سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

از دیگران:

تلویزیون به نظر من خودش یک نهاد ذاتاً سطح پایین است. کسی که پای تلویزیون می‌نشیند ساختار ذهنی‌اش به گونه‌ای نیست که کتاب بخواند. بنابراین تنها تأثیر، مبتذل کردن آثار است. اگر در تلوزیون موسیقی واگنر پخش کنی در واقع آن اثر را تخریب کرده‌ای. رادیو و تلویزیون هیچ نقشی در فرهنگ‌سازی ندارند.

یک مسئله‌ای اینجا هست. چرا در فرانسه مردم قبل از خواب کتاب می‌خوانند؟ چرا همه در جیب و کیف‌شان کتاب دارند؟ منظورم آدم‌های فرهیخته نیست، بلکه یک کارگر ساده. کسی که کتاب می‌خواند حتی اگر چیز بدی باشد بازهم کتاب است. چرا آنجا این اتفاق می‌افتد اما در ایران نمی‌افتد. آیا به این بر‌نمی‌گردد که آن‌ها اول کتاب را می‌شناسند و بعد با پدیده‌ای مثل تلویزیون و سینما آشنا می‌شوند؟ اما ما برعکس عمل می‌کنیم در این مملکت سینما زودتر از چاپخانه در این مملکت راه افتاد. تلویزیون زودتر از سینما آمده و ما مسیرها را برعکس طی کردیم. فرهنگ تئاتر رفتن به وجود نیامده، فرهنگ کتاب خواندن به عنوان سرگرمی حتی برای ما جا نیفتاده. سرگرمی ما شده تلویزیون و امروز این تهی پرشدنی نیست.

اتفاق جالبی هم که افتاد این بود که هشت سال احمدی‌نژاد فقط هشت سال دولت بنجل بود. وقتی رإس امور یک دولت بنجل باشد تا پایین همه چیز بنجل می‌شود. روشنفکری ما بنجل شد، ناشران بنجل شدند و دانشگاه هم بنجل شد.


متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید

پیوند مرتبط:
کمی آهسته تر زیبا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۰
سورمه

می خواهم شما را با یک فروشگاه جالب آشنا کنم. این فروشگاه کوچک چوبی در کنار باغ موزه سینما یا همان عمارت باغ فردوس یا کاخ محمدیه واقع شده و غیر از اینکه می توانید در آن حوالی قدم بزنید و از زیبایی عمارت و خیابان ولیعصر لذت ببرید، می توانید محصولات سالم وطبیعی، بدون سم و کود شیمیایی، که اکثرن در روستا تولید شده اند را خریداری کنید.



حبوبات بومی، بدون سم و کود شیمیایی


اگر می خواهید سبزی خشک، سرکه، ترشی، مربا، انواع دمنوش، ادویه و محصولاتی از این دست را خریداری کنید سری به کفشدوزک بزنید.




غرفه دیگر کفشدوزک در سمت دیگر عمارت، دست ساخته های روستایی و عشایر مانند انواع عروسک، سفال و بافته هایی مثل گلیم و پته را در خود جای داده که می توانید برای خودتان یا به عنوان سوغاتی و هدیه برای دوستانتان خریداری کنید. همچنین جانداران در معرض انقراض ایران نیز به صورت عروسک های دست ساخت در این فروشگاه وجود دارند، جاندارانی مثل لاکپشت پوزه عقابی، سمندر امپراطور و فک خزری.




جریان از این قرار است که گاهی جوامع محلی به دلیل سخت شدن معیشت در روستاها و عشایر برای گذران زندگی دست به تخریب محیط زیست می زنند  مثلن درخت ها را قطع می کنند یا گونه هایی از جانداران را شکار می کنند و از بین می برند. همین طور بسیاری از آنها به دنبال خارج شدن از روستاها و آمدن به شهرها هستند. به همین دلیل فروشگاهی مانند کفشدوزک یا موسسه ای مانند آوای طبیعت پایدار به دنبال توانمندسازی روستاییان با ایجاد معیشت های جایگزین هستند. این دوستان میان مردم جوامع محلی می روند و در میان آنچه آنها از قبل داشته اند به دنبال محصولات یا صنایع دستی می گردند که ارزش کاربردی و اقتصادی داشته باشد و سعی می کنند با حفظ اصالت اثر به فروشش کمک کنند.




