سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

حرف می کشد به پوری سلطانی. می گویم خیلی ناراحتم برای مرگش، او هم می گوید ناراحت است  اما بیشتر برای سایه که یکی یکی رفقایش را از دست می دهد. می گوید اکثرن پوری را به خاطر کیوان می شناسند نه به خاطر خودش. می گویم او که خودش خیلی کارها کرد برای این مملکت، مادر کتابداری ایران بود، حتمن خیلی ها این را می دانند. اعتقاد داشت که اینطور نیست. شاید هم درست می گوید، در این دو روز مدام این جمله در خبرها تکرار شده است «زنی که 60 سال برای مردش سیاه پوشید».


حرف کیوان که می شود، می پرسد عجیب نیست زنی را زن کیوان بدانند به خاطر فقط سه ماه زندگی مشترک؟ می گویم کجایش عجیب است؟  می گوید آخر اینطور که سایه در کتابش گفته این ازدواج بیشتر از روی دلسوزی بوده، چون خیلی حرف پشت سر پوری بوده. حسابی عصبانی می شوم و می گویم دیگر ادامه ندهد. نمی فهمم این میل به کوچک کردن زن های بزرگ را و این حسی را که مردها دارند برای اینکه زن ها را «مال» خود کنند و مدام بگویند زن ها بدون مردها هیچی نبوده اند یا نیستند. حالا می تواند ادعای  شستن فروغ فرخزاد باشد یا دلسوزی کیوان برای پوری!


 پوری آزاد بود و کیوان هم، و آدم های آزاد براساس حرف مردم زندگی نمی کنند، بر اساس اصول خودشان زندگی می کنند و آزاد می مانند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۵
سورمه

از وبلاگ خرمالوی سیاه:

این روزها دارم فکر می‌کنم پوووووف،چقدر مسخره! یک عمر تمام زنجیرها را پاره کنی ،تمام خطوط قرمز را بشکنی. بعد یک روز بالاخره یک طناب دور تو بپیچد. یک طناب مردانه! مهم نیست که آن مرد روی مهر شکسته نماز می خواند! مهم این است که تو یک کالایی برای آنکه نشانه ای از غیرت یک مرد باشی. نشانه ای از دلاوری اش......حتی مهم نیست که آن مرد را هیچوق نمی‌بینی. او یک طناب کلفت دارد که همه ‌عالم به او اجازه‌ داده‌اند که آن طناب را بپیچد دور هر زنی!


مطلب کامل


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۶
سورمه



پوری سلطانی از دنیا رفت. حیف، حیف، حیف.

از آن دسته آدم های آزاد و خاصی بود که دوست دارم شبیهشان باشم.

بعضی از آدم ها خیلی جذاب و جالبند و پوری سلطانی هم جز همان دسته بود. گرچه شاید خیلی ها نشناسندش.



پ.ن: سایه یکی دیگر از رفقایش را از دست داد.


پیوندهای مرتبط:
حرف های سایه و دیگران درباره پوری سلطانی
دنیای زنان در عصر قاجار
بنیانگذار کتابداری نوین ایران درگذشت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۰:۴۲
سورمه

 آن هنگام که مشغول گریه برای حسین ها یا درود فرستادن بر کوروش ها هستند،  حسین ها و کوروش های زنده را در کنار خود نمی بینند. نه دستی برای یاری شان دراز می کنند و نه می فهمند که باید قدرشان را دانست. شاید هزار سال بعد مردمان دیگری برای حسین های امروز سینه چاک کنند و قدر کوروش های امروز را بفهمند.


همیشه از روزگار عقبیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۸
سورمه

نقشه کشی بلد است ولی آمده به عنوان کارگر استخدام شود. ازش می پرسم بهتر نیست جایی برود که مرتبط با مهارتش باشد، می گوید وضعیت کار خراب است. می گویم همه جا وضعیت خراب است و کارگر تولید بودن پیشرفتی برایش ندارد، اما نقشه کشی یک مهارت است و یک سابقه کار خوب. لابه لای حرف هایش می فهمم اتوکد هم بلد است. تازه این یکی دیپلم است. بعضی ها با لیسانس می آیند تا بشوند کارگر خط تولید. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۲
سورمه


رولد دال را احتمالن خیلی از شما می شناسید. اینطور که فهمیده ام کودکی و نوجوانی خیلی ها با او گذشته است. منتها از آنجاییکه کار دنیا برعکس است من بینوایان را در ده سالگی خوانده ام و غول بزرگ مهربان را حالا در سی سالگی.


