سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

صدا و سیما نگاه نمی کنم، بی بی سی هم. توان اینهمه خبرهای بد دستچین شده را ندارم. گاهی ایسنا و مهر می خوانم و از فیسبوک بعضی خبرها را دنبال می کنم که دارم فکر می کنم اینها را هم بگذارم کنار. انقدر حجم خرابی ها زیاد است که حس می کنم در حال منقرض شدنیم.

خانه های قدیمی را به بهانه ها ی واهی که البته پشتش پول های کلان خوابیده هر روز خراب می کنند و کسی به فکر نیست. هر روز از تهران و یزد و شیراز خبر تخریب می آید و لابد ما خواب برج و پنت هاوس می بینیم و اینها برایمان خرابه هایی بیش نیستند. 

بعضی ها برای والیبال دیدن زنان خودشان را خفه کرده اند ولی از اینهمه خبر دزدی ککشان نمی گزد. فراکسیون ضد زنان مجلس به روحانی اعتراض می کند که چرا نرفتن زنان به والیبال را محکوم می کنی ولی یک کلمه راجع به تجاوز به دختربچه ی یازده ساله حرف نمی زند. مردم هم درباره تجاوز هیچ واکنشی نشان نمی دهند، حالا اگر فردا گلشیفته از خودش عکس بگذارد می خواهند فریاد وا اسفا سر بدهند. پیروزی والیبالیست هایمان با تیترها و کارهای احمقانه و نژادپرستانه حضرات کوفتمان می شود.

صدا و سیما گویا تصمیم گرفته هر روز منفور تر از دیروز باشد، دوتا برنامه خوب داشت کلن که در یکیش را تخته کرد. رادیو هفت را می گویم. از تفکیک جنسیتیش که نباید ناراحت باشم،ها؟ عادیست در این مملکت، آنهم صدا و سیما! همه اینها با حرف ها و تصاویر رییس جمهور سابق کامل می شود.

 شاید سر کار هم نرفتم. اضافه کاری ها نیمه قطع است. من که تا مجبور نمی شدم اضافه کار نمی ماندم. اصولن اعتقاد ندارم به اضافه کار. اما آنجا خیلی ها هشت شان گرو نه شان است و مثل من انقدر خوش شانس نیستند که بتوانند به اعتقادشان فکر کنند و  طبق آن رفتار کنند.

 خانوم همکاری دارم که خیلی سواد ندارد. خدماتچی است.  دو تا دختر دارد، شوهرش مرده و سرپرست خانواده است. یک دخترش محصل است و آن یکی لیسانس بیکار و حالا اضافه کاریش نصف شده و می دانید یکی از دغدغه هایش چیست؟ خرج نوار بهداشتیشان. خوشتان نیامد؟ دغدغه ی بی ارزشی است؟ به هرحال بعضی ها خرج نواربهداشتی هم برایشان مساله است. برای خانواده ای که از سه زن تشکیل شده بدون هیچ مردی لابد.

کجا بروم خودم را گم و گور کنم که اینها را نشنوم و نبینم؟ من کبکم، می خواهم سرم را فرو کنم در برف. کجا بروم که برف ببارد؟ 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
سورمه

«چند وقت به خود زحمت دادم ریش گذاشتم. امروز خیال کردم مگر در بارگاه خدایی ریش داشتن سبب تغییر تقدیر است، جمعی هستند ریش ندارند و عقل دارند نان شب ندارند، برخی ریش دارند و عقل ندارند و در ناز و نعمت هستند، زحمت بیهوده چرا، دو روز دنیا قابل نیست. ریش را تراشیدم و آسوده شدم.»

پنج شنبه، 4 جمادی الثانیه سنه 1292 قمری
از کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص 5