 در واقع شما با خرید این محصولات به محیط زیست ایران، معیشت جوامع محلی و توسعه پایدار کمک می کنید و البته محصولات سالم و ارگانیک می خورید که به سلامت خودتان کمک می کند.


صفحه اینستاگرام کفشدوزک 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۹:۵۵
سورمه

کارگر روزمزد است. کارش جا به جا کردن کیسه های شکر است. سوادش تا پنجم ابتدایی است. همسن من است.


معلوم است تا به حال پشت کامپیوتر ننشسته. به جای چپ کلیک، راست کلیک می کند. بهش طریق گرفتن موس و چطور علامت زدن سوالات را یاد می دهم و تاکید می کنم هر سوالی داشته باشد می تواند بپرسد. انقدر آرام حرف می زند که به سختی صدایش را می شنوم.


آخرش که آزمون تمام می شود تشکر می کنم و می گویم می تواند برود. دم در تعلل می کند. برمی گردد و برایم می گوید که دو فرزند دارد. یک دختر هشت ساله و یک پسر یک ساله و نگران دخترکش است که یک وقت احساس نکند به خاطر فرزند جدید بهش بی توجهی شده و می پرسد من چی پیشنهاد می کنم. می گوید بچه هایش را خیلی دوست دارد به خصوص دخترش را.


آخرش بهم می گوید: «ما نمی دونستیم یه همچین جاییم تو شرکت هست. می تونیم بیایم اگه مشکلی راجع به بچه ها داشتیم بپرسیم؟» بهش می گویم که هر وقت خواست می تواند بیاید.


یک چیزهایی انگار ربطی به تحصیلات و سطح سواد و شغل ندارد. نمی دانم به چی ربط دارد.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۶
سورمه

خوب... فکر می کنم شاید یک توضیح راجع به پست قبل لازم است.


دوستی دارم که زن موفقی است. سی و چند ساله است. در یک شرکت بزرگ کار می کند و شرکت به کار اونیاز دارد ، بس که کارمند خوبی است. با سواد است. باهوش است. تحصیلات بالایی دارد. برای رسیدن به جایگاهش خیلی تلاش کرده و از خیلی سدها عبور کرده است چون غیر از محدودیت های جامعه و محل کار یک خانواده سنتی داشته است.

حالا به یک دلیلی که از نظر من و احتمالن بسیاری از شما خیلی کوچک و خنده دار است در خانه زندانی شده و از تمام فعالیت های اجتماعی محروم شده است و متاسفانه من چون دوستش هستم و یکی از اعضای خانواده نیستم نمی توانم کمکی بهش بکنم. 

خوب از نظر من این مسخره است یا خیلی کلمات بدتر از مسخره می توانم برایش به کار ببرم. اینکه ما هیچ نهادی در این مملکت نداریم که از چنین زن هایی که تعدادشان اصلن کم نیست دفاع بکند و به جایش یک عالم نهاد داریم که مدام بخواهد به محدودیت های زنان اضافه کند. اینکه به راحتی در هر سن و موقعیت اجتماعی می شود جلوی موفقیت و مسیر یک زن را سد کرد و برایش مزخرف ترین دلایل را آورد.