بهتان پیشنهاد می کنم حتمن این کتاب را بخوانید. مطمئنم از آشنایی با غول بزرگ مهربان خوشحال خواهید شد، بس که بامزه و دوست داشتنی است و زبان شیرینی دارد.


غول بزرگ مهربان، رولد دال، کوئینتین بلیک، محبوبه نجف خانی، نشر افق


این کتاب از سوی نشر مرکز با ترجمه شهلا طهماسبی هم در بازار نشر موجود است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۳
سورمه

در راستای خواندن کتاب های نوجوان دیروز کتاب «دختران علیه دختران» را خواندم. کتاب ساده و خوشخوانی بود و البته شیوه روایت جالبی داشت. کتاب سه بخش بود که هر سه بخش با یک داستان شروع می شدند اما ادامه و پایانشان با هم متفاوت بود.


نفهمیدم چرا اسم کتاب «دختران علیه دختران» بود.


دختران علیه دختران، مصطفی خرامان، نشر افق

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۲
سورمه

شاید روزی  بیاید که زن ها یاد گرفته باشند وقتی پدر، مادر، برادر، شوهر یا خانواده شان جلوی شان را گرفت داد بزنند و به همه این را بگویند، مثل نیلوفر اردلان که نترسید و گفت که به خاطر نظر شوهرش است که نمی تواند به سفر تیم ملی برود.


بیش از ده روز نگذاشتند زنی به سرکارش برود یا پایش را از خانه بیرون بگذارد.  او از محل کارش مرخصی گرفت به این بهانه که فلان کسش تصادف کرده در شهرستان. همین تماس را هم  با هزار ترفند توانست بگیرد چون موبایلش را هم ازش گرفته بودند.


صدای ما را از ایران می شنوید. می دانید که این چیزها اینجا عادیست ولی ما دوست داریم ادای متمدن ها را دربیاوریم و از آن طرف افغانستان و عربستان  را تحقیر کنیم. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۹
سورمه

در مهد قانونی وجود داشته که بچه مریض را نپذیرند و حالا سعی کرده ام سختگیرانه تر از قبل اجرا شود. بدون هیچ نرمشی بچه ای که علائم سرماخوردگی داشته باشد می فرستیم درمانگاه شرکت تا از دکتر گواهی سلامت بگیرد و اگر دکتر گواهی ندهد باید برگردد خانه.


 واضح است که برای مادران شاغل وضعیت سختی است. از طرفی نمی توانند با این قانون مخالفت کنند چون خودشان هم موافقند با جلوگیری از رفت و آمد بچه های بیمار بقیه کودکان هم کمتر سرما می خورند و این به نفع مادر و کودک است و از طرف دیگر نگهداری کودک بیمار و مرخصی گرفتن کار آسانی نیست، به خصوص که بسیاری از این مادران قراردادی هستند و نمی توانند زیاد غیبت کنند. 


بعضی هاشان مادر، مادرشوهر یا خواهری دارند که کمک حالشان باشد اما بعضی هم هیچکس را ندارند و تنها راهشان ماندن در خانه است.


کودک یکیشان  آخر این ماه دوساله می شود. این مدت چند بار با حالت تب دار و سرماخورده آمده و مجبورش کردیم برود گواهی سلامت بیاورد. مشخص شده تب هایش به خاطر دندانش است و نه از سرماخوردگی. صبح با مربی مهد دعوایش شده که چرا برای دوتا سرفه صدایم زده اید و من کسی را ندارم بچه را نگه دارد.  راست می گوید. کسی را در تهران ندارد. هر بار خودش مجبور است مرخصی بگیرد. قراردادی است. سه ماه مرخصی بدون حقوق برای آذر، دی و بهمن درخواست کرده تا فصل سرما بگذرد، موافقت نکرده اند. هر وقت خواسته برای بدحالی کودکش به مهد سر بزند از رییسش غرولند شنیده است که دارد از زیر کار در می رود.


