا آمده اند به فکر خودشان باشند احساس گناه کرده اند که حالا بچه ام، شوهرم یا مادرم چه می شود... و از طرفی نخواسته اند از کسی کمک بگیرند یا سفره دلشان را باز کنند. انگار بهشان احساس ضعف می دهد این کارها.

گرچه حالا هم که یکیشان برای من حرف زده واقعن نمی دانم چطور می شود کمکش کرد. خیلی سخت است اینجور وقت ها که نمی دانی برای کسی که درد می کشد و دوستش داری چه می توانی بکنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۲
سورمه

ماجرای اعظم را جسته گریخته خوانده بودم. بیشتر تیتر وار. جرات نکرده بودم بروم جزییاتش را بخوانم. می دانستم خیلی ناراحتم خواهد کرد. شماره 18  مجله زنان امروز که آمد درباره اعظم هم مطلب کار کرده بود. نشستم به خواندن. راستش چیزی که به گریه ام انداخت شکنجه های وحشیانه و عجیب غریب شوهر اعظم نبود. چیزی که باعث شد تحمل خواندن ادامه مطلب را  نداشته باشم وساطت پلیس و مسئول کمپ اعتیاد و فشارشان روی اعظم بود که باعث می شود شکایتش را پس بگیرد. حالم بهم می خورد. خیلی دلم می خواهد بدانم الان کجا هستند و از حال اعظم خبر دارند یا نه. از جای سوختگی هایش، از کوفتگی ها و درد بدنش، از زخمهایش چیزی به گوششان خورده؟ دلم می خواهد بدانم حالا هم دوست دارند بیایند پا در میانی؟ می خواهم بدانم آنها که اینجور وقت ها سخنرانی ها در باب بخشش ایراد می کنند بعدش که کتک خوردن ها و آزار و اذیت ها شروع می شود کجا غیبشان می زند. آنها که از بخشش حرف می زنند چرا قبلش از آدم ها نمی پرسند اصلن ماجرا چیست و چه چیزی قرار است بخشیده شود؟ لابد ازشان که بپرسی از جایگاه والای خانواده حرف می زنند و نقش پدر برای بچه ها ولی از خودشان نمی پرسند که پدری که فقط کتک زدن بلد است ممکن است به چه دردی بخورد؟

وقتی ماجرای اعظم را می خواندم از  خشونت مردی که از انسانیت بویی نبرده است گریه ام نگرفت از بی مسئولیتی خودمان گریه ام گرفت از بی مسئولیتی جامعه و قانونی که انگار برای زن ها و بچه ها نیست و مثلا به نفع نهاد خانواده است، خانواده ای که گاهی زن ها و بچه ها درش کتک می خورند، تحقیر می شوند و حتی می میرند ولی باز هم در و همسایه نمی روند ببینند چه خبر است چون آنچه درون خانواده می گذرد به کسی مربوط نیست، فقط به مرد خانواده مربوط است لابد و در مسائل خصوصی نباید دخالت کرد.  بالاخره در قانون ما مرد صاحب اختیار زن و بچه اش است، نهایتن می کشدشان، چند وقتی می رود زندان و بعد همه چیز فراموش می شود. سر کسی برای دردسر درد نمی کند. بعد هم خودمان را توجیه می کنیم که: لابد قضیه ناموسی بوده و همه چیز تمام می شود، بی اهمیت و مختصر.

اعظم توانسته بود با هر بدبختی که بود از شوهرش شکایت کند ولی از شکایت منصرفش کردند. یکبار دیگر  هنگام کتک خوردن توانسته بود به همسایه پناه ببرد و پلیس خبر کند ولی پلیس برش گردانده بود خانه و گفته بود «بیا خانم برو سر زندگیت. قول داده دیگه کتکت نمی زنه». دوست دارم بدانم همه آنها که اعظم را به درون خانه ای می فرستادند که سخت ترین شکنجه ها را در آن دید حالا کجا هستند؟ وجدانشان درد که نه، حداقل کمی خراش برداشته است؟

اعظم هیچ کاری بلد نیست. هیچ مهارتی ندارد که بتواند پول دربیاورد. شغلی برایش وجود ندارد. هیچ کس را ندارد که ازش حمایت کند. این ماجرا اگر رسانه ای نمی شد هنوز هم هیچ کس را نداشت. بهزیستی تازه بعد از رسانه ای شدن ماجرا و حرف های مولاوردی سراغ این زن آمده است.