این روزها حس غالبم این است که هیچ چیز هیچ وقت درست نمی شود.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۹
سورمه

می دانید حالم هیچ خوب نیست. مسخره است که در قرن بیست و یک، رفتارهای عصر حجری ببینی. مردمانی را ببینی که هر روز دخترانشان را زنده به گور می کنند اما به شکل دیگر. حداقل 1400 سال پیش وقتی عرب دخترش را زنده به گور می کرد، نوزاد بیچاره نه از دنیا چیزی دیده بود، نه چیزی می خواست. کار عرب جاهلیت خیلی بهتر بود نسبت به امروز که باید با هزار جور محدودیت و توهین و تحقیر سی و چند ساله بشوی و به موفقیت های بزرگ تحصیلی و کاری برسی اما به دلیلی بی اهمیت خانواده به خودشان اجازه بدهند و بتوانند و جامعه بهشان اجازه بدهد که حتی جلوی خارج شدنت از خانه را بگیرند. شغل، درس و موفقیت هایت را ببوسی و بگذاری کنار و کتابهایت را بریزند دور چون به این نتیجه رسیده اند که مغزت به خاطر کتاب ها اینطور شده. یک طور مریضی که فکر کرده می تواند حق برابر با مردان جامعه داشته باشد. بله تو بیماری که اصلن دنبال درس و کار و پول رفته ای. از اول باید به همان پسرخاله ات که آمد خواستگاری بله می گفتی. به فکر رفتنی؟ چه غلط ها، مگر دختر می تواند همینجور سرش را بیندازد پایین و جایی برود. بمان در اتاقت و حق استفاده از هیچ چیز را نداشته باش تا قدر عافیت را بدانی که ما برای تو چه کردیم و چقدر به تو آزادی دادیم. گذاشتیم درس بخوانی و کار کنی و پول دربیاوری ولی تو بیشتر می خواهی تو استقلال کامل می خواهی و آزادی ولی زن های آزاد ترسناکند و نباید وجود داشته باشند باید شکستشان، تحقیرشان کرد،  تا بفهمند همین چند صباح هم اگر موفقیتی در کار بود برای این بود که منت گذاشتیم و اجازه دادیم وگرنه اگر ما نخواهیم شما زن ها از در اتاق نمی توانید خارج شوید چه برسد به آزاد بودن. اینها برای زنان این سرزمین عین کفر گویی است به خصوص اگر پشتش یک اعتقاد راسخ باشد.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۰
سورمه

این روزها تبعیض را زیاد در محل کار حس می کنم. می بینم که چطور نابلدی ها،اعتراض ها و بدرفتاری های همکاران مرد تحمل می شود اما اعتراض یک همکار زن غرغر زنانه تلقی می شود یا اشتباه کوچکش به این نتیجه گیری بزرگ می رسد که با زنان نمی توان و نباید کار کرد و همه اینها به این نتیجه گیری بزرگتر که زنان نباید کار کنند. جالب است که  می توانیم به خودمان اجازه دهیم که به راحتی حق کار کردن را از جماعتی فقط به دلیل نوع خلقتشان بگیریم.


امروز  به این مطلب برخوردم و با توجه به حال و روز این چند وقت ترجمه اش کردم. این مقاله احتمالن نشان می دهد همه جای دنیا آسمان کم و بیش همین رنگ است با این تفاوت که یک جا اصل مساله زیر سوال است و هر روز برایش کار علمی و عملی انجام می شود و هرگز کسی نمی تواند به این صراحت هر روز و حتا هر ساعت حق کار زنان را به طور کلی زیر سوال ببرد و در جای دیگر حکومت، قانون، جامعه و خانواده همداستان می شوند تا حق آدم ها را ازشان بگیرند و در مغزشان اینطور فرو کنند که درستش همین است و ذات زندگی و زن ها و مردها و خلقت این است و همه چیزهایی که لابد شما بهتر از من می دانید و هزاران بار شنیده اید.


 
سکسیسم در محل کار شما زنده و سالم است


این تابستان مثل قبل دخترم را چندین بار با خودم سرکار بردم. همکار(زن)  به تفاوت برداشت همکاران نسبت به زمانی که او فرزندش را سرکار آورده بود اشاره کرد (ما هر دو پروفسور کالج هستیم در نتیجه عجیب نیست که وقتی در دفترمان مشغول تحلیل داده هستیم فرزندمان با کامپیوتر بازی کند). اما وقتی من دخترم را سر کار بردم افراد زیادی فکر کردند کار قشنگی است و وقتی همکارم این کار را کرد آن را «نامناسب» دانستند (با این منطق که «چرا این زن بلد نیست نگهداری از بچه اش را مدیریت کند»). این جریان باعث شد به انواع شایع دیگر سکسیسم که به طور مرتب در محیط کار اتفاق می افتد فکر کنم.