ظهر که برای دادن ناهار به کودکش آمده دیدمش. شروع کرد به تکرار حرف های صبح. بهش گفتم مربی ما وظیفه اش را انجام داده و نباید با مربی ها دعوا کند. کلی حرف زد و حرف زدم. مربی را صدا زدم تا حرف هایشان را باهم بزنند و گلایه هاشان را رو در رو بگویند. آخرش مادر زده زیر گریه. از فشار کار گفته، قراردادی بودن و رییس و همکارهایی که درکش نمی کنند. از سه ماه مرخصی بدون حقوق که ازش دریغ شده و همه کنایه هایی که هر روز باید بشنود.


این روزها خیلی این جمله را می شنوم که «خوب... بشینن خونه بچه شون رو بزرگ کنن». نقش پدرها هیچوقت به میان این بحث ها کشیده نمی شود. بحث قانون کار هم همینطور و ظلم مضاعفی که به نیروی کار زن می شود. هر وقت حرف مادران مهد زده شود در حد دعواهای زنانه و خاله زنکی پایین آورده می شود. نمی فهمم چرا دعوای مردها از نظر دیگران بر سر موضوعات حیاتی قلمداد می شود اما دعواها و دغدغه های زنان در حد پچ پچه هایی که ارزش شنیدن ندارند تقلیل داده می شود. آنچه من هر روز شاهدش هستم فشار زیادی است که به نیروی کار زن ، چه مادر شاغل و چه پرسنل مهد می آید و دست آخر هم اگر به مدیریت ارجاع پیدا کند حرف آخر این است که مهد هزینه ایست که اگر خیلی سر و صدا کنید می بندیمش.جالب است که همه اینها در سرزمینی اتفاق می افتد که گویا نگران کاهش جمعیتش است و دوست دارد جمعیت را بالا ببرد.


دنبال راه حلم.  چیزی به ذهنتان رسید دریغ نکنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۰
سورمه

وقتی درد می کشید باید چه کنید؟ باید بلند شوید و کاری انجام دهید برای کم کردن درد، یا می توانید خودتان را بی حس کنید مثل مسکن خوردن، مخدر مصرف کردن، هر روز سر زدن به به تلگرام و اینستا یا خرید کردن. درستش حتمن همان کار کردن است اما خوب راه سخت تری است. برای عمل کردن باید بیشتر بدانید. گاهی همین بیشتر دانستن حالتان رابهتر می کند چون می فهمید که انقدرها که دیگران بهتان می گویند، عجیب و حساس نیستید و آدم های دیگری هم در دنیا به اندازه شما همین دغدغه ها را داشته اند یا همین قدر عصبانی بوده اند.


شانزده، هفده ساله که بودم زیاد به معنای دنیا فکر می کردم، به مذهب و به دلیل آفرینش. نتیجه خوبی نداشت، غیر از اینکه گاهی حس کنم مغزم درد می گیرد و چیزی جز گیجی نصیبم نمی شود. دانشگاه که رفتم همان ترم اول باید فلسفه و منطق می خواندیم. من تا آن زمان هرگز سمت فلسفه نرفته بودم، شاید چون از دور ترسناک و پیچیده به نظر می رسید. اما درس فلسفه و استادش باعث شدند بفهمم فکر کردن به معنی زندگی کار دیوانه واری نیست. بعد از آن در کتاب های فلسفه دوستان زیادی پیدا کردم که هر کدام می خواستند به نوعی به سوال معنای زندگی پاسخ دهند. مهم نبود که هر کدام جوابش با دیگری فرق داشت، مهم تفاهمی بود که با هم داشتیم در فکر کردن به معنای زندگی.


چند وقت است مغزم از یافتن جواب برای وضعیت زنان در ایران درد گرفته است و به رسم جوانی رفته ام سراغ کتاب تا کمی خودم را تسکین بدهم و جالب است که جواب های خوبی هم گرفته ام. غیر از اینکه دورنمای  مسائل زنان در ایران خوب به نظر نمی رسد اما ما به ریسمان هایی برای بهتر کردن حالمان، امید بخشیدن به خودمان و پیدا کردن راه هایی برای ایجاد تغییرات هرچند کوچک نیاز داریم.


فکر می کنم وقتش باشد نیروی عصبانیتم را جایی ببرم و از آن راهی بسازم، حتا اگر خیلی باریک و کوتاه باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۴
سورمه