و  هنوز در جامعه ما  به زن ها می گویند بنشینید خانه و کار نکنید چون مرد نان آور خانواده است و رییس خانواده. ولی هیچ نمی گویند وقتی رییس خانواده  توی خانه شکنجه تان می کند چه کنید؟ اگر هیچ کس را نداشتید از کجا خرج زندگی را بدهید؟ از آن بدتر اگر کسی را داشتید و او معتاد و خشن و متوهم بود به کجا پناه ببرید؟ اصلا جایی برای پناه بردن هست؟

اگر این ماجرا رسانه ای نمی شد احتمال مرگ این زن بسیار زیاد بود. شاید آنوقت بعضی ها وجدانشان بیشتر درد می گرفت که باعث مردن زنی شده اند. اما دیگر سودی نداشت. شاید حالا هم سودی نداشته باشد برای زنی که از درون مرده است.

نمی دانم کی قرار است زمانش برسد که هر پیوند متعفنی را خانواده ننامیم و بفهمیم که قرار نیست هر چه اجدادمان می کردند بکنیم. شاید وقتش رسیده کمی از مغزهایمان استفاده کنیم و فقط تکرار کننده حرف هایی که شنیده ایم نباشیم. عوض کنیم این فرهنگ پوسیده را که به فردیت آدم ها و خصوصن زن ها بهایی نمی دهد و به زور در فضایی که نمی خواهند نگهشان می دارد. شاید زمانش رسیده که بفهمیم زن و مردی که پدری و مادری کردن بلد نیستند همان بهتر که در کنار فرزندانشان نباشند، چرا که می توانند از هر غریبه ای برای فرزندشان خطرناک تر باشند.

 کاش روزی برسد که فقط وقتی حاضر شدیم در قبال ستمدیده ای مسئولیت بپذیریم، حرفش را بشنویم، کمکش کنیم و تنهایش نگذاریم و بعد از اینکه  حس کردیم ممکن است ذره ای بتوانیم خودمان را جای او بگذاریم، به خودمان اجازه بدهیم درباره بخشش دهان باز کنیم. کاش روزی برسد که هر جا ظلمی دیدیم فارغ از مصلحت اندیشی ها اعتراض کنیم. کاش روزی برسد که به هر زن و مردی اجازه بچه دار شدن ندهند. کاش روزی برسد که برای زنی که سیاه و کبود شده، بدنش سوخته و هزار یک بدبختی کشیده است، جدا شدن و خلاصی از باعث و بانی این بلاها انقدر سخت و طولانی و پر از اما و اگر نباشد. کاش روزی برسد که اعظم ها دیده  شوند، کسی به فکرشان باشد و پناهی داشته باشند.

و کاش روزی برسد که جرم آزار انسان از فکر کردن سنگین تر باشد.

 پیوندهای مرتبط:

اعظم زنده است

نگاهی به زمینه ها و بازدارنده های فاجعه های مشابه اعظم

شوهر اعظم: من بی گناهم

بی تفاوتی جامعه و مسئولان به افزایش خشونت


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۱
سورمه

می دانید بعضی واکنش ها، بعضی حرف ها، انقدر حال آدم را خوب می کنند که آدم دوست دارد برود گوینده شان را محکم بغل کند. به خصوص وقتی در دنیایی زندگی کنید که قحطی ذهن های روشن است یا حداقل تریبون ها کمتر دست کسانی می افتد که ذهن های زیبا دارند.

ترانه علیدوستی در نشست خبری فیلم فروشنده حرف هایی درباره نژادپرستی با اصحاب رسانه زده است که باید آن را طلا گرفت.

متاسفانه در ایران حرف های نژادپرستانه یا جنسیت زده زدن نه تابوست، نه خطری را متوجه کسی می کند. درست است که نژاد پرستی و سکسیسم در همه جای دنیا وجود دارد اما حداقل به دلیل تمام تلاش ها و جنبش ها حقوق بشری و قوانینی که وضع شده آدم ها نمی توانند انقدر راحت حرف های نژادپرستانه و جنسیت زده بزنند.