ما اخیرن بحثی پیرامون لباس مناسب برای کارکنان دانشجو داشتیم. تمرکز آن کاملن روی دانشجویان زن و زمان هایی بود که آنها لباس «نامناسب» می پوشند. قطعن پسرها و دخترها هردو می توانستند لباس های کاملن غیر رسمی و معمولی برای کار انتخاب کنند، اما ما اینجا راجع به لباس های تحریک آمیز از نظر جنسی حرف می زنیم، و این تنها درباره زنان است. هیچوقت مردی را «فاحشه» صدا نمی زنند.


همکاران من از تحصیلات عالی برخوردارند و حرفه ای رفتار می کنند. آنها احساس قدرت می کنند و اکثرشان می توانند هنگام خشم رک و بی پرده باشند. اما وقتی همکاران زن کم تحمل، جسور یا زودرنج اند تغییر کوچکی اتفاق می افتد. اغلب به راحتی با مردان با  واژه هایی مانند «متکبر»، «بدخلق» یا «غیرعادی» کنار می آیند اما همانطور که همکارم در درس جنس و جنسیت می گوید معادلی برای کلمه «سلیطه» برای مردان وجود ندارد.


رشته ای از پژوهش ها راجع به رهبری وجود دارد که نشان می دهد چطور رهبران زن و مرد متفاوت درک می شوند، و حقیقت این است که زنان در مقام رهبر باید به  استانداردهای بالاتری برسند. در نتیجه زنان کمتری به رده های بالا دست می یابند.


اغلب مواقع می بینم که همکاران زن متهم به رفتار بد یا نامناسب  می شوند در حالیکه همتایان مرد آنها همان رفتارها را انجام می دهند و به راحتی با آنها مدارا می شود. باید تایید کنم که «امتیاز مرد بودن» اغلب بر چشم انداز من سایه می اندازد و من این تفاوت های کوچک (و نه چندان کوچک) که سکسیسم باعث آنهاست را نمی بینم. اما همه ما باید نسبت به  رفتارمان آگاه تر باشیم و  برای داشتن برخورد برابر با زن و مرد تلاش کنیم.


رونالد ای. ریجیو

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۵
سورمه

هفته سختی بود. با مریضی شروع شد و با حاشیه های زیاد و بی ارزش کاری ادامه پیدا کرد اما از آنجایی که آخر شاهنامه خوش است قرار است با دیدن یار به پایان برسد.


 مدت ها بود انقدر از انرژی خالی نشده بودم. یک باتری خالی خالی بودم که هیچ کاری دلش نمی خواست بکند. نمی خواست بنویسد، بخواند، گوش کند، برود بیرون. از اینهمه نخواستن در عجب بودم و خودم را بسته بودم به مولتی ویتامین!


 آدم گاهی باید خودش را به خاطر هیچ کاری نکردن ببخشد یا درست تر از آن از خودش بخواهد هیچ کاری نکند. به خودش بگوید «یه کم استراحت کن، این روزها خیلی خسته شده ای» «یه کم با خودت مهربان باش» «خودت را ببر مسافرت» یا اصلن «سر جایت بنشین و فقط نگاه کن». عذاب وجدان هیچ کار نکردن، چیز خوبی نیست، احساس کافی نبودن هر چه می کنم یا ناچیز پنداشتن تلاش ها و تاثیرها.