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
سورمه

ماه رمضان برای من یک معضل بزرگ است، چه آن وقت ها که با خویشاوندان مذهبی ام یک جا زندگی می کردم و چه حالا که در یک سازمان نیمه دولتی زیر نظر یکی از نهادهای مثلن مذهبی مملکت کار می کنم.
 این دوستان حاضرند هر نوع ریا از شما سربزند ولی آن طور شما را ببینند که دوست دارند. اگر بدانند شما روزه نمی گیرید احتمالن خیلی برایشان مهم نیست اما شما باید وانمود کنید که روزه هستید. اگر به حجاب اعتقاد ندارید مهم نیست اما با تمام قوا باید در برابر آنها وانمود کنید که به حجاب معتقدید. خلاصه موجودات عجیبی هستند ولی عجیب بودنشان مهم نیست. مساله شروع یک عملیات سری است که از آغاز رمضان به راه می افتد و شما انواع و اقسام روش های آب و غذا بردن به شرکت و خوردن آنها در موقعیت های مختلف و شگفت را یاد می گیرید. شاید بعدها در جنگ به کار بیاید یا در وضعیتی حاد برای زنده ماندن.
البته گویا اوضاع به بدی سه چهار سال پیش نیست که دوستان با لباس های کوماندویی در خیابان ها می ایستادند مبادا شما در ماشینتان، یواشکی چیزی نوش جان کنید.
و مثل همیشه اینکه شما زن هستید و زن های سالم حتا اگر بسیار هم مذهبی و معتقد باشند چند روز در ماه را نمی توانند روزه بگیرند اصلن مهم نیست. شما در چنین روزهایی زن نیستید! وانمود کنید! مساله مهمی نیست. ریاکاری چیز خوبی است که در این مملکت حتمن به کارتان می آید، پس این فرصت ها را برای تمرین از دست ندهید.

پیوند:
ریاکاری، در انسانشناسی و فرهنگ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۳
سورمه


از احمد محمود کتابی خوانده اید؟ اصلن احمد محمود را می شناسید؟
دیروز دوستی سوالی برایم فرستاد درباره رمان همسایه های احمد محمود. گفت سوالی در یک شبکه اجتماعی مطرح شده و حرف هایی علیه احمد محمود و کتاب هایش گفته شده و خودش چون همسایه ها را نخوانده بود متوسل به من شده بود که بگویم این حرف ها درست است یا نه.
نکته جالب ماجرا این بود که نه کسی که آن حرف ها را مطرح کرده بود کتاب را خوانده بود و نه این دوستی که می خواست پاسخ حرف ها را بدهد!
من فکر کردم چه به سر ما آمده که فکر می کنیم با تجربه دیگران می توانیم جواب هم را بدهیم یا اصلن باید حتمن جواب بدهیم. از چنین گفتگوهایی چیزی هم عاید کسی می شود؟
سوالات این دوست سه مورد بود: 1. آیا کتاب همسایه ها بعد از انقلاب مجوز چاپ داشته است؟ 2.آیا کتاب همسایه ها حاوی مضامین غیراخلاقی یا پو.ر.ن است؟ 3.آیا در سراسر کتاب سیاه نمایی موج می زند؟
اینکه ما با بهترین آثار سیاسی اجتماعی مملکتمان اینطور تا می کنیم و چنین برچسب هایی بهشان می زنیم، اینکه همسایه ها و مدار صفر درجه ناشناخته می مانند یا اگر درباره شان حرف زده می شود از طرف کسانی است که لای این کتاب ها را باز نکرده اند و فقط برای هم شاخ و شانه می کشند فاجعه است.
از مجلس و وزارت ارشاد گرفته تا عموم مردم داریم مدام از فیلم ها و کتاب های ندیده و نخوانده حرف می زنیم و مدام با هم دعوا می کنیم. در واقع با هم دعوا داریم و این آثار را بهانه ی دعواهایمان کرده ایم، چه کتاب همسایه های احمد محمود باشد یا فیلم قصه های رخشان بنی اعتماد.
لازم است اینجا یادآوری کنم که آدم هستیم؟ که قرار است مغزی داشته باشیم و با آن فکر کنیم و انتقاد کنیم و به نتیجه برسیم؟ 
لازم است بگویم یکبار بیشتر زندگی نمی کنیم؟ بگویم ادبیات و فیلم و نقاشی و ... هنر هستند برای رنگین تر کردن و غنی تر کردن این زندگی تکرار نشدنی؟
پس چرا وقتمان را در این بحث ها تلف می کنیم؟ بحث بر سر چیزی که خودمان تجربه نکرده ایم و نمی دانیم چیست. انگار کسی به ما گفته باشد گل چیست بدون اینکه ما گل را دیده باشیم، بوییده باشیم از رنگش لذت برده باشیم و بدانیم چه شکلی است، بعد با یک نفر دیگر که او هم هیچ وقت گلی را ندیده و نبوییده راجع به گل بحث کنیم و توی سر و کله هم بزنیم! و البته این وسط چیزی که فراموش می شود و ما هرگز لذت تجربه اش را به دست نمی آوریم همان گل است.
لطفن هر وقت مشغول بحث راجع به هر چیزی هستید چند ثانیه دست نگه دارید و ببینید اصل بحث درست است و واقعن دعوا سر چیست. ببینید هیچ کار بهتر و مفیدتر و جالب تری نیست که انجام بدهید.
بیشتر کتاب بخوانید و بیشتر فیلم ببینید و تا خودتان نخوانده اید و ندیده اید حرف هیچکس را قبول نکنید. شما به دنیا آمده اید که خودتان بفهمید و تجربه کنید و اگر اینطور زندگی نمی کنید به خودتان و به دنیا خیلی بدهکار خواهید بود.
پیوند:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
سورمه