بله من فکر می کنم ما جز نژادپرست ترین مردمانیم منتها کسی درباره اش تحقیق نکرده است یا نگذاشتند که تحقیق کند. رفتار ما با مهاجران و نظراتمان درباره کشورهای همسایه همه چیز را روشن می کند. آن هم ما ایرانیانی که خودمان در سراسر دنیا مهاجریم. فکر می کنیم حق داریم از امکانات اروپا و آمریکا استفاده کنیم اما افغان ها و عرب ها حق مشابهی ندارند.

ما حتی نسبت به قومیت های سرزمین خودمان هم همین وضعیت را داریم. هر قومیتی خودش را از دیگران برتر می داند و بقیه را تحقیر می کند. بیشتر از همه شاید عرب های خوزستان در تیررس قرار داشته باشند.

در اهواز اگر ماشین جلویی شما پنجره اش باز شود و آشغالی از آن به بیرون پرت شود به احتمال زیاد یکی از سرنشینان همراهتان خواهد گفت :عرب بی فرهنگ! بدون فکر کردن به این موضوع که این صحنه را با کمال تاسف در سراسر ایران می شود دید!

من حتی دیده ام که برخی مدیران هنگام استخدام کارگر به قومیت افراد توجه می کنند و برخی را به دلیل کلیشه های ذهنی که درباره یک قوم دارند به راحتی رد می کنند چون ما در قانون کار هیچ قانونی برای جلوگیری از تبعیض جنسیتی، قومی، نژادی و مذهبی نداریم. دیده ام که می گویند لرها دعواییند، ترک ها نمی فهمند و مازندرانی ها بدجنسند.

شاید در قانون اساسی از برابری جنسیت ها و قومیت ها صحبت شده باشد اما در عمل چنین مفهومی به ندرت در بین ما دیده می شود.

تبعیض مذهبی هم یکی دیگر از انواع تبعیضی است که بسیار به کار می بریم. غیر از حکومت که اجازه پیشرفت مردم با کیش های دیگر را به خصوص در مشاغل دولتی نمی دهد یا مثلا جلوی مهاجرت مردمان سیستان بلوچستان را به دلیل سنی بودن به دیگر نقاط ایران می گیرد ما هنوز هم از ضرب المثل هایی مثل «راوی سنی بوده» استفاده می کنیم یا سال های زیادی زرتشتی ها، سنی ها، یهودی ها، مسیحی ها و صابیین را «نجس» خوانده ایم و شاید هنوز هم می خوانیم.

درباره زنان هم که وضعیت روشن است و برایش مثال هرروزه وجود دارد. مثلا در محل کارم چون مدتی سرپرست مهدکودک کارخانه بوده ام هنوز بعضی همکاران وظیفه خود می دانند من را روشن کنند که مهدکودک هزینه ای بیش نیست و بهتر است که نباشد یا در واقع «باید» که نباشد.

دیروز یک همکار آقا با من صحبت می کرد و می گفت نه تنها مهدکودک هزینه است بلکه به نظرش اصلن نیروی خانم خوب کار نمی کند و مدام در حال وقت تلف کردن است و بهتر است استخدام نشود.

اینکه مردهایی که حتی در سازمان قدرت عزل و نصب و تصمیم گیری درباره استخدام افراد را ندارند و حتی در موقعیتی نیستند که بتوانند چیزی را تعیین کنند، به خود اجازه می دهند مدام درباره حق کار زنان نظر دهند چیزی غیر از یک فرهنگ مریض جنسیت زده نیست.

راه درازی در پیش است و ذهن های پر تبعیض ما زندگی را بر هم نوعانمان سخت می کند و در این برهوت نگاه ها، حرف ها و ذهن های انسانی، آدم هایی مثل ترانه علیدوستی را باید قدر دانست و ازشان یک دنیا ممنون بود که هستند و از تریبون ها نه برای قدرت نمایی و خودی نشان دادن که برای یادآوری ارزش های انسانی استفاده می کنند.


پیوندهای مرتبط:

صحبت های ترانه علیدوستی درباره نگاه نژادپرستانه

حرف های فرهادی، حسینی و علیدوستی در نشست «فروشند»

عکس از اینجا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۳۰
سورمه