شاید هم خوب باشد. زمان کم است و کار زیاد و من تازه این را در 30 سالگی کشف کرده ام.خوبتر آن  است  که آدم در بیست سالگی به این کشف برسد. من تازه زنده شده ام، چرا و چطورش را نمی دانم. نه اینکه در بیست سالگی پرتکاپو نبوده باشم، که بوده ام، منتها آن روزها برای خودم نمی دویدم یا نمی دانستم که برای که یا چه می دوم. حالا برای خودم است و این باعث می شود این دویدن را بخواهم و دوستش بدارم. اما باید استراحت هم کرد. باید توان ایستادن، سربلند کردن و نگاه انداختن به جاده پیش رو را هم داشت. باید کمتر با «خود» سختگیر بود. باید با خود مهربان بود.  تا امروز اما نتوانسته ام صدای این انتقادگر درونی را که از کوچکترین اشتباه هایم، داد و قال راه می اندازد و از کاه کوه می سازد، بگیرم. نتوانسته ام بر سر خودم دست نوازش بکشم. نتوانسته ام به خودم بگویم «شد دیگر» یا «مهم نیست همه اشتباه می کنند» و از این حرف ها. 


ولی باز هم می خواهم بیشتر تلاش کنم برای یاد گرفتنش. آدم وقتی با خودش مهربان است درها سریع تر باز و راه ها راحت تر پیموده می شوند و اصلن زندگی حال بهتری دارد.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۴
سورمه

«آدم هایی که به خدا اعتقاد دارند فکر می کنند خدا به این علت انسان ها را در زمین قرار داده چون بهترین حیوانات است و اشرف مخلوقات است اما انسان ها نیز نوعی حیوان هستند و به مرور زمان به حیوان دیگری تبدیل می شوند و آن حیوان از انسان باهوش تر خواهد بود و انسان را در باغ وحش خواهد گذاشت. همانطور که ما شامپانزه ها و گوریل ها را در  باغ وحش می گذاریم. و یا اینکه انسان ها مبتلا به یک بیماری می شوند و در اثر آن می میرند و نسل شان منقرض می شود و یا اینکه انقدر آلودگی ایجاد می کنند که سرانجام خودشان قربانی آن می شوند. و در چنین حالتی تنها حشرات در دنیا به حیات خود ادامه خواهند داد و آن ها اشرف مخلوقات خواهند شد.»


از کتاب ماجرای عجیب سگی در شب، نویسنده مارک هادون،  ترجمه شیلا ساسانی نیا، نشر افق

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۵
سورمه

برای آرام شدن، دیشب خودم را میان جنگلی پاییزی تصور کردم. همین طور ناگهانی به ذهنم آمد تا آرامم کند، نمی دانم از کجا. لابد ذهنم می دانست عاشق پاییزم و برگریزان. وسط جنگل تنها بودم روی تابی که بسته شده بود به درخت. لابد ذهنم می دانست دلم برای تاب بازی تنگ شده، لابد می دانست از آدم ها خسته ام و نمی خواهمشان. شاید ذهنم باید آتشی هم همان گوشه کنار ها برایم روشن می کرد تا بلکه دلم گرم شود. شاید دو سه تا پرنده هم کم بود برای بهتر شدن حالم.


به این فکر می کنم که آدم ها چقدر دنیا را خراب کرده اند. چقدر زبان ها تند و ذهن ها مریض است. چقدر زیبایی ها دور و برمان کم است. برای دیدن زیبایی، خیلی باید از خانه هامان، شهرهامان، دور شویم. آدم ها بدتر از قبل نشده اند، چون از همان روزی که قابیل هابیل را کشت،  سرنوشت آدمیزاد و راه و رسمش مشخص شد. آنچه تغییر کرد نابودی دوستی آدم با طبیعت بود. طبیعت که روزی خودش یا نشانه هاش در سفال و گلیم و فرش و خورجین و خانه های آدم آرامش بخشش بود اما امروز آدم آخرین آرامبخشش را هم از خودش دریغ کرده و حال ما هر روز بدتر و بدتر و بدتر می شود.

* از سعدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۰
سورمه

سازمان های ما معنی «انسان»، «آدم»، «سرمایه ی انسانی»، «شعور»، «مغز»، «آزادی»، «فکر» و چیزهایی شبیه به این را نمی فهمند. دوست دارند به آغل هایی پر از گوسفند شبیه باشند و البته گوسفند غیر از چریدن کار دیگری نمی تواند بکند.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۷:۱۹
سورمه