 
ولورین دیروز یه سگ رو کنار رودخونه دیده که به نظر زخمی می اومده. محلش جوری نبوده که بتونه خودش بره پایین و به سگ کمک کنه. زنگ می زنه آتش نشانی. آتش نشانی می گه به ما مربوط نمی شه به شهرداری زنگ بزنید. زنگ می زنه شهرداری. شهرداری شماره پیگیری می ده.
فردا از اونجا رد می شه می بینه هنوز سگ اونجاست. شماره پیگیری رو از طریق سایت شهرداری چک می کنه، می بینه نوشتن "جمع آوری لاشه سگ"! دوباره زنگ می زنه می گه من کی گفتم لاشه سگ؟ گفتم سگ زنده است به کمک نیاز داره. شهرداری می گه اگه نیرو اعزام کنن، سگ رو می کشن، چیز دیگه ای براشون تعریف نشده در این مواقع. دوباره زنگ می زنه آتش نشانی، آتش نشانی هم حرف شهرداری رو تکرار می کنه.
خلاصه حالا پشیمونه که اصلن چرا زنگ زده. خدا خدا می کنیم شهرداری اصلن کسی رو نفرسته.
اینم مهر و محبت ما ایرانیان که هیچ پروتکلی درباره نگهداری یا کمک به حیوانات نداریم غیر از کشتنشون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۰
سورمه

 
دیشب در هواپیما دو خانم کنارم نشسته بودند و یکی داشت برای دیگری راجع به زندگیش در تهران حرف می زد. اینکه چطور تلاش کرده و گلیمش را از آب کشیده. اینکه چطور تهران کار پیدا کرده و از شهرستان آمده بیرون و 12 سال است در تهران تنها زندگی و کار می کند. اینکه چقدر مهارت های مختلف دارد و توانسته از پس همه چیز بربیاید. اینکه در 34 سالگی دوباره سمت درس رفته و فوق لیسانس گرفته.  ولی در ادامه اضافه کرد که مادرش معلم است و به او و خواهرانش یاد نداده دختران زرنگی باشند، که چطور زیبا باشند، عشوه بیایند و بتوانند دل مردان را بربایند. گفت زن باید زرنگ باشد و او بلد نیست. گفت آشپزی و شیرینی پزیش حرف ندارد ولی چه فایده، کی می فهمد؟ از هم اتاقیش حرف زد که با دوست پسرش قرار می گذاشته و مدام بیرون بوده و او مانند کزت تمام کارهای خانه را انجام می داده و همین ها باعث شده کلن تنهایی را ترجیح بدهد. از این گفت که چطور نجابتش را حفظ کرده و دست رد به سینه خیلی ها زده. گفت تحصیل کرده و باسواد است اما بلد نیست خوب به خودش برسد و موها و صورتش را درست کند.


من به این فکر می کردم که زن ها هر چقدر هم که موفق باشند انگار هیچوقت قرار نیست اعتماد به نفس داشته باشند و احساس خوشبختی کنند یا فکر کنند همین طور که هستند خوبند و مرد قصه شان (اگر دوست داشتند قصه شان مردی داشته باشد) باید همین طور که هستند بخواهدشان.
,,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۰۳
سورمه

  
وقتی مردی اشتباه می کند، وقتی خرابکاری می کند، بد رانندگی می کند، وقتی مدیر بدی ست، وقتی رییس جمهور بدی ست، وقتی مردم را می کشد، وقتی جنایتی مرتکب می شود، وقتی معتاد می شود، وقتی به بچه اش توجه نمی کند و خلاصه وقتی هزار و یک کار غلط انجام می دهد، کل مردهای جهان زیر سوال نمی روند. نه آن مرد با دیدن اشتباه مردی چنین می اندیشد و نه ما با دیدن اشتباه او به همه مردهای زمین تعمیم می دهیم.  

در جهان فعلی زن ها مردم را نمی کشند، تجاوز نمی کنند، مقصر اغلب تصادفات رانندگی منجر به فوت زن نیستند، و خیلی از کشورهایی که دارند به قهقهرا می روند رهبران مرد دارند اما کسی مردها را مقصر نمی داند.

اما این روزها زیاد می بینم که وقتی زنی اشتباه می کند، خرابکاری می کند، بد رانندگی می کند، مدیر بدی است، معتاد است، به بچه اش بی توجه است، رییس جمهور بدی است، جنایتی مرتکب شده، همه شروع می کنند به تعمیم دادن به همه زن ها. نمی فهمم دلیلش چیست. انگار بیشتر ما در وجودمان حس می کنیم برای فرصتی که به زن ها داده می شود منتی بر سرشان هست. انگار این لطفی به زن هاست که می گذاریم کاری انجام دهند، رانندگی کنند، مدیر شوند، درس بخوانند و به طور کلی زندگی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۲
سورمه

از نابودی تدریجی میراث فرهنگی ایران بدتر دیدن بی تفاوتی مردم تو این زمینه است. خوندن خبرهای سیاسی یا قیمت آجیل یا آکادمی گوگوش یا سریال زمانه خیلی برای مردم جالب تر از حرف زدن یا خوندن درباره ی زیبایی فلان اثر تاریخی یا فلان منطقه ی حفاظت شده یا مشورت برای پیدا کردن یه جای تازه و دیدنی برای سفر کردنه. اگرم کسی بگه مردم پول ندارن برن مسافرت من می گم انقدر تو هر شهری و در شعاع چند 10 کیلومتری همون شهر تو ایران جاهای دیدنی هست که اصلن لازم نیست جای دوری هم برن. اصلن مشکل همینه که مردم دیدنی های دور و بر خودشون رو هم نمیشناسن، منم همه ی دیدنی های ایران رو نمی شناسم ولی حداقل درباره ش می خونم تا بفهمم.
 حالا با همه ی این حرفا دیگه متوجه اعتراض مردم به عرب ها نمی شم که گویا می خوادبادگیربه نام خودش تو یونسکو ثبت کنه (اینجا،اینجاواینجارو ببینید).
 بادگیر از ایران به امارات رفته ولی به هر حال الان جز معماری اون ها هم هست و نمی دونم چرا مردمانی که به داشته های تاریخی خودشون اهمیت می دن باید به ما مردمان بی تفاوت جواب پس بدن.

بادگیری در یزد
یزد

مطمئنن خیلی از شما نمی دونید، همون طور که من هم نمی دونستم، که در استان هرمزگان شهری به نامبستک وجود داره که مردم این شهر در یه بازه ی تاریخی به امارات مهاجرت می کنن و شهر بستکیه رو می سازن و با معماری خودشون بادگیر رو وارد امارات می کنن. الان بستیکه یکی از جاذبه های گردشگری اماراته و ما اکثرمون شهر بستک رو نمی شناسیم. 

بستکیه،دبی
بستکیه،دبی

 البته فحش دادن به اعراب همیشه از خوندن و دیدن و سفر کردن و اعتراض کردن به کسی که واقعن مسئوله به مراتب راحت تره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۴
سورمه

دیشب با مخاطب خاص رفتیم سینما فیلم «بی خود و بی جهت» رو ببینیم. جدای از اینکه فیلم چطور بود یک فیلم موازی توی سینما در جریان بود که ما اجبارن بیشتر اون رو تماشا کردیم.
اول که فیلم شروع شد تازه عده ای از بینندگان محترم فیلم که حدود ده نفری می شدن و از قبل هم بیرون از سالن رویت شده بودن یادشون اومد که بیان و روی صندلی هاشون بشینن و چون چراغ ها خاموش شده بود با نور موبایل هاشون بالاخره سرجاشون مستقر شدن. بعد یهو یک نوری از پشت سرمون افتاد روی پرده و نصف پرده رو روشن کرد. ما هم صدامون بلند شد که آقا این چراغ رو خاموش کن! ایشون هم فرمودن که خرابه! بعد نمی دونم درست شد یا ما بهش عادت کردیم، به هر حال قابل تحمل شد اوضاع. یک مقداری که از فیلم رفت نمی دونم فیلم برای بعضی ها خسته کننده بود یا خیلی عجله داشتن که زودتر درباره ی صحنه های مختلف فیلم صحبت کنن خلاصه صدای همهمه بلند شده بود، بیشتر از همه هم صدای همون دوستانه 10 نفره به گوش می رسید همراه با خنده های بلندی که با صحنه های فیلم مطابقت نداشت. بعد هم یک نوری به این همهمه اضافه شد که روی سقف سالن و روی پرده در حرکت بود. خلاصه کار به جایی رسید که مخاطب خاص رفت از آقای مسئول سینما خواست به این دوستان تذکر بده و یه مقدار اوضاع بهتر شد و یه مدت تونستیم با آرامش بفهمیم فیلم چی شد. تا اینکه یک دختر بچه ای از روی صندلیش بلند شد و با صدای بلند به باباش گفت «بابا چی بخرم» و بعد بدو بدو از وسط سالن سینما رد شد تا یه چیزی بخره و بعد هم بدو بدو برگشت. بعد موبایل بابای دختر بچه زنگ زد و البته قابل پیش بینی بود که بابای محترم هم گوشی رو برداشت و بلند بلند مشغول جواب دادن شد. و این فیلمی بود که ما دیشب دیدیم کلن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۴۱
سورمه

دانش آموز که بودم از جغرافیا و تاریخ بدم می اومد. بیشتر از جغرافیا، چون تاریخ باز یه داستانی داشت و حفظ کردنش راحت تر بود اما جغرافیا پر از اسم بود و محصولاتی که باید یادمون می موند مال کدوم شهر و استانه، کدوم استان کشاورزی داره و کدوم دامپروری، و من الان یکی از اون محصولات رو هم یادم نیست. فقط وقتی جغرافیا برام جالب می شد که با کاردستی همراه بود، مثلن باید آتشفشان درست می کردیم یا با کلاژ نقشه ی اروپا و آسیا رو نشون می دادیم.
حالا از اون زمان ها خیلی می گذره و من تازه به تاریخ جغرافیای این مملکت علاقمند شدم. می دونم خیلی ها هنوز هم علاقمند نیستن. سیستم آموزشی ما بیشترین ضربه رو به این مملکت می زنه چون نه تنها نمی تونه دانش آموزها رو به درسی که می خونن علاقمند کنه بلکه حتی خنثی هم نیست، بچه ها رو زده می کنه.
 دیروز تو ماشین بودیم با مخاطب خاص و ساعت تعطیلی مدارس بود. بی مقدمه گفتم «خوشحالم که مدرسه نمی رم» و واقعن خوشحالم از این موضوع. غیر از درسی که اکثر اوقات زورکی به خاطر نمره و آبرو و کنکور می خوندیم، جو اجتماعی مدرسه رو هم دوست نداشتم. فکر می کنم ما چیزی غیر از دیکتاتوری تو مدرسه هامون یاد نگرفتیم و همین طور رقابت. فکر می کنم دلیل اینکه ایرانی ها استاد کار تک نفره و در عین حال زیر آب زنی هستن همین باشه، می خوان فقط خودشون مطرح باشن. تو مدارس روحیه همکاری و همفکری تشویق نمی شد، مشورت به معنی تقلب بود. سوال کردن تشویق نمی شد و شاگردی زرنگ تر بود که کمتر سوال می کرد و معلم رو با سوال های احمقانه خسته نمی کرد. کسی که زودتر دستش رو بالا می گرفت زرنگ تر بود، کسی که بیشتر خودی نشون می داد.
سال ها طول کشید تا بفهمم تاریخ خوندن ممکنه به درد بخوره. که تاریخ یعنی دونستن ریشه ها، که از چه وقت بودیم و چرا اینطور بودیم و چی شد که اینطور شدیم. که جغرافیا یعنی دونستن اینکه این مملکت چقدر جاهای دیدنی و قشنگ داره که یه روز می شه رفت و همه رو دید. طول کشید تا معنی اون همه اسمی که مجبور بودیم حفظ کنیم رو بفهمم که این همه شهر با محصولات مختلف، یعنی مردم مختلف و متنوع با زبون های متنوع، آداب و رسوم و لباس و رقص و غذاهای مختلف. خیلی طول کشید که بفهمم مردم کشورهای دیگه این چیزا رو سرمایه می دونن و ازش فرهنگ و تمدنشون رو می سازن و بهش افتخار می کنن، به جای اینکه فقط نفت سرمایه و ارزشو همه چیزشون باشه،چیزایی که ما زمان دانش آموزیمون بی فایده و مزخرف می دونستیم که باید به زور یادشون بگیریم و از بر کنیم.
یادمه امتحان ها که تموم می شد بعضی بچه ها انقدر از کتاب هاشون حرصی و متنفر بودن که اونا رو پاره پاره می کردن و می ریختن تو خیابون و همیشه بعد امتحان تاریخ خیابون های نزدیک مدرسه بیشتر از همیشه پر بود از ورق های پاره که تو باد پخش می شدن.
فکر می کنم مدرسه چیزی به جز تنفر برای من یکی نداشت. از مخاطب خاص پرسیدم «به نظرت چطور باید یه روزی به بچمون یاد بدیم که مدرسه جای خوبیه؟»، واقعن چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۶
سورمه